شنیدن و یا خواندن یک شعر زیبا یکی از سرگرمی های ایرانیان است. در این بخش هم مجموعه ای از اشعار بلند عاشقانه از شاعران معروف، شعر عاشقانه دلبرانه بلند، احساسی، ناب، مفهومی را برای شما گرد آوری کرده ایم امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار بگیرد.

شعر بلند عاشقانه
عاشقی یعنی همین یعنی حسودی می کنم
جز کنار من که بنشینی حسودی می کنمچهره ای زیباتر از من را؟…زبانم لال..نه!
بر همان چشم و لب و بینی حسودی می کنمجز لب من از لبان کودکی حتی اگر
بوسه ای کوچک که برچینی حسودی می کنم!اخم در هم می کشم وقتی کنارم نیستی
باز با یک حس بدبینی حسودی می کنم“الهام حق مراد خان”
تو زیباترینِ موجودات هستی
تو جذاب ترینی!
تو دلرباترینی!
تو باهوش ترینی!
من هرگز کسی را به زیبایی و فریبندگی تو ندیده ام
تو دختری هستی که
داشتنش آرزوی هر مردی است
عزیزترینم!
دوستت دارم
و قلبم در عشق تو می سوزد
چشمانت مانند ستارگان در دل شب می درخشند
وقتی به آن ها خیره می شوم حس می کنم به اوج می رسم
عشق من نسبت به تو واقعی و پاک است
و هرگز از دوست داشتنت دست برنمی دارم
صدای تو وقتی می گویی “دوستت دارم”
تپش های قلبم را شدیدتر می کند
قسم می خورم که تو را در تک تک لحظه های زندگی ام
دوست خواهم داشت
و همیشه از تو محافظت می کنم
همانطور که تو برایم مایه خوشبختی هستی
تو قلب و روح من هستی
عزیزم تو همه دنیای من هستی
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشییادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشیفکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کنتو
در جادهای بیبازگشت قدم میگذاری
که شباهتی به خیابانهای شهر نداردبا تردید
بیتردید
کم میآوری..دکتر افشین یداللهی
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیستعشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنیدر میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشرعشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باشعشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه ترعشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شدهعشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنیهر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود

اشعار بلند عاشقانه زیبا
اگر هر یک از دوستانم ستاره ای در زندگی ام باشند
تو خورشید جهانم هستی
اگر همه جهان عدد شود
تو میان آن ها عدد یک هستی
اگر هر یک از عشق و علایقم به رنگ خاصی باشد
تو رنگ قرمز آن ها هستی
اگر همه جهانم تاریک شود
تو نور زندگی و جهانم خواهی بود
اگر سراسر غم و اندوه شوم
تو مایه خنده های من می شوی
زیرا تو
تنها دلیل شادی و زندگی من هستی عزیزم!
تقدیم به همسر عزیزم
آغوشت را با تمام دنیا معامله نمی کنم
همین که گرما بخش وجودم هستی دنیایی ثروت است
عاشقانه می پرستمت تا نفس در آغوشت می کشم زنده ام
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت وهامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنونمحمدرضا شفیعی کدکنی
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچک اش صدا کند
یک جوری که حال آدم را خوب کند
یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشدمریم ملکدار
این که شمعدانی را «جانم» صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه فکر میکنم که گل ها را
تو به دنیا آوردهای…
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به منحمید جدیدی
مطلب مشابه: شعر عاشقانه زیبا از شاعران معروف [ 250 شعر کوتاه و بلند احساسی ]
مطلب مشابه: شعر قشنگ عاشقانه احساسی [ گزیده اشعار ناب رمانتیک برای معشوق ]

شعرعاشقانه دلبرانه بلند
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصهها، این هم غمی نیستدلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیستکار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیستچشمی حقیقت بین کنار کعبه میگفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیستدر فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
چشمانم را دوست دارم
هنگامی که تو به آن ها خیره می شوی
نامم را دوست دارم
هنگامی که تو آن را نجوا می کنی
قلبم را دوست دارم
هنگامی که تو عاشقش باشی
من زندگی ام را دوست دارم
زیرا تو بخشی از آن هستی
تو مانند یک ستاره وارد زندگی من شدی
و قلبم را سرشار از شادی کردی
من را از دردها رها کردی
و به من عشقی عطا کردی که با هیچ کس حس نکرده بودم
تو به من
شانه ای برای گریه کردن دادی
هنگامی که سقوط می کردم
من را نگاه داشتی
وقتی ضعیف بودم به من انرژی دادی
با لبخندت زندگی ام معنا پیدا کرد
دوستت دارم
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو میگیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو میگیردجهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو میگیردنسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهم خو درا از تماشای تو میگیردمگو سیارهها بیهوده بر گرد تو میگردند
که این تکرار معنا از تماشای تو میگیردتو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی
دل آیینه تنها از تماشای تو میگیردفاضل نظری
گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بی ما زین طعنه ها گذر کنگفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بیتو خوش نباشد، رو قصه دگر کنگفتی ملول گشتم از عشق چند گویی
آن کس که نیست عاشق گو قصه مختصر کندر آتشم، در آبم، چون محرمی نیابم
کنجی روم که یا رب، این تیغ را سپر کنگستاخمان تو کردی، گفتی تو روز اول
حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کنگفتی شدم پریشان، از مفلسی یاران
بگشا دو لب جهان را پردر و پرگهر کنگفتی کمر به خدمت، بربند تو به حرمت
بگشا دو دست رحمت بر گرد من کمر کن“مولانا”
گفتی که تو دیوانه و مجنون خویی
دیوانه توئی که عقل از من جوییگفتی که چه بیشرم و چه آهن رویی
آیینه کند همیشه آهن رویی“مولانا”
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارداز عشق من به هر سو در شهر گفتگوئی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارددارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو نداردجز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو نداردگر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو نداردخورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو نداردسوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنه دل تاب رفو ندارداو صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او نداردبا شهریار بیدل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد“شهریار”
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانمتو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانمشادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانمبا پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانمدور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانمفریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانمای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانممحمدرضا شفیعی کدکنی
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشیآه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشیپلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشیای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشیهرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی“علیرضا بدیع”
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرودگر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود“حافظ”
مطلب مشابه: متن و شعر عاشقانه برای عشق از دست رفته؛ مجموعه اشعار و جملات غمانگیز
مطلب مشابه: اشعار دلتنگی زیبا؛ مجموعه گلچین شعر دلتنگ شدن عاشقانه غمگین

شعر عاشقانه برای همسر
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم
غصه معنایی نداره تا تو میخندی برایم
پیش تو از یاد بردم روزهای سختی ام را
عشق مدیون تو هستم لحظه ی خوشبختی ام را
تقدیم به همسر عزیزم
با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بود و نبودم همه غارت کردیآشکارا نتوان گفت چه کردی و چه بود
آن عبارت که تو پنهان به اشارت کردیکعبهی گل همه را، کعبهی دل خاصان راست
کعبه سهل است، خدا را تو زیارت کردیدلم آتشکدهی عشق و ز غم ویران بود
تو بت آتشکدهی عشق عمارت کردیشعر و شور و دل دیوانه و آزادگیم
همه را بستهی زنجیر اسارت کردیابر من عابر آفاق نهان نومیدی
آشکارا تو ز امید عبارت کردیکاش میشد بنویسم چه نوشتی با چشم
کاش میگفت عبارت چه اشارت کردینادر از هند نبرد، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردیدلم ایران و تو اسکندر طاییس اطوار
زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی“مهدی اخوان ثالث”
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذریو آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دسته جمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو..باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
ایستاده بر پنجهی پاهایش
سرک کشیده از پس کوه
تا رسیدن تو را تماشا کندنسیم هم مدام
میرود و بازمیگردد
با رویای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه ی ساعت ها
برای تو میگردند
و من
به دور تو!یغما گلرویی
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال منپرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
میرسد و نمیرسد نوبت اتصال منخاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال منبرگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال منچرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره میکند آینه جمال من“سعدی”
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده ایم این جا
برای کدام درد بی شفا
شعر بخوانیم و
باز به خانه برگردیم؟!“سیدعلی صالحی”
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم…
به تو که میرسم؛
مکث میکنم..
