نیما یوشیج همواره به عنوان اسطوره شعر ایران شناخته میشود. ما امروز در سبکنو بهترین اشعار این هنرمند را گردآوری کردهایم، امیدواریم از خواندن این اشعار نهایت لذت را ببرید.
فهرست مطالب
نیما یوشیج که بود؟
علی اسفندیاری که با نام نیما یوشیج شناخته میشود، بنیانگذار شعر مدرن فارسی و ملقب به «پدر شعر نو» در ایران است.
نیما یوشیج در ۱۳۰۱ با منظومه «افسانه» که مانیفست شعر نو فارسی خوانده شدهاست، در آغاز انقلاب ادبی و روشنفکری شعر مدرن فارسی قرار میگیرد.
وی آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خودِ نیما بر هنر خویش نهاده بود.
تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی وامدار این انقلاب و تحولی هستند که نیما نوآور آن بود. بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین میدانند و او را همپایه شاعران سمبولیست بنام جهان میدانند.
نیما همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام «روجا» چاپ شدهاست.
اشعارِ نیما یوشیج
به من آهسته بگو :
عشق سلام ، چه خبر از غم دنیا؟
دل من خسته نباشی
نفست گرم و دلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد…
به من آهسته بگو :
نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست
در این خاک بماند…
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تو را دوست بدارم …
و این حس ،
سر آغاز قشنگی ست …
که آغاز شود ؛
بودن و بی عشق نماندن …
به من آهسته بگو :
هستی و هستم …
چرا مثل ابر منقلب نباشم؟! مثل ابر گریه نکنم؟! چرا مثل ابر متلاشی نشوم؟! اگر زندگانی برای باور کردن و دوست داشتن است، من مدت ها باور کرده ام و دوست داشته ام. مدت ها راست گفته ام و دروغ شنیده ام. حال بس است! آن چه بنویسم جز پریشانی چیزی از جبههی آن احساس نخواهی کرد. پس خاموش میشوم!
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر. گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشائید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:
آی آدم ها…
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن
سایهها رنگ سیاهی،
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم، تو را من چشم در راهم.
به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد. به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد. موجهای دریا، که در وقت طلوعِ ماه و خورشید این قدر قشنگ و برازنده است، کی توانسته است به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد؟ ولی کوه محکم، اگر چه به ظاهر خشن است، تمام گلها روی آن قرار گرفتهاند.
بیا! بیا! روی قلب من قرار بگیر…
به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد، به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد …
که واقعا خودش یه اَصل در زندگیه!
آدمهای بلاتکلیف روح و روانتون رو به بازی میگیرن، نمیشه روشون حساب کرد، یهو زیر پاتون رو خالی می کنن …
سعي داشته باش در قلب كسي كه با او زندگي مي كني يادگارهايي بگذاري كه در ايام پيري، موقعي كه خواهي نخواهي شكسته و ناتوان مي شوي، آن يادگارها مانع از اين باشند كه آن آدم از تو دور بشود ظاهر آرايي براي خود مقامي دارد ولي همين كه از بين رفت به آن حبابهاي خالي شباهت خواهند داشت كه از سقوط قطرات باران روي آب توليد شده و انعكاسات رنگارنگي در سطح آن تصوير يافته باشد. چون باطن ندارند، بر مي خيزند. روي كار آمده، دوراني دارند پس از آن مثل خيالهاي گريزان، مثل درآمدهاي اول تو، زود از بين مي روند. عزيزم! محبت ظاهري فنا پذير هستند ولي همين كه باطن و حقيقتي داشت براي هميشه حكمفرماي قلب انسان واقع ميشوند. … من از تو يك چيز مي خواهم: «با من يكجور باشي» در اتاق تنها، سرت را به دو دست گرفته فكر كن.
به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد. به جایی پا بگذار که زیرِ پایِ تو نلغزد. موجهایِ دریا که در وقتِ طلوعِ ماه و خورشید اینقدر قشنگ و برازنده است، کی توانسته است به آن اعتماد کند و رویِ آن بیفتد؟ ولی کوه محکم، اگر چه به ظاهر خشن است، تمامِ گلها رویِ آن قرار گرفتهاند.
بیا! بیا! رویِ قلبِ من قرار بگیر.
عزیزم
قلب من رو به تو پرواز میکند
مرا ببخش! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایتها به مکافات آن رخ میدهد چشم بپوشان، اگر به تو «عزیزم» خطاب کردهام، تعجب نکن. خیلیها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند. عارضات زمان، آنها را نمیگذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر ارادهی طبیعی را در خودشان خاموش میسازند.
اما من غیر از آنها و همهی مردم هستم. هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده، به قلبم بخشیدهام. و حالا میخواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدتها است که ذهن مرا تسخیر کردهاست.
میخواهم رنگ سرخی شده، روی گونههای تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده، روی زلف تو بنشینم.
من یک کوه نشین غیر اهلی، یک نویسندهی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارادهی من با خیال دهقانی تو، که بره و مرغ نگاهداری میکنید متناسب است بزرگتر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم، به تو خواهم گفت چه طور…
محبتِ من تو را جذب میکند. یقین بدار تمام قلبها مثل قلب شاعر آفریده نشده است. ضعف و شدت در تمام اشیاء مشاهده میشود. پس هیچکس مثل من، تو را دوست نخواهد داشت.
عالیه! میل داری امتحان کن. تاریخ و آثار شعرای بزرگ را بخوان. مسلّم خواهد شد که قلب مبدأ همهچیزهاست و هیچکس مثل آن شعرا نتوانسته است حساسیت به خرج داده باشد. بعد از آن نظرت را رو به جمعیت پرتاب کن:
غالب اشخاص خوشلباس و خوشهیکل را خواهی دید که بدجنس، بیمحبت و بیوفا هستند. پس به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد. به جایی پا بگذار که زیر پای تو نلغزد.
موجهای دریا که در وقت طلوع ماه و خورشید اینقدر قشنگ و برازنده است، کی توانسته است به آن اعتماد کند و روی آن بیفتد؟ ولی کوه محکم، اگرچه بهظاهر خشن است، تمام گلها روی آن قرار گرفتهاند.
– بیا! بیا! روی قلب من قرار بگیر!
سعي داشته باش در قلب كسي كه با او زندگي مي كني يادگارهايي بگذاري كه در ايام پيري، موقعي كه خواهي نخواهي شكسته و ناتوان مي شوي، آن يادگارها مانع از اين باشند كه آن آدم از تو دور بشود ظاهر آرايي براي خود مقامي دارد ولي همين كه از بين رفت به آن حبابهاي خالي شباهت خواهند داشت كه از سقوط قطرات باران روي آب توليد شده و انعكاسات رنگارنگي در سطح آن تصوير يافته باشد. چون باطن ندارند، بر مي خيزند. روي كار آمده، دوراني دارند پس از آن مثل خيالهاي گريزان، مثل درآمدهاي اول تو، زود از بين مي روند. عزيزم! محبت ظاهري فنا پذير هستند ولي همين كه باطن و حقيقتي داشت براي هميشه حكمفرماي قلب انسان واقع ميشوند. … من از تو يك چيز مي خواهم: «با من يكجور باشي» در اتاق تنها، سرت را به دو دست گرفته فكر كن.
فراموش نکن “مقصد”، هميشه جايى در “انتهاى مسير” نيست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهايیست، که برمى داريم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش، از گندم زار من و تو بادها. مشتی کاه میماند برای…..
وقت ست….
وقت ست نعَره ئی به لب آخرزمان کشد
نیلی دراین صحیفه، براین دودمان کشد
سیلی که ریخت خانه ی مردم زهم چنین
اکنون سوی فرازگهی سرچنان کشد.
برکندَه دارد این بنیان سست را
بردارد اززمین هرنادرست را.
وقت ست زآب دیده، که دریا کند جهان
هولی دراین میانه ، مهیا کند جهان
بس دست های خسته، در آغوش هم شوند شورنشاط دیگربرپا کند جهان.
نوشته های ادبی
میپرسید: شعر دزدها چهگونهاند؟ سابقاً این را گفته بودم. چون از من سوآل کردهاید باز میگویم. به طور اختصار شعردزدها چند قسم هستند:
یک دسته میدزدند فکر را یا طرز تلفیق عبارت را و برای دیگران به اسم خودشان میخوانند. اینها دزدهای احتیاطکار و قابل رقت هستند.
دومیها میدزدند و در پیش روی آدم میخوانند. اینها دزدهای بیاحتیاط هستند و باید- اگر نمیرنجند- آنها را به این زبان نصیحت کرد که در خودتان غرق شوید… اینها بیشترشان خجول هستند وقتی که دزدی آنها را به رخ آنها میکشید.
سومیها میدزدند و در پیش روی آدم میخوانند و اگر به روی آنها بیاورید، اعترافی در کار نیست. اینها دزدهای بیانصاف هستند. وقت خود را برای نصیحت کردن آنها تلف نکنید. آنها شعر را ابزار قوی معیشت مادی قرار دادهاند.
اما دستهی دیگری هم هستند که از همین دسته ریشه گرفتهاند. به محض شنیدن مضمونی از دهان شما، با کمال بیشرمی لبخند آورده، سر تکان داده و چشمهای دریده را به هم گذارده، میگویند: مثل همان مضمون که من در فلان غزل یا قصیده به کار بردهام. این دسته دقت ندارند که چه مینویسند. راست یا دروغ چیزی را که در زندگی خود ندیده و نشناختهاند، مینویسند به رسم و آداب دیگران، به اشخاص داستان خود رسوم و آداب میدهند.
طرز کار هریک از اینها روزی اهل نظر را بیدار میکند. سعی کنید که خودتان باشید. دروغ نگویید آنچه را که داستان نیست و راجع به خودتان است. خودتان باشید در شعرتان، ولو بدترین مردم. چون خودتان هستید شعر شما با شما زنده شده است ولی در صورت دیگر، به عکس این است.
دزدهایی هستند که حتی این گونه حرفها را هم میدزدند…!
نظرات کاربران