اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شب تاسوعا با شعر کوتاه و بلند غمگین

به مناسبت روز نهم ماه محرم و شب تاسوعا و شهادت حضرت عباس مجموعه اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس را با شعر کوتاه و بلند در این بخش سبکِنو گردآوری کرده ایم با ما همراه باشید.

اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شب تاسوعا با شعر کوتاه و بلند غمگین

شعر کوتاه حضرت عباس

تاسوعا
روز علم بی علمدار
تشنگی کنار رود پرآب
نمادغیرت و مردانگی
با تن شرحه شرحه ناامید نشد
تا مشک آب پاره پاره شد
اسوه مردانگی تا برزمین افتاد
علم وعلقمه وکربلا شرمنده شد…

سسلردی حسینون در و دربارینه قربان
دیللرده گزن غیرت سرشارینه قربان
جانیم آقامون غمزده قیزلارینه قربان
عبّاس کیمون هرگز هوادار اولا بیلمز
دنیا یغیشا قولسوز علمدار اولا بیلمز

خـداحافـظ امیـر باوفایـم
علـمـدار رشیـد بـاخـدایـم
یل نـام آور گلگـون لـوایـم
گل صـدپـارةخشکیده نایـم

حقیقت را کجا دیــــدی؟
حقیقت را میان آه جانسوز ابالفضل علی (ع)
سقای لب تشنه
بریده دستهایش
با پیشانی زخمی
تیر در یک چشم
اشک در چشم دگر
ازضجه ی بی آبی طفلان
به هنگام سقوط از اسب
میان نخلهای نینوا دیدم.

نفس که میکشم انگار بوی کرببلاست
هوای صحن ابوالفضل (ع) مستمان کرده

اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شب تاسوعا با شعر کوتاه و بلند غمگین

برگرد که این قافله را بیم عطش نیست
ما تشنه لب عشق تو هستیم علمدار

ضریح تو داره عطر گل یاس
نوازش های دستت میشه احساس
کی میدونه آقا پر میشه شاید
شبا سقا خونه ات با مشک عباس

عباس علمدار حسین
میر و سپه دار حسین

شد پاسدار خیمه ها
اخى و سالار حسین

آه و فغان بچه ها
هر دم رود بر آسمان

از سوز تشنگى همه
دنبال دلدار حسین

فریاد وا عموعمو
العطشا العطشا

آید به گوش و گشته است
مانع پیکار حسین

آلاله ام البنین
نشسته بر روى زمین

در فکر تشنه کامى
قصه و افکار حسین

اى آسمان خون گریه کن
برکربلا و ناله اش

بر کشته ها و آتش و
زینب نالان حسین

روح بلند حیدرى
پا بر رکاب مرکبش

راهی بسوى علقمه
چون اشک غلطان حسین

شد وارد شط فرات
بادیدگان خسته اش

یاد آمدش از اصغرو
از کام عطشان حسین

کفها بزیر آب کرد
نزدیک لبهایش نمود

گفتا ببر این آب را
از بهر طفلان حسین

مشکى پر از آن آب کرد
روان بسوى خیمه ها

دستش جدا شد از بدن
با تیغ عدوان حسین

خون سرش همراه اشک
می ریخت غلطان روى مشک

دیگر امیدش قطع شد
از بهر یاران حسین

شد واژگون از روى اسب
الگوى ایمان و ادب

گفتا که کردم من فدا
جانم بقربان حسین

دیشب سرِ نی فقط سَرَت را دیدم
آغوش تو را چه کار کردند، عمو … ؟!

 علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم

(حسن لطفی)

اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شب تاسوعا با شعر کوتاه و بلند غمگین

اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع)

 طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک، چشمان تو را مانند دریا می کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد

یک عمود آهنین آمد … سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد

(محمد فردوسی)

 جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه  لشکرم  را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم  که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مـرا باید بگیری
من  داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

(صابر خراسانی)

 باز دور و بر ما معرکه برپا شده است
یا سر قامت رعنای تو دعوا شده است

تو مگر وعده ندادی به حرم آب بری
پس چرا جایگهت سینه صحرا شده است

تیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت
با چه نظمی به میان بدنت جا شده است

جگرم پاره نکن پای نکش روی زمین
به خدا پشت و پناهم کمرم تا شده است

چون که در بین حرم خوش قد و بالا بودی
باورم نیست که اینگونه سرت وا شده است

چقدر فاصله افتاد به ابروهایت
از چه رو خورده به هم حالت گیسوهایت

خواستم بعد ظفرهای تو تکبیر کشم
مرهمی بر جگر مادر بی شیر کشم

حال باید بنشینم به کنار بدنت
با دلی سوخته از چشم ترت تیر کشم

مانده ام فرق تو با تکه عبایی بندم
یا که از پیکر تو نیزه و شمشیر کشم

باید اینبار به زینب عوض پاسخ خود
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشم

کودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشم

تیر ها یک به یک از پای درت آوردند
ای برادر چه بلایی به سرت آوردند

باز برخیز که در معرکه گرداب کنی
لب خشکیده بر علقمه سیراب کنی

تو قرار است که با آب حرم برگردی؟
یا دل از زینب ماتم زده بی تاب کنی

یا بچسبان به رکاب علمت را بردار
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنی

چشم بر راه تو بر خیمه رباب است هنوز
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنی

شک ندارم که قرار است تو در خلستان
داغ خود را وسط سینه من قاب کنی

درصدد بود که دشمن بزند هست تو را
قرعه افتاد که اول بزند دست تو را

التماست بکنم تا نروی از بر من
ای امید حرم و قوت بال و پر من

تا که با قامت خم سوی تو را افتادم
هو کشیدند مرا ساقی آب آور من

باید اینبار تو را جمع کنم بین عبا
ارباً اربا شده ای مثل علی اکبر من

بوی یاس بدن و خنده بر لب از چیست؟
مادرت آمده دیدار تو یا مادر من؟

ای برادر غضب گوشه چشمت کافی است
تا که دشمن نرود دور و بر خواهر من

باید اول بدنت دور ز مرکب بکنم
فرصتی نیست تنت را که مرتب بکنم

شمر اینجاست که با خنده تماشات کند
قد رعنای تو در علقمه خیرات کند

سر ماهت ترکی دارد و ماندم که چه سان
زینبم با تو سر نیزه ملاقات کند

غیرت الله رجز سر بده شاید دشمن
نتواند به حرم چشم خودش مات کند

این جماعت به سرش نیت بد دارد تا
خواهرم راهی دروازه ساعات کند

شمر در دور و برت پرسه زنان میخندد
مادرم آمده ای کاش مراعات کند

زخم های بدنت با چه مداوا بکنم
کاش میشد کفنی بر تو مها بکنم

(مجید قاسمی)

اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شب تاسوعا با شعر کوتاه و بلند غمگین

 در خیمه گه نیافت چو در مشک آب، آب
آنگه سکینه کرد به سقا خطاب، آب

سیراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب
موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آب

عالم بسیل اشک نشست آن زمان، که گفت
سرچشمه ی حیات دو عالم به باب، آب

اذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد
فرمود، با محیط ادب، آنجناب، آب

عباس را به سینۀ بی کینه، زد شرار
شد تا به نهر علقمه در پیچ و تاب، آب

صف های سرکشان ز کف داده دین شکست
آنسان که گشت خیره ازین فتح باب، آب

در آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس
الماس نور یافته از آفتاب، آب

تا پیش لب ببرد کف آب را بریخت
از شرم شد به حضرت عباس، آب، آب

هر چند تشنه بود ولی تر نکرد، لب
دامن گرفت از پسر بوتراب، آب

لب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد
با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آب

بی دستی و، حفاظت مشک و، عناد خصم
گردد سیاه خانه صبرت، بر آب، آب

تا ماه را، عمود، هلالی نمود، ریخت
بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آب

تیری گذشت از سر شستی به سوی مشک
عباس را نمود از این غم کباب آب

اسرار قبر کوچک و، آن قامت رشید
افشا کند به عرصه یوم الحساب، آب

گوید سخن ز سوز جگرگوشه حسین
“حلاج”بگذرد چو زهر نهر آب، آب

(جعفر بابایی “حلّاج”)

