امام مهدی آخرین امام مسلمانان است که درنهایت ظهور کرده و بر علیه شر و بدی خواهد جنگید. همین انتظار باعث شده است تا شاعران مسلمان زیادی دست به قلم شده و درباره این امام والا مقام و ولادت ایشان سرودهاند. در ادامه متن همراه سایت هنری سبکنو باشید.
شعر ولادت حضرت مهدی
گيتى امروز گلستان باشد
غيرت گلشن جنان باشد
شد شب غم فزاى هجران طىّ
روز وصل جهانيان باشد
در نشاطند جُمله ذرّات
شور محشر مگر عيان باشد
هاتفى گفت دانى از چه سبب
رشك خلد برين، جهان باشد
هست امروز نيمه شعبان
جشن مولاى شيعيان باشد
حجّت عصر، قائم بالحق
آنكه ياور بر انس و جان باشد
آنكه چون عرش و فرش، لوح و قلم
خلقتش در طُفيل آن باشد
بر در قدر و جاهش از جبريل
تا ابد سر بر آستان باشد
حكم فرماى آسمان و زمين
از خداوند مستعان باشد
نتوان وصف او كند سطرى
خامه را گر كه صد زبان باشد
خم به درگاه او پى تعظيم
چون كمان پشت آسمان باشد
هم بود ركن عالم امكان
هم شهنشاه لامكان باشد
«صابرا» با ولاى او در حشر
هر گنهكار، در امان باشد
مژده كه ميلاد منجى بشر آمد
فُلك هدى را دليل و راهبر آمد
مژده كه آمد خديو عالم امكان
حجّت برحق امام منتظر آمد
مژده كه خورشيد تابناك ولايت
بر فلك عدل و داد، جلوه گر آمد
نيمه شعبان رسيد و منتظران را
شام غم افزاى انتظار سر آمد
مايه ى اعزاز رهروان شريعت
مُحيى احكام و فخر بوالبشر آمد
نخل ولايت بر اين شكوفهى عصمت
بار دگر سرفراز و بارور آمد
ديده ى نرجس بر آن جمال دل آرا
گويى بر قرص مه نظارهگر آمد
حجّت ثانى عشر، سلاله طه
مظهر ذات و صفات دادگر آمد
مژده كه از كوى دوست دلشدگان را
پيك صبا در طليعه ى سحر آمد
فيض عميمى كه از طفيل وجودش
عالميان را عطاى بى شُمر آمد
ملك عدالت دگر فنا نپذيرد
دولت مسعود و معدلت اثر آمد
مژده «براتى» كه روزگار وصالست
ماه دلاراى من ز پرده در آمد
آيد آن صبح درخشانى كه من مى خواستم
روشنى بخش دل و جانى كه من مى خواستم
از نسيم جانفزاى گلشن آل رسول
بشكفد گلهاى بستانى كه من
مى خواستماز بهارستان باغ و گلشن آل على
مطلب مشابه: شعر امام زمان؛ 50 اشعار درباره حضرت مهدی (عج) انتظار و ظهور
آمد آن سرو خرامانى كه من مى خواستم
سالها در خلوت دل اشك حسرت ريختم
تا بيامد ماه كنعانى كه من مى خواستم
ديده يعقوب جان من از آن شد پر فروغ
كآمد آن خورشيد رخشانى كه من مى خواستم
در بهاران چون هزاران شكوهها كردم به دل
تا به بار آمد گلستانى كه من مى خواستم
سر به زانوى ندامت مى زنم در پاى دوست
تا رسد دستم به دامانى كه من مى خواستم
چون «امينى» همّت از پير مغان كردم طلب
يافتم آن گوهر جانى كه من مى خواستم
سحر از دامن نرگس بر آمد نوگلى زيبا
گلى كز بوى دلجويش جهان پير شد برنا
چه صبح آمد ز درياى كرم برخاست امواجى
كه عالم غرق رحمت شد از آن امواج روح افزا
خدا را ز آستين آمد برون دست درخشانى
كه خط نسخ اعجازش كشيده بر كف موسى
سحر در نيمه شعبان تجلّى كرد خورشيدى
كه از نور جبينش شد منوّر ديده زهرا
قدم در عرصه عالم نهاد آن پاك فرزندى
كه چشم آفرينش شد ز نورش روشن و بينا
چه مولودى كه همتايش نديده ديده گردون
چه فرزندى كه مانندش نزاده مادر دنيا
بصورت شبه پيغمبر بصولت تالى حيدر
به سيرت حجّت داور ولىّ والى والا
رخ او لاله رضوان خط او سبزه رحمت
لب او چشمه كوثر قد او شاخه طوبى
شهنشاه قَدَر قدرت كه فرمان همايونش
چو منشور قضا گردد به هر كون و مكان اجرا
به ختم انبيا ماند چو خواند خطبه در منبر
به شاه اولياء ماند چو تازد بر صف اعدا
لب لعل روانبخشش چو آيد در سخن روزى
پى بوسيدنش آيد فرود از آسمان عيسى
جهان پير چون يعقوب شد سرگشته و حيران
كه شد آن يوسف ثانى به چاه غيب ناپيدا
بيا اى خسرو خوبان حمايت كن تو از قرآن
كه شد پا مال دين حق ز شرّ و فتنه اعدا
شها چشم انتظاران را ز هجران جان به لب آمد
بتاب اى كوكب رحمت چو خورشيد جهان آرا
ز حد بگذشت مهجورى ز مشتاقان مكن دورى
رخ ماه اى نكو منظر مپوش از عاشق شيدا
شبى در كلبه احزان قدم بگذار تا گردد
شب تاريك ما روشن لب خاموش ما گويا
تو گر لشكر بر انگيزى سپاه كفر بگريزد
تو گر از جاى برخيزى نشيند فتنه و غوغا
بيا اى كشتى رحمت كه دنيا گشته طوفانى
چو كشتيبان توئى ما را رهان از جنبش دريا
توئى فرمانده مطلق امام و حجّت بر حق
توئى بر شيعيان سرور توئى بر بندگان مولا
«رسا» در مقدمت امروز اشك شوق افشاند
به امّيدى كز آن خرمن بچينند خوشه اى فردا
امشب شب فرخنده ميلاد نور است
بى پرده نور غيب مطلق دَر ظهور است
امشب عيان گرديد آن سرّ نهانى
كو خواند بر موسى حَديث لن ترانى
امشب به بزم قدس، شورى عاشقانه است
لاهوتيان را از طرب بر لب ترانه است
نخل مراد انبياء امشب ثمر داد
شاخ اميد اولياء باليد و بر داد
در كارگاه غيب، نقشى تازه بستند
امشب كتاب شرع را شيرازه بستند
بشكفت امشب سرّ حق در جان نرگس
سر زد گل توحيد از دامان نرگس
سر زد ز بُرج غيب و از شرق حقيقت
مهر منير حق سنا بَرقِ حقيقت
آن كو كه موعود امم سرّ كتاب است
فرمانش نافذ، منطقش فصل الخطابست
آن مُنجى مستضعفان آن مصلح كل
آن آفتاب معدلت مهر تفضُّل
آن ركن شرع و أصل دين و عين ايمان
آن وارث علم رسول و روح قرآن
آن دُرّ درج معرفت آن بحر احسان
كز وى رسد فيض خدا بر ملك امكان
آن طلعت حق مطلع انوار سرمد
آن قُرّة العين على، نفس محمّد
مهدى كه در ملك بقا صاحب زمانست
يادَش چراغ سينه مستضعفانست
بادا طلوع كوكب اين گوهر پاك
فرخنده بر مستضعفان عرصه خاك
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
تو شمع جمـع عالمی ماه زهرایی
تو طور و محکماتی و نور و طاهایی
تو منجــی جهانـی و یـاور مایی
تو نـور حـی سرمـدی یا اباصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
تو جان جان عالمی جان به قربانت
پدر شکفته چون گل از صوت قرآنت
بوسه زده بـر دهـن و لب خندانت
آینـــۀ محمّـــدی یــا ابـاصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
ای صلوات کبریـا بـر گـل رویت
ای همـۀ بهشتیـان سائـل کویت
دست خدا، دست خدا دست و بازویت
یا سیـدی یا سیـدی یا ابـاصـالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
مطلب مشابه: انشا امام زمان؛ 10 انشای جدید با موضوع امام دوازدهم حضرت مهدی (عج)
تویـی معـز الاولیـا یا ولیالله
تویـی امیـد انبیـا یـا ولیالله
به جـان فاطمـه بیـا یـا ولله
چرا نهان ز ما شدی یا اباصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
سلام ما سلام ما به قیام تو
دورد ما درود ما به صیام تو
حقیقت وحی خدا در پیام تو
امید آل احمـدی یا اباصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
جای تو خالی و جهان غرق نور تو
تو غایبی و عـالمی در حضـور تو
عبادت خالص ما شوق و شور تو
مؤیـد و مؤیــدی یــا ابـاصالح
قدم بـه چشـم مـا زدی یا اباصالح
خوش آمدی! خوش آمدی! یا اباصالح
عید نجـات بشر آمد
حجّت ثانی عشر آمد
مهدی موعود!
حجت معبود!
عید میلادت مبارک
کرده جهان بوی خدا حس
از نفست ای گـل نـرگس
مسیح عالـم!
قبلــۀ آدم!
عید میلادت مبارک
بر لب تـو ذکر خداوند
بر لب زهرا گل لبخند
یوسف زهرا!
امید دلها!
عید میلادت مبارک
تو آرزوی شهـدایی
منقتم خون خدایی
امید احمـد!
روح محمّد!
عید میلادت مبارک
ای مــه دلربــای بابا
قرآن بخوان برای بابا
امـام قـرآن!
تمـام قـرآن
عید میلادت مبارک
حیدر و احمد به تو نازند
آل محمّـد بـه تـو نازند
تو جان جانی
جــان جهانی
عید میلادت مبارک
کعبـه بـود در انتظارت
حسین گشته بیقرارت
چشم سپاهت
بود به راهت
عید میلادت مبارک
مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من
از چه منم عار تو؟ از چه تویی یار من؟
گر بپسندی مـرا نــاز بـه عالـم کنـم
ور بفـروشی مــرا کیست خریـدار من؟
نخلــۀ خشکیــدهام بــار نــدارم ولی
شکر، خـدا را که شد کوه غمت بار من
گرچه نکردی ظهور من به حضور توام
طلعت پنهان توست شمع شب تار من
هرچه تو گویی بـدم، باز نکـردی ردم
گرچـه فـراق رخت بـوده سـزاوار من
بسکه گنـه کـردهام نامه سیه کردهام
وصل تو هم میشــود بـاعث آزار من
مهلت وصلم که نیست طاقت هجرم که نیست
پس تو بیـا و گره بـاز کـن از کار من
تـا کـه قبـولت فتـد گریــۀ ناقــابلم
گرچه سیاهم بزن خنده به رخسار من
شمع دل عالمـی بــا همگان همدمی
دور تـو پـر میزنـد مـرغ دل زار مـن
«میثم» دار تــوام یـار نــه عـار توام
غیـر ثنـای شمـا نیست در آثـار مـن
مرآت ولایت – غلامرضا سازگار
زین کوتهی عمر و زیـن غیبت طولانی
عمـری بـه تمنـایت بـا یـاد قـدمهایت
از پـارۀ دل کـردم پیـوسته گـل افشانی
گردیـده سیـه روزم میسازم و میسوزم
دارم بـه جگـر پنهـان صـد شعلۀ پنهانی
با روی تو در پاییز گیتیست چو فروردین
بیتـو همـه جا زنـدان مردم همه زندانی
یا آن که نهان استی خورشید جهان استی
دل میبــری از عالـم بــا چهـرۀ نورانی
بـا چشـم خیـال خـود تا یاد رخت کردم
عالم همه جا شد روز حتـی شب ظلمانی
تنها نه همین بلبل در وصف تو میخواند
گلها همـه گردیدند مشغول غزلخوانی
ای جانِ جهانپرور ای عبد خدا منظـر
بازآی و خدایی کن در کسوت انسـانی
بازآ و مــداوا کــن پیشانــی جدت را
خون پاک کن ای مولا زآن صورت و پیشانی
«میثم!» همه شب باید کوشی به دعا، شاید
گیــرد بــه دعـا پایــان ایـام پریشانی
نظرات کاربران