انگار در زیبایی ات
چیزی جا گذاشته ام
مثلا در صدایت… آرامش،
یا در چشم هایت… زندگی،“نیما یوشیج”
نتا نت های مضرابی و با سنتور میرقصی
خودت ماهی و داری همچنان ماهور میرقصیشلال مویت ابریشم، رسیده تا کمرگاهت
رها از پیله چون پروانه ای در نور میرقصیعسل چشمی و شهبانوی کندوهای کوهستان
که شهدا شهد بین آنهمه زنبور میرقصینه تنها من که میگردد به دورت دامن چین چین
تو حق داری که این گونه به خود مغرور میرقصیعروس شاه ماهی هایی و یک شب به شوق من
دل از دریا بریده، باله زیر تور میرقصیشراب از منحنی طرح اندام تو میریزد
خمارم میکنی از بس که هی انگور میرقصیشدم مشکوک از دست تناقض های رفتارت
تو که این قدر شیرینی چرا با شور میرقصی؟!زبانم بند آمد از بلندای بلورینت
تتن تن عشوه میریزی تتن تن/بور میرقصیبدون هیچ مرزی شد حسابم پاک پاکستان
چه خوش اقبالم از این که چنین لاهور میرقصیتو شاید دختر بهرامی و بعد از هزاران سال
کمند افکن به طرح خط خطی گور میرقصیشب بارانی و این سوی شیشه.. قهوه ات یخ کرد
تو آن سو همچنان بارانی و هاشور میرقصیمن اصلن هیچ، واژه واژه های این غزل هم هیچ
خودت آیا نمیلرزد دلت اینجور میرقصی؟“شهراد میدری”
حدیث آمدنت یک فسانه گشته بیا
نگاه بیم و امید آهوانه گشته بیا
نمانده یک سر سوزن فضای پروازی
گلوی عاشق ما بی ترانه گشته بیا
به خاطر دل پر مهر خود نه آب دیده ی ما
که در مسیر دعاها روانه گشته بیا
تو ای نسیم گذر می کنی چو از کویش
بگو که آسمان جفا بی کرانه گشته بیا
بدون ناز نگاهت امام هستی بخش
غزل سرودن ما بی بهانه گشته بیامهری مقدمی
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتماگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتمببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتمبه چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتممیان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتمبدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم“سنایی”
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می گویند
می خواهم بدانمدیگران که دچار تو می شوند
تا کجای شعر پیش می روند
تا کجای عشق؟“افشین یداللهی”
همسر عزیزم بهترین دارایی ام
با یک حس قشنگ می گویم
همه آرامش من از محبت توستمهربانم نثارت می کنم یک قلب پر
از عطر دوست داشتن
با تمام وجودم می گویم :دوستت دارم عزیزم
تو با این لطف طبع و دلربایی
چنین سنگین دل و سرکش چراییبه یک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که پیمانم نپاییشب تاریک هجرانم بفرسود
یکی از در درآی ای روشناییسری دارم مهیا بر کف دست
که در پایت فشانم چون درآییخطای محض باشد با تو گفتن
حدیث حسن خوبان خطایینگاری سخت محبوبی و مطبوع
ولیکن سست مهر و بیوفاییدلا گر عاشقی دایم بر آن باش
که سختی بینی و جور آزماییو گر طاقت نداری جور مخدوم
برو سعدی که خدمت را نشایی“سعدی”
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه مولانا؛ دلنشین ترین اشعار احساسی مولانا شاعر بزرگ
مطلب مشابه: جملات عاشقانه طولانی برای یار (30 متن احساسی رمانتیک بلند)

اشعاربلند عاشقانه از شاعران معروف
عشق بازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهی ست که اول من مسکین کردمتو که از صورت حال دل ما بیخبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردمای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردمتو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردمعهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردممن که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردمراست خواهی تو مرا شیفته میگردانی
گرد عالم به چنین روز نه من میگردمخاک نعلین توای دوست نمییارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردمروز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردمسعدی
تا شب نشده
خورشید را
لای موهایت میگذارم
و عاشق میشوم
فردا،
برای گفتن
دوستت دارم
دیر استجلیل صفربیگی
نیوتن اگر
جاذبه را درست میفهمید
معشوقه اش از درخت متنفر نبود
و در دفتر خاطراتش نمینوشت :
اشک های من هم
به زمین می افتاد
اما تو
سیب را ترجیح دادیهومن شریفی
حالا که روز و روزگارمون یکی شد
حالا که حرف دلامون یکی شد
حالا که آسمون پر ستاره
شبامون یکی شد
حالا که دست تو دست
سمت نگامون یکی شد
حالا که تیک تیک
قلبامون یکی شد
حالا که عطر
نفس هامون یکی شد
بذار یه چی بهت بگم
بگم؟!
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهمتو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگاننددر آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهمنیما یوشیج
با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود“افشین یداللهی”
عشق یعنی بودنت حال مرا شیدا کند
عشق یعنی رفتنت قلب مرا تنها کند
عشق یعنی آنقدر مست تو باشم ماه من
قصه عشقت مرا رسواتر از رسوا کند
ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشق
صد درد و هزار دردسر دارد عشقهشدار مرا از این رباعی بشنو
از حادثه دور شو، خطر دارد عشقجمیله موسوی
ای دو چشمانت رهی روشن
به سوی شهر زیبایی..
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه، بشتاب..
ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است..
لیک در پایان این ره،
قصر پر نور است..!“فروغ فرخزاد”
ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشق
صد درد و هزار دردسر دارد عشقهشدار مرا از این رباعی بشنو
از حادثه دور شو، خطر دارد عشق“جمیله موسوی”

شعر بلند عاشقانه احساسی
امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذ ها
پنجههایم جرقه میکاردشعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشهاآری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباستشب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس استآه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه منآه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاهادانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر توآنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشدبس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاهابس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزمآری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباستفروغ فرخزاد
نازنینم عاشقت هستم ولی آیا تو هم …؟
من که خیلی سخت دل بستم ولی آیا تو هم …؟عاشقت هستم خجالت می کشم از گفتنش
من حیا کردم دهان بستم ولی آیا تو هم …؟لحظه ای افتاد چشمانت به چشمانم ولی ..
از نگاهت همچنان مستم ولی آیا تو هم …؟سعی کردم تا نظر بازی کنم رویم نشد
حیف،من رویم نشد ، جَستم ولی آیا تو هم …؟از زمین تا آسمان، از آسمان تا کهکشان …
زیرو رو کردم تو را جُستم ولی آیا تو هم …؟کاش میشد قسمتم باشی تو ای حوّای من
من که رفتم ، آدمی پستم ولی آیا تو هم …؟عاشقی از جنس مجنونم بیا لیلای من
من که مجنونی ازین دستم ولی آیا تو هم ..؟نیستی پیشم ولی لیلای من این را بدان
نازنینم عاشقت هستم ولی آیا تو هم …“رضا ایزدی”
ای بانو!
