روز عشق یا سپندارمذگان، روزی باستانی و مقدس در ایران زمین است که سالیان سال این روز جشن گرفته میشود. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری سبکنو قصد داریم شعر سپندارمذگان (مجموعه اشعار باستانی و جدید درباره این جشن مقدس) را برای شما عزیزان قرار خواهیم داد.
شعر سپندارمذگان
سپندارمذ پاسبان تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد
حکیم ابوالقاسم فردوسی
واسه روز سپندارمزگان دوتا ستاره تقدیمت می کنم
یه ستاره پر بوسه که دلم بی تو نپوسه
یه ستاره پر امید واسه هر کی تو رو دید
سپندارمذگان را شاد باش می گویم
روز اسپندارمزد ز اسفندماه
دوستت دارم بگو با هر نگاه
دوستت دارم ز دریا بیشتر
از زمین و از کهکشانها بیشتر
دوستت دارم تو در جان منی
پارهای از جان ایران منی
شاخهای گل پیش دلدارت ببر
بوسهای از گونهی یارت بخر
سیب سرخی هم فراهم آوریم
هر یکی یک بوسه بر رویش زنیم
کین نمادی گشته از اسفندگان
دوستت دارم فراوان تر ز جان
دلبرم ای ماه ایرانی نژاد
سرزمینت را مبر هرگز ز یاد
کین زمین جای سپند مهر بود
جای نیکویان روشن چهر بود
این چنین کن تا که چون بی مایگان
ره نپویی بر ره بیگانگان
سرزمیت را بکوش آباد کن
روز و شب از فر ایران یاد کن
شاعر : سیاوش تهرانی
سپندارمذ بر تو فرخنده باد
ز شادی، دل و جانت آکنده باد
ز بغدخت همواره مهر آفرین،
به رامش، دل و جان تو زنده باد
در این روز، ای بانوی پارسی !
تو را بخت سالار و بد بنده باد
تو را زیست ، با شوی فرخنده خوی
بر اندازه باد و برازنده باد
سپندار مذگان که جشن زن است ،
لب مرد و زن ، هر دو ، پر خنده باد
در این جشن فرخنده ، بیخ غمان
ز جان و دل هر دوان کنده باد
چو کنده ست مرد و ستاکش زن است
خجسته (ستاک) و نکو کنده باد
هر آن کس که نشناخت ارج زنان ،
روانش نژند و تنش ژنده باد
هلا ! ای گرامی ، گرانمایه زن
که مغز بد اندیش تو گنده باد،
در این جشن ، (زروان) که نزد خدای
ز هر لغزشش پاک پرونده باد ،
بگوید ، بدین آریایی سرود :
سپندار مذ بر تو فرخنده باد
میر جلال الدین کزازی ( زروان )
در ایران باستـان گـرفتنـد ایرانیان
بـه روز عـشـق جـشـن عــاشـقـان
سپنـدارمذگـان نهـادنـد نـامـش کـه این
بشد جشن پیروزی عشق بر آز و کین
شمـردند روزهـای مـاه را به سی
اهورا خوانند روز ِ یک تا به سی
اهــورا مــزدا بـود نــام روز نخسـت
به دوم روز بهمن، اندیشه و تندرست
نهـاندند نام ِ روز سوم اردیبهـشت
بمعنای پاکی و راستی در سرشت
به چهارم روز نام ِ شهریور گزیدند
به روز پنـج سپنـدارمـذ را گـشودند
سپندار مذ، جشن ِ زمین و حـُبّ ِ مادری
بورزد عشـق بر کودکان چون گوهری
سپندار مذ کـُنیـه ِِ زمین و سرشت
نماد ِ روز ِ عشق بر زیبا و زشت
بـِهـَر ماه، نام ِ روز و ماه یکسان شدی
بـشـادی آن روز جـشنـی بــر پـا شـدی
به مـاه مهــر هـمـنــام ِ روز شانزده
گرفتند مهرگان جشن، بعد از پانزده
سپنـدارمذ نمـاد زمین، چو نامیـدند پنجـم روز
مـصـادف به اسـفـنــد گردیدنـد آن مـاه و روز
گـرفتنـد جشـن ِ بزرگـی دگـر، که ایـرانیان
خوش اندیشه و شاد زیستنـد چون قوم کیان
چنیــن بـود کـه مـردان در آن روزگـار
به روز سـپـنـدارمـذ عـاشــق کــردگـار
به بانـو دادنـد بوسـه ِ عشـق، زینت و هـدیـه
به دختر عطـا کرده از مهر پیرایه ای مهدیه
به مهر و محبت، جشن و شادی در آن پرده ها
در ایـران بـاستـان بـود پایکــوبـی و رقـص ها
از آنجــا کـه نادانیــم و بـی خـرد
وَلـِنتـایـن گـیـریم جـشنــی که رد
بگـردد ز پنـدار ایرانیان ِ با خرد
که تقلید ِ ما کرده است کور مـَرد
به بیسـت و نهـم آخـر بهـمــن ماه
به تاریـخ خورشیـدی ِ سال و ماه
ســپـنــدارمـذگــان گــیـــرنــد آگـــاه، ایـرانـیان
بیـاموزنـد عشق را نه از غرب، کز قـوم کـیان
مهیار فرآورده
عشق یک جوشش کور است وپیوندی از سر نابینایی
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه واز روی بصیرت روشن وزلال
عشق بیشترازغریزه آب می خورد وهرچه از غریزه سر زند بی ارزش است .
دوست داشتن از روح طلوع می کند وتا هرجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیزهمگام با او اوج می گیرد .
عشق – جنون است وجنون چیزی جز خرابی وپریشانی فهمیدن واندیشیدن نیست .
اما دوست داشتن دراوج معراجش ازسرحد عقل فراتر می رود وفهمیدن واندیشیدن را نیزاز زمین می کَند وبا خود به قُله بلند اشراق می برد .
عشق طوفانی ومتلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام ، استوارو پُروقار وسرشار از نجابت .
مطلب مشابه: متن تبریک روز عشق (جملات بسیار احساسی و جذاب درباره روز عشق و سپندارمذگان)
دلم نیک می داند
هواسرداست ویخ بسته
ولی بازمی خواند
زتکراری هوس انگیز
ازاسطرلاب عشق
سخن اینجا می راند
میان روزگاران ما
دگرعشق
افسانه است!
ولی روززمین وزن
همیشه جاودان می ماند
سپندارمذگان رامی گویم:
که عشق است و وفاداری
اگرچه….
دربستراین خاک
وفاداری نمی ماند
چه وجه اشتراکی هست میان
زمین وزن
که گرمختصرگردند
درآغازودرپایان
بازهردوزن می گردند!
چوگل احساس بایدکرد
زمین رادرآغوش خیش
باید کاشت!
که درپایان این بازی
زمین آغوش بازخواهدکرد!
مرادرخویش می بلعد
وجسمم راخاک خواهدکرد
عجب زیبا دفتری دارد
زمین ازخاطرات ما
اگرعاشق روی درخاک
روی ازخاک تا افلاک
مگرنه رسوای عالم باش
به امیدی که گردی پاک
زمین چون مادرم بامن
سرود مهرمی خواند
وزن درسرنوشت من
سرودجاودانه می خواند!
درآغازم درنقش یک مادر
سس همراه بامن چون همسر
ودرپایان
زمانیکه میگردم
باخاک همبستر
مراتنهادخترم
درآغوش خاک
تنها درتنهایی ام
تنها نمی داند!
چراکه دخترهرکس
برایش مادرغمهاست!
چه زجری می کشد آنکس
که بادخترولی
تنهاست ….
خدای امروزودیروزم
خدای فردای من
درانتهای
عمق دریاهاست…
ومن نیک می دانم زمین
تاآخردنیا
همیشه تنهاترین ،تنهاست….
پنجم اسفندماه نودوچهار
به مناسبت جشن سپندارمذگان
هان … در فکر چِه ای ؟
این جماعت خوابنــد !
روز عشق است امروز ؟
چی؟
ولنتاین ! سپندارمذگان ؟
هر چه باشـد باشد
تو چرا درگیـری ؟
قیمت عشق که داند سیـری چند
اینجا صحبت از عشق وفا هیچ نگو
قیمت پیری زود تو بگو سیــری چـند
شکم گشنه به خواب هر شب
دیدن اشک های لغزان مادر
قیمت این همه دلگیـری چــند؟
سپندارمذگان
عید پیروزی عشق بود بر کینه و ننگ
الان شیر ژیان، خون سیاوش سیـری چنـد ؟
شاید این شعر، حرف های آخرم باشد
زخم های دل من سیـری چنـد؟
پدرام شریف
عشق شریانی ست در لحظه ی ما و به رنگ آن نمی اندیشم،
که سپیدست به وفور نگه منتظر پدرم،
یا زلالست چونان لحظه ی خندیدن مادر،
اگرش سرخ بخوانی به تب رنگ هوسناک لبانش،
یا که فیروزه ای، همچون لحظه ی ناب هم آغوشی او،
شایدم مثل لمس دستان تو باشد رنگ گلبرگ نیلوفر و یاس،
من به رنگ آن نمی اندیشم چه سپید ،چه به هفت رنگ آسمانی.
عشقم را به هر رنگ و به هر صورت،
میان لحظه های خاطراتم تلخ یا شیرین، میان تو یا هر آنکس
که به من اندیشید قسمت خواهم کرد.
بوسه ای خواهم داد گونه های مهربانت،
به سپاس از آنکه فرصتی دادی به من که تو را دوست بخوانم یا عشق،
پدرم یا مادر،
یا هر آنکس که مرا لحظه ای به سرای دل خود راه نمود.
ماهی.سپندارمذگان ۸۷
یا رب منم افتاده به تاریکی چاه
همرنگ هم اند روز و شب تلخ ، سیاه
نومید ز امید زمینی خوانم
لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلا بِالله …
سپندارمذگان
ولنتاین
چه فرقی می کند
وقتی
تنها پناه گریه هایت
بالش
رختخوابت باشد ؟ …
شاید این شعر آخرم باشد ،
شعری از عمق درد هایم ،
آخرین ،
از زخم هایی که
هر روز
بر کاغذ می کشیدم …
من پشت کوهیم آری ،
سالهاست ساکن
پشت کوهم
همانجا که
تو طلوع می کنی …
به شهر من آمدی
برایم
بخوان
فاتحه ای
من از زندگان
مدفون شده
در غربت
خویشم …
چه خواب تلخی بود ،
خوابِ ندیدن تو برای همیشه ،
خدا کند نشود
هیچگاه تعبیر…
حوّا!
می شنوی!؟
گفتند
سیب از درخت عشق
تو چیدی
و آدم مسحور لطافت دستان تو بود
که
بوسه بر آن سیب زد
و جادوی چشمان فریبای تو
نگاه آدم را ربود
و گناه!
و تو ققنوس گناه در آتش نگاه سوزاندی
و بهشت
به یکباره خاکستر گشت
و زمین
سیاه چالی برای هبوط آدمی!
وای!
چه بی رحمانه
سنگسار تهمت می کنند!
به گناهی نکرده!
مگر نه اینست
که زمین خود بهشتیست
تا آدمی را از نا آدمی جدا سازد!
و سیب مسحور ابلیس
و
فاصله ای به اندازه ی خرد
میان نگاه و گناه
و کرامت در آغوش زن
آن روز که بهشت را تجربه می کند
و فرشتگان
هر روز بوسه بر دامنش می زنند
تا تقدیس کنند تولدی دیگر را!
حوا!
در غار آیینه بندان کرامت
جشن سرور بر پاست
و مرغانی پاک منتظرند
برخیز تا با هم
سیمرغ را
از خواب قصه ها بیدار کنیم
امروز روز زن و زمین است
روز من و تو.
نظرات کاربران