شعر، نوحه و مداحی حضرت ابوالفضل

 تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست

هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست

وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست

گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟

تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست

یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست

(حسین ایزدی)

دنیا به خود ندیده شبیه تو ماه را
اصلا تمام کرده پس از تو پناه را

لب های خشک و چهره معصوم کودکان
ناچیز کرده بود به چشمت سپاه را

با هیبتت مقابل روباه سیرتان
تصویر کرده بود خدا کوه و کاه را

گفتند بچه ها که عمو می رسد ولی
تیری گرفته بود مسیر نگاه را

خون لخته بسته بود و جهان سرخ سرخ سرخ
گم کرده بودی علقمه تا خیمه، راه را

کم کم صدای هلهله آمد حسین دید
از دست داده است دگر تکیه گاه را

اشعار درباره حضرت ابوالفضل عباس (ع) و شب تاسوعا با شعر کوتاه و بلند غمگین

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ داود رحیمی

ذات این قوم شرور است حواست باشد
کارشان کشتن نور است حواست باشد

زین همه حُسن و ملاحت لَجِشان می گیرد
چشم این طایفه شور است حواست باشد

بی نقاب و سپرت حمله نکن، این لشکر
رسمشان حمله ز دور است حواست باشد

تیرها و قمه ها نیزه و خنجرهاشان
همه در علقمه جور است حواست باشد

نگرانم نکند سوی تو باشد نوکش!
آخر این تیر قطور است حواست باشد

یا که این تیر به مشکت نخورد! مشک امروز
قیمتی تر ز بلور است حواست باشد

آب باید برسد تا به حرم هر طور است
و به هر زحمت و زور است حواست باشد

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ یوسف رحیمی

هرم عطش میان حرم پا گرفته بود
با مشک تشنه ای ره دریا گرفته بود

می رفت تا که زنده کند موج مرده را
روز نبرد هیبت سقا گرفته بود

لبهای تشنه اش ز ادب لب نزد به آب
اوج وفا و عاطفه معنا گرفته بود

باران سرخ نیزه و شمشیر و سنگ و تیر
کارش میان معرکه بالا گرفته بود

می آمد از شریعه و زخم سه شعبه ای
در چشمهای مشک و عمو جا گرفته بود

آبی که ریخت قطره به قطره به روی خاک
از او تمام دلخوشیش را گرفته بود

او دست داده بود و به جایش در آن عروج
بالی به وسعت همه دنیا گرفته بود

اما بپرس از همه نیزه دارها
بر روی نیزه ای سر او جا گرفته بود ؟

گلدشت علقمه که پر از بوی یاس شد
آن روز عطر چادر زهرا گرفته بود

مادر برای روز قیامت به روی دست
اسبابی از شفاعت فردا گرفته بود

آه ای فرات روز عطش نوش حادثه
با من بگو دل تو هم آیا گرفته بود ؟

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ علی ناظمی

عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد

ترک خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد

آبرو درخطر و مشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت
سجده برهمت دریایی ایثارش کرد

سردرهم شده اش راسرنیزه بستند
زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ هادی جانفدا

چند آسمان ورای تمنای ابرها
فریاد میزنند که مولای ابرها

بی تو قرار نیست ببارند غیر خون
این سرنوشت حتمی فردای ابرها

باران ! که چون نرفتن تو غیر ممکن است
لختی بمان به روی حرم جای ابرها

اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند
چون دیدنیست دشت زبالای ابرها

از شرم آب شد بدنت تا بخار شد
از جسم توست تک تک اجزای ابرها

اینگونه شد که راز فراوانی غمت
پیوند میخورد به معمای ابرها

یک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست
منظور خواهرت ز تماشای ابرها

در امتداد آبی سیر نگاه تو
پا میگذاشت قافله جا پای ابرها

برخیز چون به علقمه مه گرفته ات
خیره شده خدای تو از لای ابرها

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ حسن لطفی

گل های خشک بی تو مسیحا ندیده اند
لب تشنه مانده اند که دریا ندیده اند

برخیز تا به خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیده اند

برخیز تا که زود به سمت حرم رویم
نامحرمان هنوز حرم را ندیده اند

چشمت به خون نشسته اگر چه هزار شکر
دیگر کبودی رخ زهرا ندیده اند

این تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیده اند

حالا بگو که دخترکانم کجا روند
آن ها که غیر سایۀ سقا ندیده اند

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ رضا رسول زاده

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو، از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا ، بلند شو

لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است
گوید رباب : حضرت دریا بلند شو

مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی
تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو

…یک جور می دهیم جواب سکینه را
باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو

من قول می دهم که به رویت نیاورد
که خالی است مشک تو سقا ، بلند شو

اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را
خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شو

ام البنین نیامده زهرا که آمده
بی دست من به خاطر زهرا بلند شو

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ محمد ناصری

ای پهلوان من نخواب عدو شیر میشود
این مرد دل شکسته از غم تو پیر میشود

ای قطره های خون تو نمک کربلای من
میبینم این زمین چگونه نمک گیر میشود

پیداست از نگاه زجر که ای تکیه حرم
کابوس دخترم بدون تو تعبیر میشود

تو فکر رفتنی و بعد تو هل من معین من
با سنگها و چوب و هلهله تفسیر میشود

تو فکر رفتنی و بعد تو من نیز میروم
این دستهای زینب است که زنجیر میشود

عباس چشم دشمنان همه دنبال خیمه هاست
برخیز غیرت خدا به خدا دیر میشود

اشعارشهادت حضرت عباس علیه السلام ـ یوسف رحیمی

مشک تشنه به روی دوشش بود
بی امان سوی علقمه می‌رفت
در نگاهش خروش دریا داشت
آسمان سوی علقمه می‌رفت
**
چشم ها محو شیوه‌ی رزمش
معرکه از صلابتش پُر بود
قلب سقای تشنه لب اما
از تب سرخ «العطش» پُر بود
**
خنکای شریعه را حس کرد
چشم خود را به خیمه ها می‌دوخت
لب او در نهایت ایثار
در کنار فرات هم می‌سوخت
**
مشک از شوق گریه پُر می‌شد
که تو لب تشنه ای و سیراب است
وَ تو از مشک خود پریشان تر
لب خشکت به یاد ارباب است
**
در هیاهوی موج های فرات
لحظه لحظه سراب می‌دیدی
لب خشک علی اصغر را
در زلالی آب می‌دیدی
**
جرعه جرعه وفا، محبت، عشق
مشک نه این سبوی ساقی بود
تو گمان می‌کنی که آب ولی
همه‌ی آبروی ساقی بود
**
پر گشودی دوباره سوی حرم
تیرها نیز پر درآوردند
تا که از راز تشنگیّ تو و
مشک لب تشنه سر درآوردند
**
ناگهان بغض مشک سر وا کرد
یک سه شعبه رسیده بود از راه
چشم های تو بوسه باران شد
در هجوم سه شعبه ها ناگاه
**
حاجت دست‌های پاک تو را
زودتر از خودت روا کردند
دست های گره گشای تو را
یک به یک از تنت جدا کردند
**
سنگ ها گرم استلام لبت
حج سرخت چه زود کامل شد
نیزه ها در طواف پیکر تو
بر سر تو عمود نازل شد
**
رمق از زانوان آقا رفت
بغض أدرک أخا که سر وا کرد
از روی اسب، پرپر و بی دست
سجده ات را که او تماشا کرد
**
تو به آغوش زخم ها رفتی
سایه ات از سر حرم کم شد
کمر کوه از غم تو شکست
قامت آسمان دگر خم شد
**
چشم ها در غروب تو می‌سوخت
دشت از داغ تو لبالب بود
تکیه گاه حرم! فراق تو
اول بی کسی زینب بود
**
بی‌پناهی خیمه ها، بی تو
هر دلی را پُر از محن می‌کرد
همه دیدند بعد تو ارباب
کهنه پیراهنی به تن می‌کرد

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *