ترجیعات مولانا / شعرهای زیبای مولودی در قالب ترجیع بند

ترجیعات مولانا را در سبکنو آماده کرده ایم. مثنوی معنوی او که در قونیه تصنیف شده است یکی از ارجمندترین دیوان‌های شعر زبان فارسی به‌شمار می‌رود. آثار او به‌طور گسترده در سراسر ایرانِ بزرگ خوانده می‌شود و ترجمهٔ آثار او در ترکیه، جمهوری آذربایجان، ایالات متحده و جنوب آسیا بسیار محبوب هستند.

ترجیعات مولانا

ترجیع بند های شاهکار مولانا

هم روت خوش هم خوت خوش هم پیچ زلف و هم قفا

هم شیوه خوش هم میوه خوش هم لطف تو خوش هم جفا

ای صورت عشق ابد وی حسن تو بیرون ز حد

ای ماه روی سروقد ای جان‌فزای دلگشا

ای جان باغ و یاسمین ای شمع افلاک و زمین

ای مستغاث العاشقین ای شهسوار هل اتی

ای خوان لطف انداخته و با لئیمان ساخته

طوطی و کبک و فاخته گفته ترا خطبهٔ ثنا

ای دیدهٔ خوبان چین در روی تو نادیده چین

دامن ز گولان در مچین مخراش رخسار رضا

ای خسروان درویش تو سرها نهاده پیش تو

جمله ثنا اندیش تو ای تو ثناها را سزا

ای صبر بخش زاهدان اخلاص بخش عابدان

وی گلستان عارفان در وقت بسط و التقا

با عاشقانم جفت من امشب نخواهم خفت من

خواهم دعا کردن ترا ای دوست تا وقت دعا

دارم رفیقان از برون دارم حریفان درون

در خانه جوقی دلبران بر صفه اخوان صفا

مطالب مشابه: قصاید عطار ( مجموعه قصیده های بلند و کوتاه عطار نیشابوری )

