شعر زمستان؛ گلچین اشعار عاشقانه زمستانی کوتاه و احساسی

مجموعه بی نظیر شعر زمستان و گلچین اشعار عاشقانه و احساسی درباره فصل زمستان را در ادامه این مطلب بخوانید.

مجموعه شعر زمستان

زمستان فصل آخر نیست

وقتی پشت این پنجره قندیل بسته

به فصل دیگری گرم است.

“ها” کن!

تا کرختی دست هایت برود،

آدم برفی

بر آب رفته است.

باور کن

با همین گیاهک سرزده از شکاف دیوار هم

می توان شاخ این برف سنگین را شکست

حساب کن

سکه های رایج این هفت سین مختصر

به گل سینه تازه ام می ارزند

بیا موهای این زن آشفته را بباف

سنبله ها جوانه می زنند

و عطر شالی بیاور

برای قوت بازوهای لاغر پسرم

من ایمان دارم

از آخرین برف مانده بر شقیقه هامان

مزارع گندم و جو برکت می گیرند

و لبخندهای از دهن افتاده

در سفره مان تازه می شوند

شراره کامرانی

شعر زمستان؛ گلچین اشعار عاشقانه زمستانی کوتاه و احساسی

زمستان، در شهر ما کودتایى بود

بهار را، راه نمى دادند

پیرى فتوى داد،

همه عاشق شوید

بهار خود مى آید

لیدا رباعی

زمستان معشوق من است

مردی که حافظه ای سفید دارد

وَ گردنِ بلندش را

با غرور بالا می گیرد

زیر برف ها به قویِ زیبایی می ماند

که روی دریاچه ی یخ زده ای می رقصد

در آغوشش می کشم

آب می شود

کم کم

کم کم آب می شود

وَ می ریزد

انگار هیچوقت نبوده

مردِ مهاجری که قرار بود گرمم کند

مانا آقایی

اشعار عاشقانه زمستانی

زمستان را

به خاطر چتری دوست دارم

که سرپناهش را در باران

قسمت می‌کنی با من

و هر قدر هم که گرم بپوشی

یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را

دلبرانه می‌چسبانی به من

هنوز باورم نمی‌شود

که سال به سال

چشم به راه زمستانی می‌نشینم

که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام

عباس صفاری

شعر زمستان؛ گلچین اشعار عاشقانه زمستانی کوتاه و احساسی

زمستان

گرمترین فصل سال است

وقتی درخت ها

لباس هایشان را

در می آورند

و تو

برای اولین بار

دستم را

می گیری

محسن حسینخانی

مطلب مشابه: متن دوستت دارم عاشقانه از ته دل خاص با جملات عشقی از ته قلب

زمستان خودش

به اندازه کافی

سرد هست

تو با رفتنت

سرد ترش نکن

محمد شیرین زاده

عاشق شدن در زمستان فکر چندان خوبی نیست

در این فصل علائم بیشتر و دردناک‌ترند

روشنایی بی‌نقص سرما لذت اندوهگین انتظار را تشدید می‌کند

لرزش از سرما تب‌وتاب و هیجان را چندبرابر می‌کند

کسی که اول فصل سرما عاشق می‌شود

باید خطر سه ماه لرزیدن را به جان بخرد

پشت کاجستان، برف

برف، یک دسته کلاغ

جاده یعنی غربت

باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب

شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط

من، و دلتنگ، و این شیشه خیس

می نویسم، و فضا

می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک

یک نفر دلتنگ است

یک نفر می بافد

یک نفر می شمرد

یک نفر می خواند

زندگی یعنی: یک سار پرید

از چه دلتنگ شدی

دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید

کودک پس فردا

کفتر آن هفته

یک نفر دیشب مرد

و هنوز، نان گندم خوب است

و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند

قطره ها در جریان

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس

سهراب سپهری

شعر زمستان؛ گلچین اشعار عاشقانه زمستانی کوتاه و احساسی

آدم وقـتی یـه حـس تکرار نشدنی رو
با یکی تجـربه مـیکـنه ..

دیگه اون حــس رو با کـس دیگه ای
نـمیـتونه تـجـربه کـنه !

بـعـضی حــس هـا ..
خــاص و نــاب هـسـتـنـد ..

مـثـل”تو”…

دلی که عاشق شده است را درمانی جز عشق نیست
عاشقم و بی اختیار عاشق تر میشوم
میدانم تا هستم و هستی
تمام منی

شعر نو عاشقانه فصل زمستان

تابستان که رفتی

داغ بودم ؛ نفهمیدم

حالا که زمستان آمده

تازه می فهمم

چقدر سوز دارد

نداشتنت…

مینا آقازاده

از رفتن پاییز غصه نخور

زمستان برای ما دلتنگها

فصل زیباتری ست

باران نمی بارد

تا بوی هیچ خاطره ای بلند نشود

فرید صارمی

تمام راه های نرفته

در من

به پاییز ختم می شوند

در تو

به زمستان …

کجای قصّه

بهار را گم کردیم ؟

که این همه

زرد و سردیم …!

مهتا پناه

زنانِ عاشق

پاییز را بهانه می کنند

مردانِ عاشق ، باران را.. آذر که می رسد

شهر به یک باره شاعر می شود

باران و پاییز و عاشقانه ها

دلت را گرم میکند

تا آخرِ زمستان

مطلب مشابه: اشعار نیما یوشیج؛ مجموعه گلچین شده شعر عاشقانه و احساسی این شاعر

شعر زمستان؛ گلچین اشعار عاشقانه زمستانی کوتاه و احساسی

یخ، آب می شود

در روح من، در اندیشه های من

بهار حضور توست

بودن توست

مارگوت بیکل

لباس های زمستانی

جیب های بزرگ‌تری دارند

خیاط ها خوب می‌دانند

دو دست در یک جیب

آدم را بیشتر گرم می‌کند

آبا عابدین

در این بازی چهار نفره

چه کسی تقلب کرد

که برگی به زمستان نرسید

سینا بهمنش

می شد زمستان را

ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻭﻡ

ﺗـﺎ ﺑﻬﺎﺭ

ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ

ﺑﮕﻮ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﻮﺷﻨﺪ

ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ

ﺟﺎ ﺧﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

سیما قربانی

هر چند که یخ زده ست دستانم

هر چند که من خودِ زمستانم

چون آتشِ دوردستِ چوپانان

اندوهِ تو

روشن است

در جانم

عبدالحمید ضیایی

برگ میرقصد و باد از غوغا

سر بی تابی باران دارد

باغ من خستگی طولانی

از تماشای زمستان دارد

عبدالجبار کاکایی

آخر پاییز شد، جوجه‌شماری کنید

فصل زمستان رسید، فکر بخاری کنید

عمر گرانمایه‌تان می‌گذرد مثل باد

مزرع ناکشته را مزرعه‌داری کنید

نامه‌ی اعمالتان درهم و برهم شده است

نامه‌ی اعمال را بازنگاری کنید

فی‌المثل امسال اگر موج جدیدی رسید،

اهل سیاست! کمی موج‌سواری کنید

تاجر اگر بوده‌اید، در نوسانات ارز

دخل دلاری کنید، خرج دلاری کنید

کاسب اگر بوده‌اید، با مدد سطل رنگ

بچه‌ی گنجشک را بچه قناری کنید

زاهد اگر بوده‌اید از همه اعمال دین

گریه و زاری کنید، گریه و زاری کنید

الغرض ای مردمان، آخر پاییز شد

جوجه اگر نیست، باز تخم‌گذاری کنید

محمدکاظم کاظمی

شعر زمستان؛ گلچین اشعار عاشقانه زمستانی کوتاه و احساسی

زمستان

یک تو می‌خواهد

یک تو که دستانش را بشود

بی هیچ دلهره‌‌ای گرفت

یک تو که بشود

این خیابان‌های یخ زده را

گرم قدم زد…

عادل دانتیسم

بهار

تابستان

پاییز به توان صد

زمستان

زمستان

زمستان

زمان بعد از تو

اینگونه می گذرد

معشوق من؛

حواست هست

یک تنه

تمام اصل هستی را

زیر سوال برده ای

هستی خانی

چه چیز تو را به عقب برگرداند

جز زیبایی ترسی که فاش شده بود

مثل پاهای کوچک پرنده ای در برف

که همه جا بود

حتی وقتی زمستان تمام می شد …

کتایون ریزخراتی

پیش ترها ، تنها اتفاق سرد سال

زمستان بود

اما اکنون

هم انسان ها سرد اند و هم دل های شان

جاهد ظریف اوغلو

بدون چترو پرسه در  خیابان

هوای ابری و من زیر باران

از آن روزی که رفتی شد بهارم

زمستان در زمستان در زمستان

مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر
برای فصل سرما ساز کن ، زندگی تکرار زخم کهنه
دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن

زمستان بهانه است برف از آسمون خسته می شه
پاییز بهانه است برگ از درخت خسته می شه
اس ام اس بهانه است دلم برات تنگ می شه

برف بارید و خدا پاکی خود را به زمین هدیه کرد

زمین مغرور شد که سفید است، پاک است چون دل خدا

و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد کرد

برف که حالا کم کم آب می شود ، سفید ، همرنگ آرزوهای تو بود

به گوش ام خش خش پاییز زرد است

دل ام میعادگاه زخم و درد است

نمی آید صدایی از در و دشت

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

دستی که به انتظار دستانی بود

چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره ترین گدای این شهر منم

در پیرهنم عجب زمستانی بود

پیش رویم چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر، آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام منزلگه اندوه و درد و بد گمانی،

کاش چون پاییز بودم

به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت ، من به این معجزه

ایمان دارم ، منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند

سوزی که برف داره ، بارون نداره

معرفتی که تو داری ، هیچ کــس نداره

در این کویر برف

هیچ کاشفی با سورتمۀ احساس

به من دست نخواهد یافت . . .

بی تو سالهاست که هوای من

صد درجه زیر عشق است

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *