متون غمگین و دل شکستگی را برای شما دوستان قرار دادهایم. متونی که میدانیم حرف دل بسیاری از شما دوستان است. حرف دل کسانی که کسی را ندارد حرف دلشان را به آنها بزنند. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری سبکنو متن دل شکستگی را برای شما دوستان قرار داده ایم. با ما همراه شوید.
متون غمگین و ناراحتکننده
خیابان شلوغی است، که تو در میانه اش ایستاده باشی
میبینی می آیند!
میبینی می روند!
و تو همچنان ایستاده باشی…
ﭼﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩﺍﻧﻪ !!!!…….
ﺭﺍﺯﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!!!…..
ﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ” ﺁﺭﺍﻡ” ﺷﻮﯼ
ایـــن روزهــــا خــوابــــم نمـی آیــد …
فـقــط مـــی خـــوابـــــم
کــــه بیـــــدار نبــــاشــــم!
тнє ѕα∂∂єѕт ραят ιѕ тнαт
єνєяуσиє тнιикѕ ι’м нαρρу
غمگین ترین قسمت اینه که
همه فکر می کنند من خوشحالم
نه خیلی غمگین ، نه خیلی شادم
فقط از هف دولت ، آزادم
بعضی روزها انسان فقط خسته است
نه تنهاست
نه غمگین
و نه عاشق
فقط خسته است…
آنقدر بـہ این روزهــاے تلخ عادتــ کرבه امـ
کـہ وقتے لبخنـــב مے زنمـ قلبمـ تیر مے کشـב
بیچــآره בلـــمـ چقـבر زود عادتــ مے کنــב
بــہ نبودن هر آنچہ کـہ مے خواستـــ ..
دلــــتنـــگـــی مـــرض عجـــیبـــی اســــــت…
آدم را
آرام … آرام…
نـــا آرام مـــیکــــــند….
لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم
قــاب گــرفتمــــ
بــ ــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ
” بغـــض ” مـیکنمـــ
عاشق تنهاییت میشی وقتی این آدما رو بشناسی
من از غصه و دردهایِ طولانی بیزارم !
بیش از اندازه غمگین نمی مانم ؛
در هر شرایطی که باشد !!!
بدی آدم نمک نشناس اینه که
وقتی یاد کارایی که براش کردی
میوفتی به خودت بیشتر
فحش میدی تا اون
ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﻧﻦ ﻭ ﺑﮕﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻔﻪ ﻧﺸﻢ
ﻫﻤﯿﻦ …
تنهایی یعنی همیشه سر به سر شیشه میگذارم
و اشکهایم جاری میشوند بر سینه ی پنجره
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺣﺴــــــﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺷــــــﺪﯾﺪﺍ ﻫﺴﺘﻢ
ﻭ ﺩﺭ ﻋﯿـــﻦ ﺣـــــــــــــــﺎﻝ ﻋﻤـــــــــــــــــــــﯿﻘﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻧﺴﺎﻥ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺩﻭﺭﯼ ﮐﺮﺩ
آقای قاضی حالم مثل یه زخم عمیقه که میخاره اما نمیشه بخارونیش
و اینگونه بود
که مافهمیدیم عده ای در لباس دوست
عجیب دشمنند
مطلب مشابه: متن ناراحتی از دنیا ( مجموعه جملات ناراحت کننده و دلگیر بودن از زندگی)
مگر می شود
تو باشی
و عشق
چنین رنگ پریده
و غمگین
زیر پیراهن من
قوز کرده باشد؟.
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﻤﺖ !…
ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﭼﺸﻤــﻬﺎﯾﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ !
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪ..
نشانه میگیری
سنگ می اندازی و بعد خنده کنان !
لِی .. لِی .. لِی ..
پای میکوبی و میروی !
بد جور با دلم “بــــــــــازی” میکنی !
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم …
نه …! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
تلخی روزگار
از اونجایی شروع میشه که
خیلی چیزها رو میشه خواست
اما نمیشه داشت
این عادت ما آدماست وقتی
کارمون گیره قولای قشنگی میدیم
خدایا…
امشب مهمانم باش به صرف یک قهوه تلخ…!
وقتش رسیده طعم”دنیایت”را بدانی…
ﮐﻤﻲ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻡ…
ﺩﻳﺮﻳﺴﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﻫﺎ غمگین نمیشوم
ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﺗﮑﻴﻪ نمیکنم،
ﺍﺯ ﮐﺴﻲ انتظار ﻣﺤﺒﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ،
ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﻴﺰﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﺳﺘﺎنم،
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﻫﺎﻳﻢ ﻣﻴﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺻﺒﻮﺭ خودم ﻣﻴﺸﻮﻡ…
چقدر ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ ﻳﮏ ﺷﺒﻪ
جاهای خالی آدما اولش ترسناکه بعد غمگین میشه، بعد عادت میشه بعد لذت میبری از تنهایی و آخرشم دیگه برات مهم نیست …
همه غمگین بودند؛ زیرا هیچکس، هیچکس را دوست نداشت.
بعد از تو شبهایم
همان ادامه روز است…
کمی تاریکتر!
ساکت تر!
و بی نهایت غمگین تر….
لبخندم تلخ و غمگین است. . . . .
مثل عکسی در مجلس ترحیم که ””لبخندش”” بقیه را می گریاند.
همه غمگین بودند؛ زیرا غم، نفرینی بود که هر کس برای دیگری میخواست، اما نفرینها پیش از آنکه به دیگری برسد به خود میرسید و نفرت ها پیش از آنکه
دیگری را از پای در آورد، خود را از پای در آورده بود!
همه غمگین بودند اما یک نفر باید سرانجام دست از غم میشست.
یک نفر سرانجام باید کاری می کرد و آن کار چیزی نبود جز دوست داشتن.
دوست داشتن خود، دوست داشتن دیگری، دوست داشتن جهان!
کاری بکن!
دستکم خود را دوست بدار…!
زندگی مثل یه پل قدیمیه
به این فکر نکن که اگر تنها ازش بگذری
دیرتر خراب میشه
به این فکر کن که اگه افتادی
یکی باشه که دستت رو بگیره
“وابستـگـے پیـداکردن”
بِہ کَسے کِہ مُطعلـق بِہ تو نیـــسـ
یـَعنے
مَرگــ تَدریجے
از هـمـــان شـبـــی کـــه نـگـــفـــت شـــب خـــوش…
فـهـــمــیـدم شـبـــهـــایـــش بــــا دیـگــــری خـــوش اســـت…
جمعه منم!
وقتی نیستی؛
دلتنگیِ تمامِ روزهای هفته،
در قلبِ کوچکم تلمبار می شود؛
بغض دو دستی، گلویم را می فشارد،
و بارانِ غصه،
سیل آسا،
از ناودانِ چشمانم،
در چاهِ سینه ام سرازیر می شود…
آری جمعه منم:
خیس
غمگین
تلخ…
دلم غمگین است. . .
به اندازه تمام واژه هایى که. . .
توانایى گفتنشان را ندارم. . .
چهار شنبه غمگین ترین روز من است
هضمِ تلخیِ روزهایِ گذشتهِ نبودنت
رسیدنِ پنج شنبه و بی قراریِ ندیدنت
وای از جمعه ها و
دلتنگیِ نداشتنت….!!!!
دلم همیشه به سوی تو پر میپرد. تو جواب خوابهای من هستی و به تو فکر میکنم هر لحظه. عشق تو یک احساس بینهایت است که قلبم را فرا میگیرد.”
در این دنیای پر از صدا و همهجا پر از اشغال، تو برایم یک آرامش ناشناختهای هستی. بدون صدای گفتار، با نگاهی خمیده و لبخندی آرام، قلب من را فتح کردی.”
عشق تو مثل باران است. آرام و دلنشین. هر قطره از عشق تو بر روی دستانم میاندازد و به گرمای تو میپیوندد. بیا و همراهم برویم در باران عشقمان بباریم.”
“تو آتش میانجی من با دلتنگیهای بیپایانمی. هر لحظه با تو سپری شده، به دور از تو دلتنگی میکنم. به تو فکر میکنم و دلم به شوق ملاقات با تو میتپد.”
تو در قلب من نقش برجستهای داری. هر لحظه فکر تو را میکنم، لبخندی بر لبانم نمیگذارد. تو برایم نماد عشق و آرامشی هستی که همیشه میخواهم.”
“تو آرامش خاصی به زندگیم بخشیدهای. با صداقتت و وفاداریت، قلبم را به طرزی خاص فتح کردهای. همیشه بهت فکر میکنم و در طول روز تو را در خاطراتم میپوشانم.”
مادرم پنجره را دوست نداشت…
با وجودى که بهار…
از همین پنجره مى آمد …
و مهمان دل ما مى شد…
با وجودى که همین پنجره بود…
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را مى داد.
مادرم پنجره را دوست نداشت….
مادرم می ترسید…
که لحاف…
نیمه شب از روی…
خواهر کوچک من پس برود…
یا که وقتی باران می بارد…
گوشه ی قالی ما تر بشود…
هر زمستان سرما…
روی پیشانی مادر …
خطی ازغم می کاشت و
پنجره شیشه نداشت …
تو را به ترانهها بخشیدم…
به صدای موسیقی…
به سکوت شکوفهها…
که به میوه بدل میشوند…
و از دستم میچینند…
تو را به ترانهها بخشیدم…
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست…
باید به جدایی از زندگی عادت کرد…
بیچاره ما …
هنوز نیامده …
خوابمان برد
توی خواب دست های هم را گرفتیم
توی خواب همدیگر را بوسیدیم
و توی خواب عاشق شدیم!
وقتی بیدار شدیم دیدیم
هیچ چیز برای از دست دادن نداریم!
نبودنت …
نقشه خانه را عوض کرده است
و هرچه می گردم…
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را…
پیدا نمی کنم…
احساس می کنم…
کسی که نیست
کسی که هست را…
از پا در می آورد.
چند اسکناس مچاله
چند نخ شکستهی سیگار
آه، بلیط یکطرفه !
چیزی
غمگینتر از تو
در جیبهای دنیا پیدا نکردهام
– ببخشید، این بلیط …؟
– پس گرفته نمیشود.
پس بادها رفتهاند ؟!
پس این درخت
به زردِ ابد محکوم شد ؟!
و قاصدکها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت ؟!
پنهانت مى كنم پشتِ پرده ها…
زيرِ پوست…
در كلمه…
در دهان…
پديدار مى شوى در نديدارها…
دست بر دهانت مى گذارم..
و پنهانت مى كنم در مرگ..
تابوت را مى بندم…
و تاريكىِ تو را از تاريكىِ جهان جدا مى كنم….
خودم را مى زنم به آن راه…
كه تو نيستى…
بلند مى شوم…
خودم را مى زنم به بيدارى…
به خواب…
كه سخت است…
نبضت مدام بگويد…
چرا؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
خودم را مى زنم به خيابان هاى…
شب هاى…
سيگارهاى…
هاى هاىِ منى كه از خلا پُر بود…
همينطور براى خودم مى خندم…
همينطور براى خودش اشك مى آيد…
همينطورهاست كه ديوانگى…
پيراهنِ كلمه اش را پاره مى كند…
و گورت را مى كند…
مى كند…
مى كند…
مى كند..
آب بيرون مى زند
مطلب مشابه: شعر تنهایی غمگین؛ مجموعه 70 اشعار غم انگیز تنها شدن احساسی
سفرهای تنهایی همیشه بهترند..
کنار یک غریبه می نشینی…
قهوه ات را می خوری…
سرت را به پشتی صندلی تکیه می دهی
تا وقت بگذرد…
به مقصد که رسیدی…
کیف و بارانی ات را برمی داری….
به غریبه ی کنارت…
سری تکان می دهی و می روی…
همین که زخم آخرین آغوش را…
به تن نمی کشی…
همین که از درد خدا حافظی ….
به خودت نمی پیچی…
همین که تلخی یک بغض را…
با خودت از شهری به شهری نمی بری….
همین یعنی سفرت سلامت ….
خیلی حیف است …
که آدم، تمام طول روز را قدم بزند،…
حرف بزند…
دیگران را ببیند…
فیلم ببیند…
موسیقی گوش کند…
بخندد …
و اشک بریزد…
اما آخر شب …
که مسیرِ خانه را پیاده و تنها برمیگردد…
بداند که وقتی کلید انداخت و در را باز کرد؛
هیچکسی منتظرش نیست …
که داستانِ امروزش را برای او تعریف کند…
نظرات کاربران