بیا حواسمان را پرت کنیم
مال هرکس دورتر افتاد
عاشقتر است
اول خودم،
حواسم را بده تا پرت کنمکیکاووس یاکیده
برلین و پاریس
تهران و پراگ
فرقی ندارد
پایتخت عشق
همین آغوش توست
مرا در آغوش ات بگیر و ببوسنگین وضعی

اشعار عاشقانه بلند ناب
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی امخوب ترین حادثه میدانمت
خوب ترین حادثه میدانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی امحرف بزن، حرف بزن، سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی امها به کجا میکشی ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی ام!محمدعلی بهمنی
نمیخواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا میداننداین است که
هرچه مینویسم
عاشقانهای برای تو میشودشهاب مقربین
باران چرا دیگر نمی شویی غمم را
از دست دادم در عطش ها آدمم راهر سو که پلکم می پرد انبوه درد است
باران بیاور سمت چشمم مرهمم راتو آگهی از درد و رنج بی حسابم
تو میشناسی خوبتر پیچ و خمم رادریاچه ی چشمان من خشکید وقتی
دیگر کسی جدی نمیگیرد نمم راکم کم ببار و مرده دل را زنده تر کن
روحی بده این سرنوشت مبهمم راچیزی بگو حرفی بزن جانی طلب کن
در دست میگیرم خودم ارگ بمم راای توی روحت ابر بی باران خالی
باران بیاور تا بشوراند غمم را …سجاد صادقی
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ… تا می بینمت یک جور دیگر می شومبا تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شومدر لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شومآنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوممیل، میل توست، امّا بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر می شوم
از انتهای خیالت تا هر کجا بروی به هم می رسیم
زمین بیهوده گرد نیست
فرقی ندارد
شرق
یا غرب
شمال
یا جنوب
من تو را به هرجهت دوست دارم
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
باغچه کوچک ما سیب نداشتحمید مصدق
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمیکند شب من کی سحر شودشمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شودرنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شودرازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شودای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شودموسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

شعربلند عاشقانه مفهومی
پر از شعرم ولی بی تو، زبان واژه لالست و…
نمی دانی که بعد از تو، دل من در چه حال است و…تو هم یک آدم ساده، تو هم یک مرد معمولی
چه شد من عاشقت گشتم؟! برایم یک سوال است و…نه مثل لیلی و شیرین، نه مثل ویسم و عذرا…
که مرد من! به تو عشقم، به قرآن بی مثال است و…شب من با خیال تو، پر از آرامش و رویا
به دور از این هیاهوها، به دور از قیل و قال است و…تو تقدیر منی عشقم، تویی سهم من از دنیا
نشسته نقش عشق تو، به دل… در هر چه فال است و…نباشی گفتن از فردا، نباشی شادی و خنده
و بودم در نبود تو، بکن باور محالست و…خلاصه بی تو من هیچم، پر از اشکم، پر از گریه
پراز شعرم، ولی بی تو، زبان واژه لال است و …
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد!“مهدی اخوان ثالث”
یوجه داغلار آشدیم، اورمانلار کئچدیم
گؤزللر ایچینده بیر گؤزل سئچدیمبن او گوندن یارادانا آند ایچدیم
دونیا گؤزل اولسا، دؤنمهم یاریمدانبنیم یاریم آل یاناقلی ملکدیر
تازه آچمیش سئویملی بیر چیچکدیرقهر اولسون او قهرمان کی، دؤنکدیر
دونیا گؤزل اولسا، دؤنمهم یاریمدانحسین جاوید
ترجمه فارسی به نظم :
گذشتم از ره دریا و صحرا
نمودم دلبری دردانه پیداهمانجا یاد کردم من قسمها
که ندهم یار خود را بر جهانینگار من فرشته گونه سرخ است
به بستان نوگلی تازه شکفته ستبمیرد آنکه مرد نیمه راه است
که ندهم یار خود را بر جهانیمترجم : اکبر حمیدی علیار
نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته دارینمیدونم که این درد از که دارم
همی دونم که درمانم ته داریبابا طاهر
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟“مهدی فرجی”
تکه یخی که عاشق ابر عذاب میشود
سر قرار عاشقی همیشه آب میشودبه چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب میشودکنار قلههای غم نخوان برای سنگها
کوه که بغض میکند سنگ مذاب میشودباغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند
صبح به دیگ میرود، غنچه گلاب میشودچه کردهای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم شعر حساب میشودکاظم بهمنی
مطلب مشابه: اشعار شفیعی کدکنی ؛ مجموعه اشعار عاشقانه و احساسی از این شاعر
نظرات کاربران