سبکِنو

شعر مادر؛ عاشقانه ترین اشعار تک بیتی، دو بیتی، شعر نو و اشعار بلند در وصف مادر

در این بخش مجموعه شعر مادر، عاشقانه ترین اشعار به صورت تک بیتی، شعر دو بیتی، شعر نو زیبا و اشعار بلند در وصف مادر و برای مادران عزیز را گردآوری کرده ایم.

شعر مادر؛ عاشقانه ترین اشعار تک بیتی، دو بیتی، شعر نو و اشعار بلند در وصف مادر

دوبیتی درباره مادر

می‌نویسم از سر خط
مادر ای معنی بودن

می‌نویسم تا همیشه
تویی لایق ستودن

ای مادر عزیز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو

هرگز نشد محبت یاران و دوستان
هم‌پایه محبت و مهر و وفای تو

مادر‌ ای معنی ایثار، تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشنایی‌

می‌نویسم از سر خط، مادر‌ ای معنی بودن‌
می‌نویسم تا همیشه، تویی لایق ستودن

آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر

دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر

“رهی معیری”

مادر فرشته‌ای‌ست که من فکر می‌کنم
بر روی خاک معجزه آسا نشسته است

مادر پرنده‌ای‌ست که با بال‌های خیس
بر شاخه شکسته رویا نشسته است

“عبدالجبار کاکایی”

مادر قسم به جان عزیزت که هیج گاه
یاد شکوهمند تو از دل نمی‌رود

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
نقشی تو هم دمی ز مقابل نمی‌رود

مادر قسم به تو که تویی نور کردگار
یزدان تو را ز نور وفا آفریده است

نازم به آن شکوه و به آن عزت و مقام
جنت به زیر پای تو خوش آرمیده است

مادر‌ ای پرواز نرم قاصدک
مادر‌ ای معنای عشق شاپرک‌

ای تمام ناله‌هایت بی صدا
مادر‌ ای زیباترین شعر خدا

در عشق کسی حریف مادر نشود
هم رتبه و هم ردیف مادر نشود

حتی گل یاس ومریم و نرگس هم
مانند دل ظریف “مادر” نشود

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن

“فریدون مشیری”

دلم برای تو تنگ می شود مادر
برای وصف قافیه لنگ می شود مادر

بریدم از عالم و آدم، از این بختم
انگار قلب ثانیه سنگ می شود مادر

اى مادر عزیز که جان داده‌اى مرا
سهل است اگر که جان دهم اکنون براى تو

گر جان خویش هم ز برایت فدا کنم
کـارى بزرگ نیست، کـه باشد سزاى تو

مطلب مشابه: تبریک روز مادر؛ جملات و متن عاشقانه برای مادر جان با عکس نوشته

مادر تو بهشت جاودانی مادر
خورشید بلند آسمانی مادر

در چشم تو نور زندگانی جاریست
سر چشمه‌ی مهر بیکرانی مادر

ای دل نگران که چشم‌هایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر

جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم‌ترین عاشق دنیا! مادر!

“میلاد عرفان پور”

مادرم‌ ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن‌تر از هر چشمه سار

مادرم روزت مبارک ناز من
مادرم تنها تویی آواز من

مادر‌ ای والاترین رویای عشق
مادر‌ ای دلواپس فردای عشق

مادر‌ ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای عشق

تو هوای پاک خونه
دستای تو سایه بونه

توی قلب عاشق من
عشق تو قد جنونه

مادر فرشته ای‌ست که من فکر می کنم
بر روی خاک معجزه آسا نشسته است

مادر پرنده ای‌ست که با بال های خیس
بر شاخه شکسته رویا نشسته است

مادر اون چشاتو قربون
هر چی عشقه تو چشاته

مهر تو تموم نمیشه
آخه چشمه حیاته!

مادر حضور نام تو در شعرهای من
لطف خداست شامل حال غزل شده است

غیر از تو جای هیچکس نیست در دلم
این مساله میان من و عشق حل شده است

ای دل نگران که چشم‌هایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمتر

جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم‌ترین عاشق دنیا! مادر!

مادر نمای قدرت دنیای خلقت است
مادر به ما ز ایزد یکتا فضیلت است

فـردوس را به زیر قدم‌هاش مانده رب
کو را مقام، بعد خدا در عبادت است

مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم

آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم

“نصرت رحمانی”

به پاس آن همه مهر و وفایت
حقیر است این محبت‌ها برایت

ندیدم در جهان بهتر ز مادر
سر و جانم همه بادا فدایت

تک بیتی درباره مادر

تسلی بخش طفلان نیست جز نزدیکی مادر
نباشد عیب، دور از مردمک، بی تابی اشکم

“طغرای مشهدی”

دارم غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر

“رهی معیری”

دست هر نا اهل بیمارت کند
 سوی مادر آ که تیمارت کند

“شعر در وصف مادر از مولانا“

جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم ترین عاشق دنیا مادر

“میلاد عرفان پور”

ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش

“فردوسی”

صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست كه مادر شدنی نیست

“شمس تبریزی”

مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق

“اقبال لاهوری”

ستمگر چرا گشتی ای ماهروی
همه رازها پیش مادر بگوی

“فردوسی”

دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری

گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد

“فردوسی”

نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

“مولوی”

شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفه‌ای
فرخنده‌تر ندیدم ازین، هیچ دفتری

“پروین اعتصامی”

اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار

“عطار”

مطلب مشابه: انشا مادر؛ 5 انشا جدید درباره مادر و فداکاری های او برای پایه های مختلف

شعر مادر؛ عاشقانه ترین اشعار تک بیتی، دو بیتی، شعر نو و اشعار بلند در وصف مادر

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

“مژگان عباسلو”

ای سنایی وارهان خود را که نازیبا بود
دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن

“سنایی”

گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت
مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت

“مجید تال”

فرزند، ز مادر است خرسند
بیگانه کجا و مهر مادر

“پروین اعتصامی”

به ابیاتم نمی‌گنجید، وصف تو فقط گفتم
فدای یک نخ چادر نمازت حضرت مادر

“رضوان باقری”

اشعار بلند برای مادر

من زاده شدم به عشق مادر
پرورده شدم به عشق مادر

در دامن او شدم چنین نور
پیوسته شدم به عشق مادر

بوی تن او بهار هر فصل
بشکفته شدم به عشق مادر

تعلیم نمودیم بیاموز
وارسته شدم به عشق مادر

از رنج زمان عبور دادی
نی خسته شدم به عشق مادر

آموخت مرا صبور باشم
دل‌بسته شدم به عشق مادر

هر ملک به زیر پای مادر
گل‌دسته شدم به عشق مادر

چون داد مرا ز شیره جان
لب‌بسته شدم به عشق مادر

در ساحل قلب بی کرانش
وابسته شدم به عشق مادر

“امید ارجمندی”

سر در گم سرّ سحرم مادر گل‌ها
دل مرده اسرار درم مادر گل‌ها

ای محور اصل همه عالم و آدم
ای هاله احساس و کرم مادر گل‌ها

هم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره طاهای حرم مادر گل‌ها

علامه دهری و سراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گل‌ها

در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گل‌ها

ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گل‌ها

“مجید قاسمی”

اگر فلاطن و سقراط، بوده‌اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان

به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان

چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یک‌سره، شاگرد این دبیرستان

حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان…

همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران…

“از مجموعه اشعار پروین اعتصامی“

مادر، اگر دعای شبانگاهی‌ت نبود
من در لهیب آتش غم می‌گداختم

مادر، اگر گناه نبود این به درگهت
بی‌شک تو را به جای خدا می‌شناختم

تا دیده‌ام به روی جهان باز شد، ز شوق
لبخند مهربان تو جان در تنم دمید

فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
دست نوازش تو به فریاد من رسید

مادر، قسم به آن همه شب‌زنده‌داری‌ت
که اندر سرم هوای تو هست و صفای تو

آیینه‌دار مهر و عطوفت تویی، تویی
خواهم که سر نهم به خدا من به پای تو

روزی که طفل زار و نحیفی بُدم، ز مهر
چون جان خود، مرا تو نگهدار بوده‌ای

مادر، به راه زندگی من فدا شدی
دایم مرا تو مونس و غمخوار بوده‌ای

مادر قسم به تو، که تویی نور کردگار
یزدان تو را، ز نور وفا آفریده است

نازم به آن شکوه و به آن عزت و مقام
جنت به زیر پای تو خوش آرمیده است

مطلب مشابه: تبریک تولد مادر؛ جملات زیبا و متن تولدت مبارک مامان عزیز

همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لاله‌ها یعنی چه رنگی
همیشه گفته بودی باغ سبزِ ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی

نگاه مادرم چون یاس می‌شد به پرسش‌های من لبخند می‌زد
زمانی رنگ سرخ لاله‌ها را به دنیای دلم پیوند می‌زد

ولی من باز می‌پرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
همان رنگی که گفتی رنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او تر

ز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشک‌ها را می‌شنیدم
در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را می‌کشیدم

ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بود

معلم آن زمان که عاشقانه کنار حرف‌هایت می‌نشینم
همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینم

ببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کرد

ببینم که چه کس راز شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داد

اگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را می‌شناسم
صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را می‌شناسم

ز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسیم کردم
ز تب نور امید و موج دل را میان غنچه‌ها تقسیم کردم

ولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
هم اینک لحظه‌ای نقاش هستم معلم را و مادر را کشیدم

“مریم حیدرزاده”

مرا ز شیره جان دادی تو شیر مادر
در پای نوجوانت گشتی تو پیر مادر

کانون زندگانی گرم از محبت توست
آغوش گرم خود را از ما مگیر مادر

گر کودک عریزت خاری رود به پایش
دیگر ز زندگانی گردی تو سیر مادر

پاس محبت تو از دست ما نیاید
چون مهر مادی نیست جبران‌پذیر مادر

در زیر پای مادر باشد بهشت، آری
در منزلت ترا نیست هرگز نظیر مادر

تو کودکان خود را آزاد پرورانی
خود را بدین محبت کردی اسیر مادر

سیلاب اشک گردد جاری ز دیده تو
گر نور چشمت آید در خانه دیر مادر

کودک به روز مادر با هدیه‌های ناچیز
سر را ز شرمساری افکنده زیر مادر

بر لوح آفرینش پرتو جاویدانی‌ست
از صدق دل بگویم هرگز نمیر مادر

مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئی سرم هنوز به بالین نرم تست

پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوست

در خواب و خیال همه با توام هنوز 
تنهائیم مباد که تیره است بی‌تو روز

دائم حریم قدس تو احساس می‌کنم
احساس قدس آن دم انفاس می‌کنم

موسیقی بهشت همانا صدای تست 
گوش دلم به زمزمه لای لای تست

مادر به قصه‌های تو می‌خفت غصه‌ها
می‌رفت چشم و گوش به دنبال قصه‌ها

با شادیت نبود غمی را مجال ایست
امّا به گریه تو هم آفاق می‌گریست

صد قصه عشق بودی و می‌خواندمت مدام
رفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمام

ای سینه داشته سپر هر بلای من 
اکنون بکن شفاعت من با خدای من

امروز هستیم به امید دعای توست
فردا کلید باغ بهشتم رضای توست

این راز آن حدیث که نقل از پیمبر است 
جنت نهاده زیر قدم‌های مادر است

“محمدحسین شهریار”

سلطان غم، چشم و چراغم مادر
تنها گل گلزار باغم مادر

بعد از خدا تنها امیدم مادر
من با دعایت روسفیدم مادر

در قلب من این آرزوی آخر است
گویند بهشت در زیر پای مادر است

ای وای من قدر تو را نشناختم
من را ببخش تنها به خود پرداختم

تو با بدی‌ام ساختی و سوختی
تنها چراغ خانه را افروختی

هر جمعه‌ها چشمت به قاب جاده‌ها
شاید بیاید امن یجیب جاده‌ها

کسی که تا همیشه پای من سوخت
چراغ خانه سرد من افروخت

شبی که سر به بالین تبم سوخت
زمین و آسمان یکجا به هم دوخت

مادر تویی دار و ندارم مادر
بعد از تو من دیگر چه دارم مادر

ای گریه‌ات پشت و پناهم مادر
من با دعایت روبراهم مادر

مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی‌همتای من
اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشق

مادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه‌گاه خستگی‌هایم توئی
مادر ای تنهاترین ماوای عشق

یاد تو آرام می‌سازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشق

صوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای پیغمبر زیبای عشق

ماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق

دوستت دارم تو را دیوانه‌وار
از تو احیاء شد چنین دنیای عشق

ای انیس لحظه‌های بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشق

تشنه آغوش گرم تو منم
من که مجنونم توئی لیلای عشق

مادر ای یکدانه و تنهاترین غم خوار من
از من عاشق‌تر به من دیوانه و بیمار من

وصف تو نتوان به صدها دفتر و دیوان نوشت
ای که وصفت روز و شب‌ها تا ابد در کار من

پروراندی جان من با رنج‌های بی‌شمار
کی شود قربانیت این جان بی‌مقدار من

خرج کردی عمر خود را تا بروید جان من
من به لطفت زنده‌ام ای ابر باران‌دار من

شرح لطفت در ازل افسانه‌ای ننوشته بود
جان به قربان تو ای زیباترین پندار من

قصه ننوشته مهر و وفا را خوانده‌ای
ای که مهرت تا ابد در سینه تبدار من

درد‌هایم درد تو رنجم همه در جان تو
ای به دردم مرهم و ای مخزن اسرار من

هستیم هست از تو و نامم ز تو نامی گرفت
سبز می‌باشم ز تو ای سبزی افکار من

سال‌های عمرت افزون از هزاران سال باد
سال‌های عمر من قربانیت ای یار من

گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت

شب‌ها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست

“ایرج میرزا”

از درختی که مام بالا رفت
دخت بر شاخ نیز غیژد تفت

گفت و خوش گفت پیر برزیگر
این چنین دختر آنچنان مادر

سری آنسان سزای این پنجه
به چنان دیگ، لایق این کمچه

“علی اکبر دهخدا”

کیست مادر؟ نقشه ایجاد ما
کیست مادر؟ بانی بنیاد ما

قلب او سرچشمه امیدهاست
سینه او مشرق خورشیدهاست

رمز عشق جاودانی مادر است
کیمیای زندگانی مادر است

هرچه دارم من همه از مادر است
پای تا سرشعله‌ام زین اخگر است

پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر

ز جان محبوب‌تر دارش که دارد
ز جان محبوب‌تر بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر

تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر

اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی‌جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر

دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر

چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر

سپس چون پا گرفتی، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی
بود چشمش به در بیچاره مادر

وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر

نبیند هیچ‌کس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر

“ایرج میرزا”

شعر مادر؛ عاشقانه ترین اشعار تک بیتی، دو بیتی، شعر نو و اشعار بلند در وصف مادر

مادر ای روح نوازش، روح ناز
با قصور و کوتهی‌هایم بساز

مادر ای شرمنده از رفتار تو
دفتر عشقم پر از اشعار تو

مادر ای معنی بودن یا وصال
جسم من شرمنده از کردار تو

مادر ای چشمان دریای بهار
اشک‌هایم را به سیلابت سپار

مادر ای جنت به زیر پای تو
حسرتم بوسه زدن بر پای تو

مادر ای خورشید تابان امید
گرمی نور تو ما را شد نوید

مادر! گناه زندگیم را به من ببخش
زیرا اگر گناه من این بود، از تو بود

هرگز نخواستم که ترا سرزنش کنم
اما ترا به راستی از زادن چه سود؟

در دل مگو که از تو و رنج تو آگهم
هرگز مرا چنانکه خودستی گمان مدار…

دردم یکی نبود که زودش دوا کنی
آن به که دل نبندی ازین پس به کار من

مادر! من آن امید ز کف رفته توام
کز هر چه بگذری، نتوانی بدو رسید…

مادر! من آن امید ز کف رفته توام
درد مرا مپرس و گناه مرا ببخش…

مادر! تو بی گناهی و من نیز بی گناه
اما سزای هستی ما، در کنار ماست

از یکدگر رمیده و بیگانه مانده ایم
وین درد، درد زندگی و روزگار ماست

“نادر نادرپور”

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است

“حافظ”

ای آن که تویی صبور خانه ، مادر
ای شمع تویی فروغ خانه ، مادر

ای عطر تو عطر هر بهار است ، مادر
وای (وی) مهر تو در حد کمال است ، مادر

ای نام تو ملک ،چه بی ریایی ، مادر
هم شاه غم و ملک وفایی ، مادر

ای آن که بهشت بود تو را ، ای مادر
كآن وعده ی اوست ، خدا ، تورا ای مادر

ای افضل و ای سرور و ای شاه کلیدم ، مادر
زآن لحظه ی کودکی تویی امیدم ، مادر

ای خواب تو بی خواب شده ، هر شب و روز
زآن لحظه خدا تو را صدا زد ، مادر

این نام تو ، نام توست زآن روز نخست
زآن دم همه مبهوت ثنایت ، مادر

نرفت از سرم هرگز هوای تو مادر
هنوز می‌تپد این دل برای تو مادر

چه‌سان زبان بگشایم که خجلت آهنگم
نکرده‌ام دل و جان را فدای تو مادر

چه چاره گر نبرم داغ هجر تو به عدم
امید قلب حزینم لقای تو مادر

چو شبنم است سرو برگ رنگ این گلشن
مدام می‌شنوم من صدای تو مادر

درین چمن که حضور جفاست مضمونش
چه نعمت است به عالم وفای تو مادر

مقیم منزل عزت کسی توان گشتن
که بود حاصل کارش رضای تو مادر

نشد ز کیف و کم عمر چشم ما روشن
حقیقت است به هر جا صفای تو مادر

رموز جوهر تُست بایزید و بایقرا
به این مقام رسیدن عطای تو مادر

نبود لایق این گنج و این کمال رفیع
اگر نبود نصیبش دعای تو مادر

جوانى سر از رأى مادر بتافت 
دل دردمندش به آذر بتافت

چو بیچاره شد پیشش آورد مهد 
که اى سست مهر فراموش عهد

نه در مهد نیروى حالت نبود 
مگس راندن از خود مجالت نبود؟

تو آنى کزان یک مگس رنجه‌اى 
که امروز سالار و سرپنجه‌اى…

چه پوشیده چشمى ببینى که راه 
نداند همى وقت رفتن ز چاه

تو گر شکر کردى که با دیده‌اى 
وگرنه تو هم چشم پوشیده‌اى

“سعدی”

در چشم‌های خوب تو یک آسمان غم است
انگار خیس شبنم گل‌های مریم است

در من شکست بغض ترک خورده قدیم
وقتی که در صدای تو آه دمادم است

از دست‌های روشن تو شعله می‌کشد
مادر! نوازشی که به پاکی شبنم است

پیچیده عطر عشق زلال تو در دلم
عشقی که جاودانه‌ترین عشق عالم است

در چشم‌هات گرچه شررریز آرزوست
اما برای زخم غزل‌هام، مرهم است

با تو تمام پنجره‌ها رو به سمت نور
بی تو نگاه آینه‌ها غرق ماتم است

مادر چگونه از تو بگویم که واژه‌ها
هر قدر عاشقانه شود باز هم کم است

تو ای مادر تو ای معنای ایثار
وفا را در رخت تفسیر کردم

برای جستن عشق و صداقت
تو را تنها تو را تصویر کردم

چه شب‌ها چشم تو بیدار می‌ماند
که شاید خواب در چشمم ببیند

دلت غم‌های خود از یاد می‌برد
مگر شادی به لب‌هایم نشیند

چه زحمت‌ها برای من کشیدی
که من آسوده باشم در کنارت

بهارت با خزان غم به سر شد
به امیدی که باشم نو بهارت

تو چون شمعی به شب‌های سیاهم
به تسکین غم من گریه کردی

تو زن بودی و من در دامن تو
گرفتم درس عشق و راد مردی

تو ای مفهوم عشق ای راز هستی
فداکاری، صبوری، بی ریایی

تو ای مصداق لطف و مهربانی
ز تو جویم نشان روشنایی

“مهرداد مولایی”

به تن بخشد روان آوای مادر
زداید غم ز دل سیمای مادر

فراموشت شود رنج و غم و درد
ببینی تا رخ زیبای مادر

اگر ملک جهان را بر تو بخشند
بحق حق نگیرد جای مادر

مشام جان ز مادر شد معطر
بود جنت به زیر پای مادر

اگر خواهی خدا گیرد تو را دست
بدست آور دل شیدای مادر

مرنجان قلب پاک و مهربانش
که رنجد خالق یکتای مادر

بگردی گر تو گرد این جهان را
نمی‌جوئی کسی همتای مادر

پدر گرچه در عالم بی نظیر است
ولی دارد صفا دنیای مادر

تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن

در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت‌ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش‌تر است
لذت یک لحظه «مادر» داشتن

“فریدون مشیری”

شعر نو در وصف مادر

مادر بهتر آنکه بوسه‌ات را
به سنگی بخشیده بودی تا به گونه من
آه مادر! اگر پرنده‌ای به دنیا می‌آوردی
در گرمای آغوشت پناه می‌گرفت
اگر درختی به دنیا می‌آوردی
از آوای ترانه‌ات به سبزی می‌گرایید برگ‌هایش
ولی اکنون که انسان به دنیا آوردی
تنهای تنها مانده‌ای
ای نازنین آه!
چه تلخ است انسان زاده شدن
وقتی که انسان را برادری جز دشنه نیست

مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد …

“فروغ فرخزاد”

روزها می‌گذرد، گاهی تلخ، گاهی شاد
روزها می‌گذرد در پس تنهایی من
سایه‌ای هر لحظه، گوشه‌ای منتظر است
دو نگاه نگران!
گاه خاموش و گاهی فوران
هر قدم را به جلو
می‌گذارم
اندکی صبر
و باز
به عقب می‌نگرم!
تا ببینم سایه، همچنان در عقبم می‌نگرد؟
آه از این همه خوبی مادر!
در کنارم هستی
مرهمی بر قلب
بی‌پناهم هستی
دختر سر به هوایت را تو
در کنارت، چه فداکارانه،
در بغل بگرفتی!
تا تو هستی غم من بیهوده است
غم من را تو فقط ناز ببین
در کنارت همه‌ی سختی‌ها
همچو رودی سیال
می‌رود، می‌گذرد
گر چه تلخ است زبان شعرم،
در درونم، به وجودت
و به گرمای نگاهت
آنقدر دل بسته‌ام
“که خدا داند و من دانم و تو”
همه‌ی روزهایم روز تو است
روزت شاد، لحظه‌هایت همگی ناب وناب

“منصوره موسوی”

شعر مادر؛ عاشقانه ترین اشعار تک بیتی، دو بیتی، شعر نو و اشعار بلند در وصف مادر

آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش‌هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می‌خورد
هر کنج خانه صحنه‌ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم

هر روز می‌گذشت از این زیر پلّه‌ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می‌رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله‌دار
او فکر بچّه‌هاست
هرجا شده هویج هم امروز می‌خرد
بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه‌ها

او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته‌ای‌ست، سزاوار احترام:

تبریز ما! به دور نمای قدیم شهر
در «باغ بیشه» خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم می‌رسند
اینجا کفیل خرج موکّل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در، باز و سفره، پهن
بر سفره اش چه گرسنه‌ها سیر می‌شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است

انصاف می‌دهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله‌های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ

نه، او نمرده، می‌شنوم من صدای او
با بچه‌ها هنوز سر و کلّه می‌زند
ناهید، لال شو
بیژن، برو کنار
کفگیر بی‌صدا
دارد برای ناخوش خود آش می‌پزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
امّا ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف‌ها برای تو مادر نمی‌شود.

پس این که بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفه‌های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک‌های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،‌
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.

نه او نمرده است که من زنده‌ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می‌شود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»

او با ترانه‌های محلّی که می‌سرود
با قصه‌های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نَوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک‌های خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
امّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امید دیگران
یک‌روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.

در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می‌گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین چکید
مادر به خاک رفت.

آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی، ‌ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقه‌اش می‌کند به گور
یک قطره اشک، مُزد همه زجرهای او
اما خلاص می‌شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

آینده بود و قصه بی‌مادری من
ناگاه ضجه‌ای که به هم زد سکوت مرگ
من می‌دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می‌کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو

می‌آمدیم و کله من گیج و مَنگ بود
انگار جیوه در دل من آب می‌کنند
پیچیده صحنه‌های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می‌گریختند
می‌گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
می‌آمد و به مغز من آهسته می‌خلید:
تنها شدی پسر.

باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی‌گذارمت ای بینوا پسر
می‌خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم

“محمدحسین شهریار”

گاهی دلم هیچ چیز نمی‌خواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد
هی چای‌ام سرد بشود
هی دلم گرم
آنجا که چای‌ات سرد می‌شود
و دلت گرم
خانه مادر است

“نسرین بهجتی”

خبر تازه‌ای نیست
مادرم شاعر غمگینی بود
مرا که از شیر گرفت
به شعر سپرد

“حسن اسماعیل زاده”

هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
شیشه عطرم شکسته بود
حیاط پر از بوی خدا شده بود
ستاره‌ام – درشت و درخشان-
روبه رویم پشت به دیوار،
سر بر گریبان برده بود
و من در آغوش ماه
برای همیشه به خواب رفته بودم
با گونه خیس و کبود سیزده سالگی‌ام
که جای آخرین بوسه مادرم بود

“حسین پناهی”

مادر ای سایه الطاف خدا
ای سراسر همه مهر
ای دل انگیزترین معنی عشق
ای که یادت همه آرامش من
ای وجودت همه خواهش من
تو نمایانگر الطاف خدایی مادر
مروه و حج و صفایی مادر
زیر پای تو بهشت است بهشت
باز هم طفل توام
هرچه کردم
چه زیبا و چه زشت
دست تو گرمترین گرمی مهر
مهر تو پاکترین معنی عشق
نفست رایحه ریحان است
دیدن روی نکویت مادر
همه درد مرا درمان است
ورد زیر لب تو ذکر دعاست
خانه با بودن تو
بهترین باغ دل انگیز خداست
پاک‌تر از همه پاکی‌هایی
خوب‌تر ازهمه خوبی‌هایی
با صفاتر ز همه دنیایی

مادرم
مادر خوبم به خدا
دفتر عمر مرا
تو چو شیرازه هستی هستی
تو سزاوار چه هستی؟ همه چیز
من چه دارم که تو را زیبد ؟ هیچ

سایه لطف خدایی مادر
معنی عشق و وفایی مادر
شعر من درخور تفسیرت نیست
اوج مهری و صفایی مادر

بوی ترانه‌ای گمشده می‌دهد
بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می‌کند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی‌ام تماشا می‌کنم

“سهراب سپهری”

خاک را پرسیدم
می توانی آیا

دل مادر گردی
آسمانی شوی و خرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم

در دلم گنج نهان کم دارم
این جهان را گفتم
هستی و مکان را گفتم
می توانی آیا

لفظ مادر گردی

همه رفعت را
همه عزت را
همه شوکت را

بهر یک ثانیه بستر گردی

گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم

رفعت و شوکت و شان کم دارم
عزت و نام و نشان کم دارم
آن جهان را گفتم
می توانی آیا
لحظه ای دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینه مادر بود آن کم دارم

وای بر من، ای خدا
آن دلربا آن مهربان دستان
آن دم گرم و دل بی خار و بی پایان
وز برایم، وای سرد است، وای سرد است
مادر ای مادر، باز مادر باز آن عشق الهی باز آن آغوش گرم جاودانی
چه می‌بینم خدایا باورم نیست هنوز
گرمی آغوش مادر دست‌های پر چروک و گرم مادر
بوسه‌های آتشینش حرف‌های دلنشینش
نیست دیگر از برایم
هزاران وای بر من
پیکرش سرد است نازنین مادر هم سرد است

“علی اکبر ثابتیان”

به من یاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش، ابر
و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها
باز می گردد
تا من به تو بازگردم
مادر

“غاده السمان”

این‌جا مادران از کویر می‌آیند
اما دریا می‌زایند

“سلمان هراتی”

مادر
سالخوردگی دخترکی تنهاست
که عروسک هایش
حرف می زنند،
بزرگ می شوند
راه می افتند و می روند

“کامران رسول زاده”

مرا به كعبه چه حاجت؟
طواف مي‌كنم “مادرم” را،
كه براي لمس دستانش هم بايد وضو گرفت …

هر بار گریه می‌کنم
و انگار
جمله‌ای را گم کرده‌ام
دلتنگی‌ها هیچ وقت راه دوری نمی‌روند
مثل شانه‌های مادر
که هر بار گریه کردم
لرزید…
هر بار گریه کردم
که قرار بود
چیزی نگویم

“امیرمحمد مصطفی زاده”

مادری دارم آرام
بی‌پروا از سکوت آب‌ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطیف‌تر از انوار بهار
کلامش آفتاب، صدایش باران

مادری دارم که خواندن نمی‌دانست
ولی درس زندگی آموخت
آموخت که چگونه گل را شاد کنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق
آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را

زن نیستم اما
زنى را می‌شناسم
كه پاى تمام قول‌هاى مردانه‌اش
ایستاده است
و من
مادر، خطابش می‌كنم

مطالب مشابه