متن تهمت زدن ناحق با جملات بهتان زدن به دیگران

در این بخش متن تهمت زدن ناحق، سخنان درباره تهمت زدن ناروا و جلات بهتان زدن به دیگران را گردآوری کرده ایم.

جملات و متن تهمت زدن ناحق

متن تهمت زدن ناحق با جملات بهتان زدن به دیگران

بر شیشه ی احساس کسی چنگ نزن
با زخم زبان به دیگران سنگ نزن
وقتی که خبر نداری از سر کسی
بیهوده به او تهمت صد رنگ نزن

بی خرد از بهر چه تهمت زنی
تهمتت بوی حسادت میدهد

دنیا می چرخه تا دقیقا تو موقعیتی قرار بگیری
که بقیه رو قضاوت ناحق کردی

وقتی بهت تهمت دیوونگی زدن،
دیگه مهم نیست کـه چـه کاری انجام میدی،
چون هر کاری انجام بدی دیوانگی محسوب میشه..

این روزا باید با دیوار درد و دل کنی
نه اسکرین شات می گیره
نه قضاوت می کنه
نه فوروارد می کنه

قبرستان چه میکنی
گفت:باجمعےنشسته ام
که آزار نمیرسانند
حسادت نمیکنند
تهمت نمیزنند
خیانت نمیکنند
قضاوت نمیکنند
بالاتر از همه
اگرازپیششان بروم
پشت سرم بدگویی نمیکنند

متن تهمت زدن ناحق با جملات بهتان زدن به دیگران

خام و ناپخته قضاوت می‌کنیم!
تحقیق بر دار، گرفتار آمده
در سیخ شک
با آتش حکم ناحق
بی‌گنه را کبابش می‌کنیم!
با خبر نیست
بیچاره مظنون
از دادگاه پنهانی
که در محضر می‌کنیم!
غیبت و تهمت نقل مجلس ها شده
برادر را زنده زنده
نشخوار می کنیم!
جهنم را خود برای خود مهیا کرده‌ایم…

محمد کوهیان

رفتنت شاید فراموش شود.
اما…
تهمت های لحظه رفتنت هرگز.

سخنان درباره تهمت زدن به دیگران

آدمی که کمتر حرف میزنه
پس کمتر دروغ میگه
کمتر دل میشکنه
کمتر توهین میکنه
و کمتر تهمت میزنه
پس آدم بهتریه

من فقط وصف تو را گفتم و
ماندم که چرا
، اهل
این کوچه به من تهمت دیوانه زدند…

بین یه مشت دزدیم ک ب ما تهمت دزدی زدن…!

آدم حسود و ترسو وقتی نمیتونه بهت ضربه بزنه
بهت تهمت میزنه

چرا از تهمت ناگاه غمگین می شوی صائب ؟
نرست ازخار تهمت دامن پیراهن یوسف

تمام مزرعه را مترسکان خوردند
بیچاره کلاغ ها که زیر بار تهمت
سیاه شدند

متن تهمت زدن ناحق با جملات بهتان زدن به دیگران

سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی

دو سه جامی بکش از شرم برآ ای ساقی

از می و نقل به یک بوسه قناعت کردیم

رحم کن بر جگر تشنه ما ای ساقی

از عرض احتیاج شکستیم رنگ شرم

آه از حیا که رنگ رخ ما حباب داشت (بیدل)

بقلزمی که تو غواص فطرتی

گوهر گره برشته موج سراب داشت

تهمت نالایقی بر ما زدی، رفتی قبول
در پِی لایق برو ما هم تماشایش کنیم

تماشا نیست کم چشم هوس گر شرم ناک افتد

حیا آئینه گلهای سیراب است شبنم را

گل اشکم اگر منظور جانان شد عجب نبود

گذر در چشم خورشید جهان تا بست شبنم را

تهمت سرمه به آن چشم سیه عین خطاست
سرمه گردی‌ست که خیزد ز صف چشمانش

صائب تبریزی

سخنان درباره بهتان زدن

دل بر که برد شکوه زبیداد ضعیفی

بر چینی ما سایه مو راه صدا بست

(بدل) نتوان بردنم از خط جبینم

نقاش عرق ریز حیا نقش مرا بست

متن تهمت زدن ناحق با جملات بهتان زدن به دیگران

تهمت مثل زغال میمونه
اگه کسی رو نسوزنه مطمئن باش که سیاهش میکنه

اهل معنی گر بگفتگو نفس فرسوده اند

هم بقدر جنبش لب دست بر هم سوده اند

آبرو میخواهی از اظهار حاجت شرم دار

این ترنم را زقانون حیا نسروده اند

نمیدونی چقد درد داره
عمری پاک زندگی کنی..
ولی یکی بیاد و انواع تهمت هارو بهت بزنه!!
انواع آزمایش هارو روت انجام بده!!
کاری بکنه که به همه شک کنی..
به خودت و همه

محیط شرم بقدر عرق گهر دارد

هنوز آب نه ئی از حیا چه میجوئی

بدامگاه جسد پرفشانی انفاس

اشاره ایست کزین تنگنا چه میجوئی

متن تهمت زدن ناحق با جملات بهتان زدن به دیگران

نرگس مستانه اش از سرمه شرم و حیا

شوخ چشمان هوس را از زبان افکنده بود

از حجاب عشق بودم حلقه بیرون در زلف او

هر چند دستم در میان افکنده بود

گیرم که مرا جواب کردی خوش باش
تهمت زدی و خراب کردی خوش باش
آن روز که با خودت گلاویز شدی
گر آینه را مجاب کردی خوش باش

پرده شرم و حیا در پرده شب چون نسیم

از رخ گلهای رنگارنگ می باید کشید

تا رگ ابر بهاران می کشد مشق جنون

خط به عقل و دانش و فرهنگ می باید کشید

تهمت زدن تنها گناهی است که شیطان هم از آن بیزار است.

چنان در دل ریا دارم که از شیطان حیا دارم

چگونه روح بی مقدار به حشر کبریا دارم

برایم پیکی از ایمان بیاور نازنین ساقی

برارم دادی از مستی و رازم برملا دارم

هیچ بی‌ شرمی و وقاحتی چون بهتان زدن نیست

اگر در چشم کس ذره حیا هست

درون مغز او عقل است و دانش

ولی نا بخردان با دیده ی خود

خجالت را کُشند از روی خواهش

‏آدمی وقتی چیزی واسه ضربه زدن بهت پیدا نکنه تهمت میزنه!

از شرم و حیا پرتو رخسار تو افزود

این آینه شد صیقلی از آینه دان ها

جز قد خدنگ تو که دلها هدف اوست

یک تیر که دیده است که آید به نشان ها؟

وصلی که پای شرم و حیا در میان بود

مضمون او مشو که به هجران برابرست

هر سینه ای که هست در او خارخار عشق

صائب به صد هزار گلستان برابرست

نرگس مستانه اش از سرمه شرم و حیا

شوخ چشمان هوس را از زبان افکنده بود

از حجاب عشق بودم حلقه بیرون در زلف او

هر چند دستم در میان افکنده بود

روی آتشناک او در پرده شرم و حیا

در سرمستی چراغ زیر دامان می شود

در نظرها طاق نسیان می کند محراب را

طاق ابروی تو در هر جا نمایان می شود

پرده شرم و حیا در پرده شب چون نسیم

از رخ گلهای رنگارنگ می باید کشید

تا رگ ابر بهاران می کشد مشق جنون

خط به عقل و دانش و فرهنگ می باید کشید

تمرین کنیم به غم کسی نخندیم
به راحتی ازیکدیگر گذر نکنیم
بردیگری تهمت ناروا نبندیم
و حریم آبروی دیگری را
بدون اجازه وارد نشویم
دنیا دو روز است
هوای دل یکدیگررا بیشتر داشته باشیم…

تا کی از این شرم و حیا شرم بسوزان و بیا

همره دل گردم خوش جانب دلدار روم

صبر نمانده ست که من گوش سوی نسیه برم

عقل نمانده ست که من راه به هنجار روم

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *