در این مطلب متن در مورد سرنوشت تلخ زندگی و جملات غمگین کپشن را با عکس نوشته های دارک گردآوری کرده ایم.
جملات در مورد سرنوشت تلخ
دلم برای تو تنگ است
و این را نمی توانم بگویم
مثل باد که از پشت پنجره ات می گذرد
و یا درخت ها که خاموش اند
سرنوشت عشق گاهی سکوت است
کاش می شد ، کاش میشد سرنوشت را ،
از سرنوشت کاش می شد اندکی تاریخ را ،
بهتر نوشت کاش می شد پشت پا زد بر تمام
زندگی کاش می شد داستان عمر خود
را گونه ای دیگر نوشت
به خدا اعتماد کن ..
او گاهی بهترینها را بعد از تلخترین تجربهها به تو میدهد
تا قدر زیباترین چیزهایی که به دست آوردی را بدانی
و هرگز تسلیم نشوید، معجزهها هر روز رخ میدهند …
مطلب مشابه: شعر تنهایی غمگین؛ مجموعه 70 اشعار غم انگیز تنها شدن احساسی
فرقی نمی کند که چگونه… چرا ، ولی
تقدیر و سرنوشت به کام دلم نشد…
گفت خیلی می ترسم؛
گفتم چرا؟
گفت چون از ته دل خوشحالم…
این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخه چرا؟
جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد
سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
حیف! با اینکه دوستت دارم
سهمِ دستانم از تو پرهیز است
قسمتام نیستی و این یعنی:
زندگی، واقعا غم انگیز است…
کپشن غمگین زندگی
به سرنوشت بگویید
اسباب بازی هایش بی جان نیستند
آدم اند
میشکنند آرام تر
مطلب مشابه: شعر غمگین؛ گلچین 100 شعر غم انگیز ناب با اشعار کوتاه و بلند غمناک
سرنوشت دل من
زندگینامه انسانیست
که لبش دوختهاند
زندهاش سوختهاند
و به دارش زدهاند . . .
بی تو من ماندم و این خانه و این سرنوشت
بی تو من دیگر نمیدانم چه باید گفت و چه باید نوشت…
ماهی تنهای تنگم ،کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد، دریا پیشکش!
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
حافظ شیرازی
تو
انتخاب من نبودی
سرنوشتم بودی
تنها انگیزه ی ماندنم
در این زندگی بی اعتبار
مطلب مشابه: متن تنهایی غمگین؛ 50 جمله کوتاه بغض دار تنها شدن
آن لحظه
که شعر تولد می یافت
آن لحظه ناب از تو گفتن بود
صد بار طعنه ها را شنیده ام
باز اما
سرنوشتم
سرودن
بود
من ازنگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است…
سرنوشت ننوشت، گر نوشت بد نوشت…
استوری درباره سرنوشت زندگی
صورت آرزوهام کبوده
چه دست سنگینی داشت سرنوشت !
اگر کوهم…!
خراب از قصهء فرهاد خواهم شد…
کنار نام اهلِ عشق من هم یاد
خواهم شد..
دلیل از من مخواه…
از سرنوشت پیله ها پیداست
که از زندان…
دنیا عاقبت…
آزاد خواهم شد…فاضل نظری
من به تقدیر رو زدم اما سرنوشت دو خط موازی بود
سهم من اززندگانی هیچ بود,دل به هرکس خوش
نمودم پوچ بود,رنج غربت به تن خسته نشست,
دردتنهائی عمرم راشکست,روزگارم
برخلاف آرزوهایم گذشت,یک شبی
عاشق شدم یک عمرپشیمانی گذشت,
سرنوشت دیگران عبرت نشد,
خودشدم عبرت برای دیگران!
کاش میشد
آدمیزاد که به ته خط رسید
مثل ساعت شنی برعکسش کرد
و فرصت دوباره به او داد
کاش میشد پایان های تلخ راخط زد
و تمام داستان ها را با فصلی
خوش به اتمام رساند
کاش میشد فقط لحظه ای
قلم سرنوشت به دستان من می افتاد
تا برای پدرم قدری جوانی
و برای مادرم دلی خوش را قلم بزنم
و برای خودم
تنها دیدار مجدد تو را
راستی چرا کاش ها سبز نمی شوند
صورت آرزوهایم کبود است
عجب دست سنگینی داشت
سرنوشت
نظرات کاربران