متن درباره کوچه؛ گزیده جملات و متن ادبی درباره کوچه

درباره کوچه متن و جملات ناب زیادی وجود دارد که یادآور خاطرات کودکی و زمان های قدیم هستند و ما هم در این مطلب مجموعه ای از این متن های زیبا درباره کوچه را گردآوری کرده ایم که می توانید برای کپشن استفاده کنید.

جملات درباره کوچه

متن درباره کوچه؛ گزیده جملات و متن ادبی درباره کوچه

عازم کوچه معشوقه شدم، خواجه پیر
حذر داد \که سر می شکند دیوارش\

تا زنده کنم یادی از عهد قدیم
بگذار تا سَرم را، بشکند دیوارش!

شاعر: ارس آرامی


در کدام هوا نفس می کشی؟
در کدام خیابان؟
در کدام کوچه؟
شب ها از پشتٓ کدام پنجره به شهر می نگری؟

نگرانِ من نباش
من جایم امن است
در غریب ترین کنجِ این دنیایم
در دورترین سیاره از خورشید
در سردترین غروبِ پاییز


پریشان تر از موهای تو
فکری است که در نبودنت
به هزار راه می رود
تمام کوچه های شهر را قدم می زند
و قلبم را دلداری می دهد
به امید یافتن
نشانی از تو

مجید رفیع زاد


جا مانده ام میان کوچه پس کوچه های این شهر
مشکل کوچک بودن چمدانت نبود ، در دلت جا نمی شدم!

نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده..


متن درباره کوچه

عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی……

گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را تنگ در آغوش بگیرم


متن درباره کوچه؛ گزیده جملات و متن ادبی درباره کوچه

کوچه وقتی کوچه بود،
که عبورِ تو بود
که سلامِ نگاهِ تو بود.

کوچه وقتی کوچه بود،
که باران بود
پرستو بود،
هزار رویای بر زبان نیامده بود.

وگرنه کوچه چه بود؟
جز راهی اندک،
با آدم هایی اندک……


آنکه یک عمر به شوق تو، در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست:)!


خرید ضایعات بهانه است، کوچه، کوچه شهر را می گردم، بلکه تو را پیدا کنم


جملات زیبا در مورد کوچه

سالهاست
در کوچه ایی که به تو
ختم می شود
قدم می زنم
همنشین فصلها
شده ام
فرشته آسایش …


بی تو …
مهتاب کجا ؟
کوچه کجا ؟
شعر کجا ؟
بی تو…
از باقی این عمر گذشتم …


دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا می توانی
صدا کن مرا از صدف های باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است
بگو با کدامین نفس
می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق
می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانی است
و طوفان یک گل
مرا زیرورو کرد
پرم از عبور پرستو
صدای صنوبر،
سلام سپیدار
پرم از شکیب و شکوه درختان
و در من تپش های قلب علف ریشه دارد
دل من، گره گیر چشم نجیب گیاه است
صدای نفس های سبزینه را می شناسم
و نجوای شبنم
مرا می برد تا افق های باز بشارت
مرا می شناسی تو ای عشق
که در من گره خورده احساس رویش
گره خورده ام من به پرهای پرواز
گره خورده ام من به معنای فردا
گره خورده ام من به آن راز روشن
که می آید از سمت سبز عدالت
دل تشنه ای دارم ای عشق
صدایم کن از بارش بید مجنون
صدایم کن از ذهن زاینده ی ابر
مرا زنده کن زیر آوار باران
مرا تازه کن در نفس های بار آور برگ
مرا پل بزن تا سحر
تا سبد های بار آور باغ
تو را می شناسم من ای عشق
شبی عطر گام تو در کوچه پیچید
من از شعر پیراهنی بر تنم بود
به دستم چراغ دلم را گرفتم
و در کوچه عطر عبور تو پُر بود
و در کوچه باران چه یکریز و سرشار
گرفتم به سر چترباران
کسی در نگاهم نفس زد!

اشتراک گذاری

نظرات کاربران