اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

غزل‌های عاشقانه سعدی شهرت بسیار زیادی دارند و امروزه به فراوانی شنیده می‌شوند. تمام اشعار و آثار این نویسنده بزرگ ایرانی قرن هفتم هجری قمری بسیار ساده و روان هستند و هرفرد قادر به درک آن‌ها می‌باشد.

سعدی یکی از پنچ شاعر اول زبان فارسی و بزرگ‌ترین شاعران ایران است که زیبایی کلام و شیوایی او در نظم و نثر شهرت جهانی دارد. غزلیات سعدی بسیار جذاب و زیبا هستند و تا به امروز هیچ‌کس نتوانسته به زیبایی آن‌ها غزل بسراید. در ادامه معروف‌ترین و آشناترین آثار و اشعار این شاعر بزرگ که در قالب تک‌بیتی، دوبیتی یا رباعی و غزل هستند را به شما معرفی می‌کنیم. پیشنهاد می کنیم اشعار مولانا و اشعار حافظ را نیز در سایت سیکِنو بخوانید.

اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

تک‌بیتی‌های سعدی

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی

گیرم پدر تو بود فاضل

از فضل پدر تو را چه حاصل؟

وصف ترا گر کنند ور نکنند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلارام را

خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذّتی
بنگر که لذت، چون بود محبوب خوش آواز را

کوتاه خردمند به که نادان بلند
نه هر که به قامت مهتر به قیمت بهتر

بسیار سـفر باید تا پخته شود خـامی
صوفی نشـــود صافی تا در نکشد جامی

فهم سخن، چون نکند مستمع
قدرت طبع از متکلم مجوی

سعدیا! گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیست

فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوی کوی

ببری مال مسلمان و چو مالَت ببرند
بانگ و فریاد بر آری که مسلمانی نیست!

اندازه بیرون تشنه ام ساقی بده آن آب را
اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را

صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

‏روده‌ی تنگ به یک نانِ تهی پُر گردد
نعمتِ رویِ زمین پر نکند دیده‌ی تنگ

راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را

هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه بدی از دگرانش

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

پیری و جوانی پی‌هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

گفتی نظر خطاست تو دل می‌ بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می‌ کنی

به خاک پای عزیزان که از محبّت یار
دل از محبّت دنیا و آخرت کندم

صبر بسیار به باید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

چنان به موی تو آشفته‌ ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی

قسم به جان تو خوردن طریق عزّت نیست
به خاک پای توکان هم عظیم سوگند است

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری

صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو

گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

گنج خواهی در طلب رنجی ببر

خرمن ار می بایدت، تخمی بکار

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

فرزند بنده ای است خدا را، غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری

ای ساربان اهسته رو کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گر چه با آدمی بزرگ شود

طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند شهوت
به در آی تا بینی، طیران آدمیت

سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کج رفتار

نکوکاری از مردم نیک رای

یکی را به ده می نویسد خدای

ای بلبـل اگـر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامــی

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد

شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی

اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم

رخی کز او متصور نمی‌شود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی‌نمایی باز

تو را که زلف و بناگوش و خد و قد این است
مرو به باغ، که در خانه بوستان داری

تو را به حاتم طایی مثل زنند و خطاست
گل شکفته که گوید به ارغوان ماند؟

حسن تو نادر است در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

ذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذره معلق به هوای تو بود

شرط است دستگیری درماندگان و من
هر روز ناتوان‌ترم، ای دوست! دست‌گیر

تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم!

مستی از من پرس و شور عاشقی
وآن کجا داند که دُردآشام نیست

دردی از حسرت دیدار “تو” دارم که طبیب
عاجز آمد؛ که مرا چاره‌ درمان تو نیست!

امید وصل تو جانم به رقص می‌ آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه‌ ای برانگیزند

کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد
دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی

اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

ﺗﻨﻢ ﻓﺮﺳﻮﺩ ﻭ ﻋﻘﻠﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﺸﻘﻢ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎﻗﯽ
ﻭ ﮔﺮ ﺟﺎﻧﻢ ﺩﺭﯾﻎ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﻣﺸﺘﺎﻗﻢ ﮐﻪ ﮐﺬﺍﺑﻢ

اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده …!

تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی

قصه به هر که می‌برم فایده‌ای نمی‌دهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی

سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺭﻣﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺭﺁﺭﻣﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ
ﺟﻤﻊ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺩﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺍﮐﻨﯽ

آن دوست که من دارم، وان یار که من دانم
شیرین‌دهنی دارد دور از لب و دندانم

‏چنانت دوست مى دارم که گر روزى فراق افتد
تو صبر از من توانى کرد و من صبر از تو نتوانم…

دانی که من و تو کی به هم خوش باشیم؟
آن‌وقت که کس نباشد الا من و تو …

در دام تو محبوسم، در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم، در وصف تو حیرانم

رباعیات سعدی

سعدی علاوه بر تک‌بیتی رباعیات یا دوبیتی‌های بسیاری نیز سروده است که در ادامه زیباترین و معروف‌ترین آن‌ها را باهم مرور می‌کنیم.

عشاق به درگهت اسیرند بیا بدخویی تو بر تو نگیرند بیا هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری زان پیش که عذرت نپذیرند بیا

ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحب نظران تشنه و وصل تو سراب

مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب

روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت

دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟

آن یار که عهد دوستاری بشکست
می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست

باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست

آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو می‌رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست

در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست

ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای
ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست

گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست
یا مغز برآیدم چو بادام از پوست

غیرت نگذاردم که نالم به کسی
تا خلق ندانند که منظور من اوست

شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست

گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست

ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد

جایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد

اشعار سعدی؛ گلچین زیباترین اشعار تک بیتی، رباعیات و غزلیات سعدی شیرازی

گویند مرو در پی آن سرو بلند
انگشت نمای خلق بودن تا چند؟

بی‌فایده پندم مده ای دانشمند
من چون نروم؟ که می‌برندم به کمند

آن درد ندارم که طبیبان دانند
دردیست محبت که حبیبان دانند

ما را غم روی آشنایی کشتست
این حال نباید که غریبان دانند

از هرچه کنی مرهم ریش اولی‌تر
دلداری خلق هرچه بیش اولی‌تر

ای دوست به دست دشمنانم مسپار
گر می‌کشیم به دست خویش اولی‌تر

ای بی‌تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخرست و تو را از ما ننگ

ما با تو به صلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دلست این یا سنگ؟

ای دوست گرفته بر سر ما دشمن یا دوست گزین به دوستی یا دشمن نادیدن دوست گرچه مشکل دردیست آسانتر ازان که بینمش با دشمن

آن لطف که در شمایل اوست ببین
وآن خندهٔ همچو پسته در پوست ببین

نی‌نی تو به حسن روی او ره نبری
در چشم من آی و صورت دوست ببین

ای مایه درمان نفسی ننشینی
تا صورت حال دردمندان بینی

گر من به تو فرهاد صفت شیفته‌ام
عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی

گفتم چه کرده‌ام که نگاهم نمی‌کنی؟
وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟

گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی
سودای سور می‌پزی و جای ماتم است

در قطره باران بهاری چه توان گفت؟
در نافه آهوی تتاری چه توان گفت؟

گر در همه چیزی صفت و نعت بگنجد
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت؟

تو آن نه‌ای که به جور از تو روی برپیچند
گناه تست و من استاده‌ام به استغفار

مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل
که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟

مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
که هرچه می‌نگرم شاهدست در نظرم

دو چشم در سر هر کس نهاده‌اند ولی
تو نقش بینی و من نقشبند می‌نگرم

هزار بوسه دهد بت‌پرست بر سنگی
که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن

تو بت! ز سنگ نه‌ای بل ز سنگ سخت‌تری
که بر دهان تو بوسی نمی‌توان دادن!

کسی ملامتم از عشق روی او می‌کرد
که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟

ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک
ز من مپرس که دارم کمند در گردن

از هر چه می‌‌رود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پروراست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش، بی خبرانند
آن را که خبر شد، خبری باز نیامد

چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت
درمانش تحمل است و سر پیش انداخت
یا ترک گل لعل همی باید گفت
یا با الم خار همی باید ساخت

دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت

صد بار بگفتم به غلامان درت
تا آینه دیگر نگذارند برت
ترسم که ببینی رخ همچون قمرت
کس باز نیاید دگر اندر نظرت

هشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست
بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست

گر زحمت مردمان این کوی از ماست
یا جرم ترش بودن آن روی از ماست
فردا متغیر شود آن روی چو شیر
ما نیز برون شویم چون موی از ماست
 

خیزم بروم چو صبر نامحتمل است
جان در قدمش کنم که آرام دل است
و اقرار کنم برابر دشمن و دوست
کآنکس که مرا بکشت از من بحل است

آن ماه که گفتی ملک رحمان است
این بار اگرش نگه کنی شیطان است
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود
امروز چو پوستین به تابستان است

چون حال بدم در نظر دوست نکوست
دشمن ز جفا گو ز تنم برکن پوست
چون دشمن بیرحم فرستادهٔ اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست
 

با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت
خونابه درون پوست می‌باید داشت
دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم
از بهر دل تو دوست می‌باید داشت
 

تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد
گر خام بود اطلس و دیبا گردد
مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید
دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد
 

دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد
گر بویی ازآن باد صبا بردارد
بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد
در حال ز خاک تیره سر بردارد

گر باد ز گل حسن شبابش ببرد
بلبل نه حریف است که خوابش ببرد
گل وقت رسیدن آب عطار ببرد
عطار به وقت رفتن آبش ببرد

چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد
بی فایده سعی و گفت و گو نتوان کرد
گفتم بروم صبر کنم یک چندی
هم صبر برو که صبر ازو نتوان کرد

هر سرو که در بسیط عالم باشد
شاید که به پیش قامتت خم باشد
از سرو بلند هرگز این چشم مدار
بالای دراز را خرد کم باشد

آهو بره را که شیر در پی باشد
بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟
این ملح در آب چند بتواند بود
وین برف در آفتاب تا کی باشد؟

مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟
خرسندی عاشقان ضروری باشد

غزلیات سعدی

همانطور که گفتیم سعدی یکی از غزل‌سرایان محبوب ایرانی است که تا به امروز هیچ‌کس نتوانسته غزل‌هایی شبیه وی بسراید.

غزل شماره ۱

اول دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده‌نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا قسمت خود می‌خورند مُنعِم و درویش روزی خود می‌برند پشّه و عَنقا

حاجت موری به علم غیب بداند

در بن چاهی به زیر صخرهٔ صَمّا

جانور از نطفه می‌کند، شکر از نی

برگِ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا شربت نوش آفرید از مگس نحل نخل تناور کند ز دانهٔ خرما

از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق

از همه عالم نهان و بر همه پیدا

پرتو نور سرادقات جلالش

از عظمت، ماورای فکرت دانا

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا

هر که نداند سپاس نعمت امروز

حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

بار خدایا مهیمنی و مدبر

وز همه عیبی مقدسی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن

با همه کروبیان عالم بالا

سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت

ور نه کمال تو، وهم کی رسد آنجا؟

غزل شماره ۲

ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا

از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح

مرغِ سلیمان چه خبر از سبا

بر سرِ خشم است هنوز آن حریف

یا سخنی می‌رود اندر رضا

از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف

با قدمِ خوف رَوم یا رَجا

بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست

بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا

گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف

چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا

آن‌همه دل‌داری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا

لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد

صلح فراموش کند ماجرا

تا به گریبان نرسد دستِ مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد به حقیقت که او

دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحت است

درد کشیدن به امیدِ دوا

سر نتوانم که برآرم چو چنگ

ور چو دفم پوست بدرّد قَفا

هر سَحر از عشق دمی می‌زنم

روزِ دگر می‌شنوم بر ملا

قصهٔ دردم همه عالَم گرفت

در که نگیرد نفسِ آشنا

گر برسد نالهٔ سعدی به کوه

کوه بنالد به زبانِ صدا

غزل شماره ۳

روی تو خوش می‌نماید آینهٔ ما

کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا

چون می روشن در آبگینهٔ صافی

خویِ جمیل از جمالِ روی تو پیدا

هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت

از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد

ما همه پیچیده در کمند تو عمدا

طایرِ مسکین که مهر بست به جایی گر بکشندش نمی‌رود به دگر جا

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد اَحِبّا نمی‌برم به اطبا

برخیِ جانت شوم که شمع افق را پیش بمیرد چراغدانِ ثریا

گر تو شکرخنده آستین نفشانی

هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

لعبت شیرین اگر تُرُش ننشیند مدعیانش طمع کنند به حلوا

مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست دستْ فرومایگان برند به یغما

محبوب‌ترین و مهم‌ترین تک بیتی‌ها، رباعیات و غزلیات سعدی را باهم مرور کردیم. فراموش نکنید که اشعار سعدی در اشعار ذکرشده خلاصه نمی‌شود و شما می‌توانید دیگر اشعار آن را نیز در وبسایت ما بخوانید.

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *