شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

همیشه آدم های ظالمی بودندکه به مظلوم ترها زور می گفتند و آنان را اذیت می کردند.در این کپشن مجموعه ایی از اشعار شاعران بزرگ درباره ظلم برای شما ارائه کرده ایم.

شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

شعر در مورد ظلم ازشاعران بزرگ

می‌شود دندان ظلم ازکندگشتن تیزتر
اره بی‌دانه چون‌گردد ببرد سنگ را

بیدل دهلوی

مکن بجای بدان نیک ازانکه ظلم بود
چو نیک را به غلط جز به جای او بنهی

ناصر خسرو

سلطان که نه عادل است شیطان باشد
گرگ رمه و شغال بستان باشد

گر عدل کند سایه یزدان باشد
پشت خرد و پناه ایمان باشد

بابا افضل کاشانی

داد کن، از همّت مردم بترس
نیم‌شب از بانگ تظلّم بترس

نظامی

هر کجا عدل روی بنموده ست
نعمت اندر جهان بیفزوده ست

هر کجا ظلم رخت افکنده ست
مملکت را ز بیخ برکنده ست

ظلم تاریک و دل سیه کندت
عدل رخشنده‌تر ز مه کندت

اوحدی مراغه ای

ظلم از هرکه هست نیک بدست
وآنکه او ظالم است نیک بدست

سنائی

ما را ز غم زمانه فریاد
تا خود دل کیست یک زمان شاد

جز جور و جفا ندیدم از چرخ
کو عدل و چه مردی؟ مجا داد؟

امیرحسینی هروی

دور فلکی یکسره بر مَنهَج عدل است
خوش باش که ظالم نَبرد بار به منزل

حافظ

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستم کاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که کی را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت

انکشت مکن رنجه به در کوفتن خویش
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

رودکی

گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده یی بگیری مردی

ظلم جهل است و جهل تاریک است
راه این فرقه سخت باریک است

«محمدتقی بهار»

ظالم بِمُرد و قاعده زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

«سعدی»

ظالم هم از نهاد خود آزار می‌کشد
بر فرق ارّه، ارّهٔ تشدید بوده است

«غالب دهلوی»

ظالم به ظلم خویش گرفتار می‌شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را

«صائب تبریزی»

ظالمان را دستگاه آرد پی‌ کسب فساد
مشق خونریزی کند تا نیشتر می‌دارد آب

«بیدل دهلوی»

ظلم ماری است هر که پروردش
اژدهایی شد و فرو بردش

«مکتبی»

ظالم که کباب از دل درویش خورد
چون در نگرد ز پهلوی خویش خورد

دنیا عسل است هر که زو بیش خورد
خون افزاید تب آورد نیش خورد

«محی الدین یحیی»

مطلب مشابه: شعر درباره خدا (اشعار تک بیتی، دو بیتی، کوتاه و بلند در مورد خداوند)

شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

شعر مولانا درباره ظلم

چه بود آب ده اشجار را
ظلم چه بود، آب دادن خار را

موضعی رخ شه نهی ویرانی است
موضع شه اسب هم نادانی است

عدل چِه‌بود، وضع اندر موضعش
ظلم چِه‌بود، وضع در ناموضعش

عدل چِه‌بود، آب ده اشجار را
ظلم چِه‌بود، آب دادن خار را

عدل باشد پاسبان کام ها
نی به شب چوبک زنان بر بام ها

عدل شه را دید در ضبط حشم
که نیارد کرد کس بر کس ستم

چاره دفع بلا نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو کرم

شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

اشعارفردوسی درباره ظلم

چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش
چو خسرو شدی بندگی را بکوش

به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس
به دلش اندر آید زهر سو هراس

اگر داد دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو

چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد از او پادشاهی و بخت

مگر نا نیاری به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست

چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را سر بپیچد زداد

کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند و را نیز شاه

ستم، نامه عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود

همان شاه بیدادگر در جهان
نکوهیده باشد به نزد مهان

به گیتی بماند از او نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد

مطلب مشابه: متن و شعر درباره کتاب + جملات بسیار مهم و زیبا درباره کتاب و کتابخوانی

نژند آن زمان شد که بیداد شد
به بیدادگر بندگان شاد شد

مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد

نگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنوی

هر آن‌کس که اندیشه‌ای بد کند
به فرجام بد با تن خود کند

وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی

جهان را نباید سپردن به بد
که بر بدکنش بی گمان بد رسد

شما داد جویید و پیمان کنید
زبان را به پیمان گروگان کنید

مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای

به هرکار فرمان مکن جز به داد
که از داد باشد روان تو شاد

ز کژی گریزان شود راستی
پدید آید از هر سوی کاستی

به دشت اندرون گرگ آدم خورد
خردمند بگریزد از بی خرد

مکن شهریارا گنه تا توان
به ویژه کزو شرم دارد روان

بی آزاری و سودمندی گزین
که این است فرهنگ و آیین و دین

شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

شعرسعدی در مورد ظلم

برو پاس درویش محتاج دار
که شه از رعیت بود پاسدار

رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

دل زیر دستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیر دست

به قومی که نیکی پسندد خدای
دهد خسرو عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی
کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیک مردان حذر
که خشم خدای است بیدادگر

مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر می کنی می کنی بیخ خویش

مروت نباشد بدی با کسی
کزو نیکویی دیده باشی بسی

نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید زگرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دویار ملک خویش بکند

نخواهی که باشد دلت دردمند
دل دردمندان برآور زبند

ره نیک مردان آزاده گیر
چو ایستاده ای دست افتاده گیر

تو آنی که گیتی بجویی همی
چنان کن که بر داد پویی همی

تو گر دادگر باشی و پاک دین
زهرکس نیابی به جز آفرین

اگر دادگر باشی و سر فراز
نمانی و نامت بمانت دراز

ستا‌ننده داد آن کس خداست
که نتواند از پادشاه داد خواست

مطلب مشابه: شعر درباره جوانی ؛ 50 شعر منتخب درباره دوران جوانی

خبرداری از خسروان عجم
که کردند بر زیردستان ستم؟

نه آن شوکت و پادشایی بماند
نه آن ظلم بر روستایی بماند

خطابین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او با مظالم برفت

خنک روز محشر تن دادگر
که در سایه عرش دارد مقر

به قومی که نیکی پسندد خدای
دهد خسروی عادل و نیک رای

چو خواهد که ویران شود عالمی
کند ملک در پنجه ظالمی

سگالند از او نیکمردان حذر
که خشم خدایست بیدادگر

بزرگی از او دان و منت شناس
که زایل شود نعمت ناسپاس

اگر شکر کردی بر این ملک و مال
به مالی و ملکی رسی بی زوال

وگر جور در پادشایی کنی
پس از پادشاهی گدایی کنی

حرام است بر پادشه خواب خوش
چو باشد ضعیف از قوی بارکش

میازار عامی به یک خردله
که سلطان شبان است و عامی گله

چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او

بد انجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفا، پیشه کرد

بسستی و سختی بر این بگذرد
بماند بر او سالها نام بد

نخواهی که نفرین کنند از پست
نکوباش تا بد نگوید کست

ای زبردست زیر دست آزار
گرم تاکی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهان داری
مردنت به که مردم آزاری

شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

شعردرباره ظلم از سیف فرغانی

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

شعر درباره ظلم و ظالم (اشعار زیبا در مورد ظلم و ستم دیدن)

مطل مشابه: شعر خیانت ؛ گلچین اشعار سنگین درباره خیانت از شاعران ایرانی

شعرشاعران معاصردرباره ظلم

مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را بر شکن و زیرو زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ نغمه ی آزادی نوع بشر سرآ
وز نفسی عرصه ی این خاک توده را پر شرر کن

ظلم ظالم جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت شام تاریک ما را سحر کن

نو بهار است گل به بار است ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این بیشتر کن بیشتر کن بیشتر کن

مرغ بیدل شرح هجران مختصر مختصر کن

برکن ز بن این بنا، که باید
از ریشه بنای ظلم برکند

از میان رفت ظالم و مظلوم
عدل‌ و ترتیب ماند و نظم و رسوم…

هرکه از عقل دستیار گرفت
در صف راستان قرار گرفت

تهی از ظلم و جهل می‌گردد
زندگانیش سهل می‌گردد

ظلم‌ جهل‌ است‌ و جهل تاریک است
راه این فرقه سخت باریک است

ای ستمگر ستم مکن چندان
که بمظلوم کار گردد تنگ

زان حذرکن که آورد روزی
دامن عدل کردگار به چنگ

ز آه دل خستگان ز بیخ برافتاد
آنکه قوی‌تر ز کوه بود به بنیاد

مرد اگر بیستون بود چوکندظلم
آه ضعیفان شودش تیشه فرهاد

گر به فلک برشود به خاک در افتد
هر که ندارد دل رحیم و کف راد

شاد دل آنکس بود که نیست ز دستش
هیچ دل مستمند و خاطر ناشاد

دودمان ظلم از بن کنده باد
نام این مهد حماسه زنده باد

آه مظلوم تیر دل‌دوزیست
که ز شست قضا رها گردد

گر رسد برنشان عجب نبود
تیرازآن شست کی رها گردد

دشت و دیار ار ز ظلم و جور تهی گشت
ملک بماند همیشه خرم و آباد

گویم ای نادان به ظلم ظالمان گردن منه
او بخارد گردن و ریش و ذقن‌، من با کیم

روزى گُذشت پادشهى از گُذرگهى
فریاد شوق بَر سَر هر کوى و بام خاست‏

پرسید زان میانه یکى کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست‏

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدَر که مَتاعى گرانبهاست‏

نزدیک رفت پیرزنى کوژپشت و گفت
این اشگ دیده من و خون دل شماست‏

ما را به رخت و چوب شبانى فریفته است
این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست‏

آن پارسا که دِه خَرَد و مِلْک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطره سرشگ یتیمان نَظاره کن
تا بنگرى که روشنى گُوهر از کجاست‏

پروین به کجروان سخن از راستى چه سود
کو آنچنان کسى که نرنجد ز حرف راست

اگردلی را به ناله آری ز برق آهش امان نداری
بلا درافتد به هرچه داری که چوب یزدان صدا ندارد

چو آه مظلوم کند کمانه سرای ظالم شود نشانه
چو برق بگریز از این میانه که تیر آهش خطا ندارد

از خون جوانان وطن لاله
خدا لاله ، جانم لاله
حبیب لاله دمیده
وز ماتم سرو قدشان
سرو و جانم سرو خدا سرو
حبیب سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه
خدا در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری
نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ
نه دین داری
نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ
هنگام می و فصل گل و گشت
جانم گشت و خدا گشت و
حبیب گشت و چمن شد
در بار بهاری خالی از زاغ و
جانم زاغ و خدا زاغ و
حبیب زاغ و زغن شد
از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر
جانم مرغ قفس بهر وطن شد
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری
نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ
نه دین داری
نه آیین داری نه آیین داری ای چرخ

اشتراک گذاری

نظرات کاربران