در این بخش به مناسبت ولادت پیامبر اسلام اشعار حضرت محمد (ص) را در وصف آن حضرت گردآوری کرده ایم.
مجموعه اشعار حضرت محمد (ص)
ای آفتاب گردون، تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشنی آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب
شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل
از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
خورشید خُلد، مهتر دنیا و آخرت
سلطان شرع، خواجة کونَین، مصطفی
چشم و چراغ سنّت و نور دو چشم دین
صاحبْ قبول هفت قرآن، صاحب لوا
والا پیامدار محمد
گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند
برپا و استوار
هرگز! هرگز!
آنگاه تمثیل وار کشیدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینه، ای محمد
جا هست بیش و کم آزاده را
که تیغ کشیده است بر ستم.«سیاوش کسرایی»
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله اموز صد مدَرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهرنگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبَت کنون شود معمور
که طاق ابروی یارمنش مهندس شد
لب از ترَشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزیز وجودست نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ ازین راه رفت و مفلس شد
مطلب مشابه: متن تبریک ولادت پیامبر (ص) و امام صادق (ع) با اشعار و عکس نوشته
شعر درباره پیامبر اسلام
ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلواتاز نور محمدی دلم مسرورست
پیوسته بگو تو بر محمد صلوات
به آمنه بنت وهب، خدا عطا کرده پسر
پسر چه گویم که به خلق، خدا عطا کرده پدر
قلب مکه می تپد بی اختیار
مکه سرتا پا غرور و افتخار
رخت نو پوشیده بر تن روزگار
در دل او شادمانی بی شمار
کوی و برزنها چراغانی شده
دیده ها از شوق بارانی شده
فرش شد با فرش دیده این زمین
شادمان در آسمان روح الامین
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی
برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد
با ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونه
بر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورت
وان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدی
گشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شد
عالم بگرفت الله اکبر
دیوان شمس مولانا
ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جستوگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمندبه گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شویفردوسی
یک شبی در تاخت جبریل امین
گفت ای محبوب رب العالمین
صد جهان جان منتظر بنشستهاند
در گشاده دل به تو در بستهاند
هفت طارم را ز دیدارت حیات
تا برآیی زین رواق شش جهات
انبیا را دیده ها روشن کنی
قدسیان را جانها گلشن کنی
اول آدم را که طفل پیرزاد
برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
عرشیان امشب زمین را لاله باران می کنند
از گل خوش روی او بنگرجهانی را منور می کنندخاک را خوشبو ز بوی عطر احمد می کنند
مکه را لبریز از سیمای سرمد می کنند
ماه، فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر، با کمال محمّد
وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیله اسری، شب وصال محمّد
اشعار کوتاه درباره حضرت محمد (ص)
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شدنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شدحافظ
شعر درباره مبعث پیامبر
امروز قلب عالم و آدم حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توستمکه دگر برای بزرگیت کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توستاقرأ باسم ربک یا ایهاالرسول
قران بخوان امین که همین آشنای توستلات و هبل برای تو تعظیم کردهاند
وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توستخورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توستبعد از هزار سال دگر میشناسمت
وقتی که جای جای دلم رد پای توستفریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست
ای ثناگوی تو رب العالمین
آفریدت بهر اهداف برینبرد جسمت مسجد الاقصای دور
جان پاکت تا به دریاهای نورسینه ات بشکافت و قلبت بشست
از غم و از کینهها وز رای سستگفت در غار حرا آن پیک وحی
بهر خواندن با لبت بنما تو سعییک به یک خواندی تو آن آیات نور
حکمت حق در دلت کردی ظهورگفت اقرا ای رسول پاک ما
ای تو زینت بخش این افلاک ماپس بخوان با نام رب العالمین
آنکه انسان را بدادش علم و دینآن که انسان آفرید از خاک و گل
سینه اش پر کرد از احساس و دلبعد از آن بگذاشت در دستش قلم
سرنوشتت خود نگار بی بیش و کمهرچه بنویسی همان خوانش کنی
بس بکوش تا جان خود پایش کنیگرنگاری باقلم افکار زشت
می نشاید پانهی اندر بهشتای محمد ای رسول دین مهر
گو به خلقم یک پیامی از سپهرکی همه ابناء آن اول بشر
پی نگیرید حرف آن استاد شرتن کنید تقوای حق همچون لباس
بازبان دل بگوییدم سپاسجان خود لبریز از ایمان کنید
نفس خود قربانی جانان کنید«حسین رهنمایی»
شعر کودکانه پیامبر
آمد و لبحند زد
سفرهاش را باز کردنان به یک گنجشک داد
کودکی را ناز کردبچّههای کوچه را
روی دستش تاب دادغنچههای تشنه را
با محبّت آب دادتا محمّد میرسید
غصّهها میشد تمامآخرین پیغمبر است
بر گل رویش سلام«طیبه شامانی»
پیامبرم محمد
در آسمانها احمدعبد الله پدر او
آمنه مادر اوخدیجه همسراو
فاطمه دختر اودایه ی او حلیمه
با اخلاق کریمهصل علی محمد
صلوات بر محمد
نظرات کاربران