در این بخش بیش از 70 اشعار غم نگیز تنها شدن را گردآوری کرده ایم. امیدواریم مجموعه شعر تنهایی غمگین این بخش مورد توجه شما قرار بگیرد.
اشعار تنها شدن
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی
ماهیگیر دلش سوخت
این بار دیگر ماهی بود که از تنهایی
قلاب را رها نمیکرد
تنهایی گاهی وقتها
تقدیر ما نیست
ترجیح ماست
ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست
تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیستدیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست“امید صباغنو”
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد دادبهت پرپر خواهد شد
ته شب یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد“سهراب سپهری”
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید“شیخ بهایی”
مطلب مشابه: شعر تنهایی احساسی؛ مجموعه اشعار حس غمگین تنهایی از شاعران معروف
تنهایی
مثل موریانهایست به جانِ درخت
گاهی باید به آتش زد
شعر تنهایی غمگین
دلم یخ میزند گاهی، در این سرمای تنهایی
شبم قندیل میبندد از این یخهای تنهاییقلم آهسته میراند بر این خط بلند، اما
گمانم یاد میگیرد ز من انشای تنهایی
میان این همه مهمان
چقدر تنهایم
وقتی
در بین این همه کفش
کفش های تو
نیست
هیچ کس ویرانیام را حس نکرد
وسعت تنهاییام را حس نکرددر میان خندههای تلخ من
گریه پنهانیام را حس نکرد
تنهایی تو را میشکند
در شاخههای من بپیچ
باد را
غافلگیر کنیم
شب بخیر ای سبب مستی و شیدایی من
شده عشقِ تو یقین، علتِ رسوایی منآرزویم همه این است ببینم رویت
تا به پایان برسد این غمِ تنهایی من
تنهایم
مثل همان مسجد بین راه
هر که میآید مسافر است
میشکند:
هم نمازش را
هم دلم را
“شعر تنهایی سعدی”
اگر كنجی به دست آرم دگر بـار
مــنم زیــن نوبــت و تنهــا نشســتنولیكن صـبر تنهـایی محـال اسـت
كه نتوان در به روی دوست بستن
تنهاییام را
با کسی قسمت نخواهم کرد
یک بار قسمت کردم
چندین برابر شد
تمام جادههای جهان را
به جستجوی نگاه تو آمدهام پیاده
این تو و این پینههای پای من
حالا بگو در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمیخواهی؟
درویش کوچههای تنهاییام
کاسه گدایی مرا
سکه نگاه تو کافیستگر بداند که چه خون
می خورم از تنهایی
دلِ شب بر سر من
مست و غزل خوان آید!
شعر غمناک تنها شدن
زندگی چون قفس است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندانبان
و سپس بال و پر عشق گشودن
بعد از آن هم پرواز
غروب غمهایت را
به هر قیمتی خریدارم
اگر همدم شبهای تنهایی من باشی
مطلب مشابه: متن تنهایی غمگین؛ 50 جمله کوتاه بغض دار تنها شدن
من اینجا
باز هم تنهاتر از همیشه
باز خاطراتت
به سمت تنهاییام
هجوم میآورند
و باز خاطره های تنهاییام
دیگر خاطرهها
به تکرار روزهایم عادت کردهاند
دیگر تمامی لحظات زندگیم را میشناسند
باز تنها شدهام
خاطراتت تمام میشوند
سکوت تلخی روزهای خستهام را فرا میگیرند
باز تنها میشوم
اما نه شاید تنهاتر از همیشه
تنهایی
حسی ست که
در تار و پود نفست
حس می شود
وقتی کسی تو را نخواهد
وقتی کسی برای بودنت
خدا را شکر نکند
وقتی در جمع مردمان ظالم
قدم بزنی
و صدای فریادت
شنیده نشود
شنیده نشود
وقتی من تنهایم
همه غصهها
همچو کابوسی وهم انگیز
میگیرند مرا در بر خویش
وقتی من تنهایم
همهی شادیها
ناگهان رخت برمیبندند از بر من
موقع تنهایی
خنده هم پر میکشد
از لبهایم
اشک هم، چون رودی
همه شب، جاریست از چشمانم
کاش تنهایی من هم به سرآید باز…
هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من
شعر نو تنهایی
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنهی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شبهایم
گاه در بازدمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده
و پایانش خدا را شکر میگویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمیرسید مگر:
تنهایی، تنهایی، تنهایی
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما داردبا نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارددر خیال آمدی و آینهی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا داردبس که دلتنگم اگر گریه کنم میگویند
قطرهای قصد نشان دادن دریا داردتلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا داردعشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد“فاضل نظری”
وطن یعنی خانه خود
یعنی تنهایی خود
یعنی بودن پوچ و توخالی
در جمع انسان های حالی به حالی
یعنی دیدن و ندیدن
چشم بستن و خوابیدن
تنها
تنهای تنها
منم تنهاترین تنها که تنهاتر از این تَنها ندیدم
نمیدانی چه از دستِ زمان از دستِ این تنها کشیدمشنیدم که بلا خیزد زِ تنها پس به تنهایی نمودم خو
که بس تنها شدم همرنگِ تنهایی از این تنها بریدمچه دارد فرق تنهایی و تنهایی که هر دو حرفِ تن دارد
شدم بازیچهی تنها که تنها خود بدیدند و به این تنها رسیدمخدایا بی تو تاریکیِ سختی از برای ما همه تنهاست
از این عُصیانِ تنها من درونِ لاکِ تنهایی خزیدمخدایا این تن و ها یا به هم چسبیده یا از هم به دورند
زِ تن، ها را دَمیدی و شده تنها و از تنها چه دیدم“محمد تنهایی”
غمخوار من! به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدیبین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدیراه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من! به آخرین شب دنیا خوش آمدیپایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدیبا برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدیای عشق، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی“فاضل نظری”
مطلب مشابه: متن های فوق العاده زیبا و دلنشین برای عشق، همسر و مخاطب خاص
شب لابلای موهایم می پیچد
و دور گلویم چنبره می زند
این شب است یا من خواب می بینم
که در تنهایی های چندساله من
جانم را گرفته، جانم را می گیرد
راستی زنده بودن چطور است ؟
من زنده بودن را سال هاست
از یاد برده ام
اشعار غمگین حس تنهایی و جدایی
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفتخواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفتدل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفتمرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفتچه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفتبس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفتدل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفتهمنوای دل من بود به هنگام قفس
نالهای در غم مرغان هم آوا زد و رفت“هوشنگ ابتهاج”
بر تنهایی خویش سجده می کنم
وقتی می بینم انسان ها
چه بی وفایند
در مواقع سختی و نیاز
چطور تنهایت می گذارند
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود میمانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم میآید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی میسپردتو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو میاندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم میپوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد“حمید مصدق”
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنهاینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت میکنهمن ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنو
اینقدر سو سو میزنم شاید یه شب دیدی منواینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت میکنههر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنهجایی که من تنها شدم شب قبلهگاه آخره
اینجا تو این قطب سکوت کابوس طولانی تره“روزبه بمانی”
مطلب مشابه: شعر غمگین؛ گلچین 100 شعر غم انگیز ناب با اشعار کوتاه و بلند غمناک
ساعت همیشه
به وقت تنهایی کند نمیگذرد
گاهی به وقت انتظار
جان به لب می رسد!
نترس از تنها بودن
وقتی دست هایی داری
که اشک هایت را پاک می کند
وقتی دیوارها هستند
و سقفی یک رنگ که در آن
از دروغ و دو رنگی خبری نیست
نترس که کسی صدایت را نمی شنود
تو خودت را داری
گوش هایت
و کاغذها
همدم های بی منتی هستند
که زیر دستانت
خش خش گریه می کنند
شب قبله گاه من است
شب دنیای سکوت و
مرهم است
ماه، چشم آسمان تنهایی ست
ماه نگاه اشک آلود جدایی ست
تو نباشی کنار من یعنی
دردهایی غریب در راهند
بی تو اینجا میان تنهایی
دست هایم پناه می خواهند
تلختر از قهوه ای که
نوشیده ام بی تو
تنهایی بود
در این کافه پر خاطره
مطلب مشابه: متن غمگین احساسی؛ جملات زیبای ناراحتی خاص با عکس نوشته
هر قطره اشک نشان دل شکستگی است
هر سکوت نشان تنهایی است
هر لبخند نشان مهربانی است
هر پیام نشانی از دلتنگی من برای تو است
تنهایی من
شکل فنجان چایی ام شده است
کوچک، غمگین، کم رنگ
اما همیشه داغ
اما همیشه تازه
برایم زندان ساختی با این بی وفایی
خستهام از این زندان از این تنهاییحسرت به دل ماندم که روزی بیاید
که دهد مرا از این زندان رهایی
آخ که چه می ترسم
از این تنهایی عمیق
از صداهای درون
و نفس های رفیق
بودن با کسی که
تو را نخواهد
بدتر از تنهایی
عذاب آور است
تو آسمان دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمان جایی نداره؟
واسه من تنهایی درده
درد هیچ کسی را نداشتن
هر گل پژمردهای را تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم
یادت باشد
هیچ کس از تنهایی نمی میرد
فقط حرف آمدن که می شود
انتظار آدم را می کشد
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصش قد یه دنیا میشه
میره یه گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
تنها تو جمع
و پشت خنده های بلند
دختری در خودش
مچاله شده
که حتی از چراغ روشن می ترسد
حتی از سایه خودش
هم می ترسد
که نمی شود پناهش داد
نمی شود نجاتش داد
نظرات کاربران