ترجیع بند های شاهکار مولانا

تنها به سیران می‌روی یا پیش مستان می‌روی

یا سوی جانان می‌روی باری خرامان می‌روی

در پیش چوگان قدر گویی شدم بی‌پا و سر

برگیر و با خویشم ببر گر سوی میدان می‌روی

از شمس تنگ آید ترا مه تیره رنگ آید ترا

افلاک تنگ آید ترا گر بهر جولان می‌روی

بس نادره یار آمدی بس خواب دلدار آمدی

بس دیر و دشوار آمدی بس زود و آسان می‌روی

ای دلبر خورشیدرو وی عیسی بیمارجو

ای شاد آن قومی که تو در کوی ایشان می‌روی

تو سر به سر جانی مگر یا خضر دورانی مگر

یا آب حیوانی مگر کز خلق پنهان می‌روی

ای قبلهٔ اندیشه‌ها شیر خدا در بیشه‌ها

ای رهنمای پیشه‌ها چون عقل در جان می‌روی

گه جام هش را می‌برد پردهٔ حیا برمی‌درد

گه روح را گوید خرد: چون سوی هجران می‌روی

هجران چه هرجا که تو گردی برای جست‌وجو

چون ابر با چشمان تر با ماه تابان می‌روی

ترجیعات شاهکار مولانا

یک مسئله می‌پرسمت ای روشنی در روشنی

آن چه فسون در می دمی غم را چو شادی می‌کنی

خود در فسون شیرین لبی مانند داود نبی

آهن چو مومی می‌شود بر می کنیش از آهنی

نی بلک شاه مطلقی به گلبرک ملک حقی

شاگرد خاص خالقی از جمله افسونها غنی

تا من ترا بشناختم بس اسب دولت تاختم

خود را برون انداختم از ترسها در ایمنی

هر لحظه‌ای جان نوم هردم به باغی می‌روم

بی‌دست و بی‌دل می‌شوم چون دست بر من می‌زنی

نی چرخ دانم نی سها نی کاله دانم نی بها

با اینک نادانم مها دانم که آرام منی

ای رازق ملک و ملک وی قطب دوران فلک

حاشا از آن حسن و نمک که دل ز مهمان برکنی

خوش ساعتی کان سرو من سرسبز باشد در چمن

وز باد سودا پیش او چون بید باشم منثنی

لاله بخون غسلی کند نرگس به حیرت برتند

غنچه بیندازد کله سوسن فتد از سوسنی

آن چشم شوخش را نگر مست از خرابات آمده

در قصد خون عاشقان دامن کمر اندر زده

سوگند خوردست آن صنم کین باده را گردان کنم

یک عقل نگذارم بمی در والد و در والده

زین باده‌شان افسون کنم تا جمله را مجنون کنم

تا تو نیابی عاقلی در حلقهٔ آدم کده

لیلی ما ساقی جان مجنون او شخص جهان

جز لیلی و مجنون بود پژمرده و بی‌فایده

از دست ما یا می‌برد یا رخت در لاشی برد

از عشق ما جان کی برد گر مصطبه گر معبده

گر من نبینم مستیت آتش زنم در هستیت

باده‌ت دهم مستت کنم با گیر و دار و عربده

بگذشت دور عاقلان آمد قران ساقیان

بر ریز یک رطل گران بر منکر این قاعده

آمد بهار و رفت دی آمد اوان نوش و نی

آمد قران جام و می بگذشت دور مایده

رفت آن عجوز پردغل رفت آن زمستان و وحل

آمد بهار و زاد ازو صد شاهد و صد شاهده

ماه رمضان آمد ای یار قمر سیما

بربند سر سفره بگشای ره بالا

ای یاوهٔ هر جایی وقتست که بازآیی

بنگر سوی حلوایی تا کی طلبی حلوا

یک دیدن حلوایی زانسان کندت شیرین

که شهد ترا گوید: « خاک توم ای مولا »

مرغت ز خور و هیضه مانده‌ست در این بیضه

بیرون شو ازین بیضه تا باز شود پرها

بر یاد لب دلبر خشکست لب مهتر

خوش با شکم خالی می‌نالد چون سرنا

خالی شو و خالی به لب بر لب نابی نه

چون نی ز دَمش پر شو وانگاه شکر می‌خا

بادی که زند بر نی قندست درو مضمر

وان مریم نی زان دم حامل شده حلویا

گر توبه ز نان کردی آخر چه زیان کردی

کو سفرهٔ نان‌افزا کو دلبر جان افزا

از درد به صاف آییم وز صاف به قاف آییم

کز قاف صیام ای جان عصفور شود عنقا

صفرای صیام ارچه سودای سر افزاید

لیکن ز چنین سودا یابند ید بیضا

هر سال نه جوها را می پاک کند از گل

تا آب روان گردد تا کشت شود خضرا

بر جوی کنان تو هم ایثار کن این نان را

تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا

ای مستمع این دم را غریدن سیلی دان

می‌غرد و می‌خواند جان را بسوی دریا

مطالب مشابه: اشعار کوتاه وحشی بافقی / مجموعه رباعیات و شعرهای دوبیتی استاد بافقی

ترجیعات شاهکار مولانا

شعرهای زیبای مولانا

بستیم در دوزخ یعنی طمع خوردن

بگشای در جنت یعنی که دل روشن

بس خدمت خَر کردی بس کاه و جوش بُردی

در خدمت عیسی هم باید مددی کردن

گر خر نبدی آخر کی مسکن ما بودی

گردون کشدی ما را بر دیده و بر گردن

آن گنده بغل ما را سر زیر بغل دارد

کینه بکشیم آخر زان کوردل کودن

تا سفره و نان بینی کی جان و جهان بینی

رو جان و جهان را جو ای جان و جهان من

اینها همه رفت ای جان بنگر سوی محتاجان

بی‌برگ شدیم آخر چون گل زدی و بهمن

سیریم ازین خرمن زین گندم و زین ارزن

بی‌سنبله و میزان ای ماه تو کن خرمن

ماییم چو فراشان بگرفته طناب دل

تا خیمه زنیم امشب بر نرگس و بر سوسن

تا چند ازین کو کو چون فاختهٔ ره‌جو

می‌درد این عالم از شاهد سیمین تن

هر شاهد چون ماهی ره‌زن شده بر راهی

هر یک چو شهنشاهی هر یک ز دگر احسن

جان‌بخش و مترس ای جان بر بخل مچفس ای جان

مصباح فزون سوزی افزون دهدت روغن

شاهی و معالی جو خوش لست ابالی گو

از شیر بگیر این خو مردی نهٔ آخر زن

پا در ره پرخون نه رخ بر رخ مجنون نه

شمشیر وغا برکش کآمیخت اسد برکن

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *