عشق و جنون تنها با یک خط باریک فاصله از هم ایستادهاند. شاعران و نویسندگان بسیاری نیز از ابتدا تا به کنون درباره این جنون و عشق چه شعرها که ننوشتهاند. ما نیز امروز در سایت ادبی و هنری روزانه؛ جملات و اشعار را درباره دیوانگی و عشق برای شما عزیزان آماده کردهایم. با ما باشید.
شعرهایی درباره دیوانگی از عشق
من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم
جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم.
به سوی غیر رفتی و به فکرت
درون سینه اش قلبی است پیدا
ندانستی که تنها شاعرانند
خدای مستی و دیوانگی ها
مطلب مشابه: متن ولنتاین غمگین؛ جملات گریه دار تنهایی در روز عشق
سهم من از عشق تنها یک خیال مبهم است
سهمم از دیوانگی ها گریه های نم نم است
دیوانگی چقدر می آید به من و من
دیوانه ام به عشق تو حالا و باز هم
سکوت تو ، رکود عشق بازیست
شعور لحظه ها از فهم خالیست
بیا دیوانگی کن ، عاشقی کن
برو جائی که چشمان خدا نیست !
دلم درْ گیر و دارِ حصرِ منطق
هوس دارد کمی دیوانگی را
شدم تا آشنای فصلِ عشقت
بکوچان از تنم بیگانگی را
مستی و مستم امشب دیوانگی تکرار کن
خدا برای قلبم لیلی و تُ اجبار کن
بر من بتاب ای شمع من ، اکنون که من پروانه ام
ای علت دیوانگی ، بنگر که من دیوانه ام
To Luv some1 is madness, 2b loved by some1 is a Gift
Loving some1 who loves u is a duty,
but being loved by some1 whom u luv is LIFE
دوست داشتن یه نفر دیوونگیه، دوست داشته شدن توسط یه نفر یک هدیه ست
دوست داشتن کسی که دوست داره وظیفست،
اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری زندگیه!
همچو ما دیوانۀ دیوانگی
نیست در افسانۀ دیوانگی
بهتر از خواب هزار و یک شب است
هر شب مستانۀ دیوانگی
واقف سرّ و رموز هست و بود
عارف فرزانۀ دیوانگی
چشمهای پُر فسون آن پری
کرده دل را خانۀ دیوانگی
می شود گلزار بر مجنون خویش
آتش ویرانۀ دیوانگی
رهبر ما رندی و آوارگی ست
منزل ما لانۀ دیوانگی
ما همه دلدادۀ مستی و حال
ما همه دردانۀ دیوانگی
می برد منصور را بر اوج دار
همّت مردانۀ دیوانگی
یا بخوان شعری ز دیوان جنون
یا بگو افسانۀ دیوانگی
مستی ما، ساز ما، آهنگ ما
بادۀ پیمانۀ دیوانگی
ما همه شوریدگان کوی دوست
ما همه دیوانۀ دیوانگی …
مطلب مشابه: جملات درباره عشق اول؛ متن هایی درباره عشق قدیمی و نخستین معشوق
خدایا مرز دیوانگی تا کجاست ؟
مرز این ویرانگی ها کجاست ؟
من ندارم طاقتش
دیگر بگو مرز این آوارگی ها کجاست ؟
مرز این بی خانمان شدن هایم کجاست ؟
حد این توان بی همسفر بودن هایم کجاست ؟
خدایا چرا هیچ نمیگویی به من
نمیخواهم بدانم تا کجا
باید بمیرم یا بدانم
خدایا حرفی بزن چیزی بگو
از درد من رازی بگو
درد این بی سامانی هایم تا کجاست ؟
درد این آوارگی ها و بی همدمی هایم کجاست ؟
چیزی بگو
حرفی بزن
یا که بیا عمرم بگیر آزادم بکن
دیگر مگو از
حد و مرز این آوارگی های دلم
ولی حالا چیزی بگو …
رسم دیوانگی
ز من پرس
که در ورق های کتاب لیلی،
مجنون شدم …
سکوت تو ، رکود عشق بازیست
شعور لحظه ها از فهم خالیست
بیا دیوانگی کن ، عاشقی کن
برو جائی که چشمان خدا نیست !
ز شوق دیدنت
هر روز و شب دیوانه می گشتم
به گرد شمع جانت
همچو یک پروانه می گشتم
تا دل نشود عاشق
دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمی گردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده بگرد شمع
پروانه نمی گردد …
خیسی چشمان من
از نم نم باران توست
درد من دیوانگی ها،
عشق درمان من است
قلب من اما
هنوزم بی سر و سامان توست
عاشقی ها ،
مهربانی ها همه یادش بخیر
عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی
خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی
ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم
کی شود پوشیده در زیر قبا دیوانگی؟
ای عاقلان دیوانگی خوش عالمی باشد به ما
گر عاقلی روزی دمار از دهر ما نتوان کشید …
مستی و مستم امشب دیوانگی تکرار کن
خدا برای قلبم لیلی و تُ اجبار کن
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
مطلب مشابه: جملات عاشقانه فلسفی با برگزیده از جملات معنی دار درباره عشق
متنهایی درباره جنون و عشق
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛
موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!
با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،
می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل….
امسال هنجار هارا خواهم شکست .
از حافط شروع می کنم
بجایش فروغ را باز می کنم
تا از شکست های اینده با خبر شوم
از دل شکسته ای که قرار است چندین و چند بار دیگر بشکند
و…
از نیامدن آنکه دوسش دارم نوید دهد
از نبودش
از تاریکی و سیاهی
اما در این بین
گلی غنچه می زند
سیاهی یک دقیقه کوتاه تر می شود
و اسمان روز های بهار را نوید می دهد
بهاری که بیداد می کند روز فرخنده ای که او به دنیا امد تا مرا عاشق کند
تا مرا به جنون…
من به جرعه ای از تو هم قانع ام
حتی اگر
سهمِ اندک من از بودنت،
جنون باشد!
جنونی رو به وخامت……
سرم گرم توست،…
مدام به تو فکر می کنم …
و سعی می کنم تمام تمرکزم را …
روی تو بگذارم….
وقت هایی که پشت ویترین مغازه ای ایستاده ام
تا پیراهنی انتخاب کنم …
به این فکر می کنم که کدام یک از آن ها …
می توانند چشم هایت را برق بیاندازند؟
وقتی کاری انجام می دهم…
همیشه از خودم می پرسم …
یعنی او ….
از دیدن این که من این کار ها را انجام می دهم
ناراحت نمی شود؟
امکان دارد از این کارم قند توی دلش آب بشود؟
گفتنش شاید عجیب است. .
تن به دریا می دهم
اگر تو در عمق این دریا باشی
جنون را به آغوش میکشم
اگر مجنون،محبوب تو باشد
شراب صد ساله میشوم
تا که مست کننده دل بیقرار تو باشم
همای جانان من
تا وقتی که زنده باشم
تمام زندگیم را با یک اشاره به قهوه چشمان تو می بخشم…
نمیدانم نامش را چه بگذارم مرگ یا جنون ¿¡
زمانی که در صفحه شطرنج زندگی
شاهم را به ناچار به سربازان رقیبم تسلیم کردم
و اینگونه بود که در زندگی کیش و مات شدم…
نظرات کاربران