گلچینی از اشعار دلنشین در وصف عشق، دل و دینم شده یکسان دلب به ملامت برخاست، هرکه عاشق شده از
راه سلامت برخاست. و در ادامه مجموعه ایی از شعر های دلنشین زیبا و مفهومی، خاص و ناب را برای شما ارائه کرده ایم با ما همراه باشید.

شعر های دلنشین و زیبا
روزگارم این است:
دلخوشم با غزلی، تکه نانی، آبی، جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی و اگر باز بپرسی گویم:
دلخوشم با نفسی، حبه قندی، چایی، صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دلخوشی ها کم نیست
ای دل به سرد مهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهار چو پائیز بگذرد…
در دلم غوغاست اما راز داری بهتر است
چشم می دوزم به در امیدواری بهتر است
خود خزانیم و دم از شوق بهاران زَنیم…
من ارگ بم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی
رنجورم و با تاب و توانی که ندارم
بی تاب توام ای تو همانی که ندارم“حامد عسکری”
بی تابِ تویی بودم، که خواهان تبم بودی
“افشین یداللهی”
و خدایی هست مهربان تر از حد تصور
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست…
زندگی
گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد
همه درها بسته ست
دل های ما که به هم نزدیک باشد،
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک…
من از نزدیک بودن های دور می ترسم…
ناگهان دلت می گیرد!
از
فاصله ی آنچه خواستی
و
آنچه هستی…
مطالب مشابه: غزلیات آذر بیگدلی (مجموعه شعرهای عاشقانه این شاعر کهن)

اشعار ناب و دلنشین
می دانم روزی که نباشم، هیچ کس تکرارِ من نخواهد شد
گریستم
برای بیدهای خسته
بیدهای مجنون
که هر چه سبز شوند،
سرو
نمی شوند…“معین دهاز”
کم کم پاییز
رخت رنگی و بساط بارانی اش را آماده می کند،
که باز هم برایمان شاعرانه ترین فصل را آغاز کند..“مریم روزبهانی”
باران همه چیز را می شوید الا زخم دل…
اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم،
چون بیدهای مجنون…!“نزار قبانی”
امانت دار هستی؟ خیال دل سپردن دارم…
گفتم بگو
سکوت کرد و رفت
و من هنوز گوش می کنم…“قیصر امین پور”
در کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد…
“حامد عسگری”
قفس داران سکوتم را شکستند
دل دائم صبورم را شکستند
بجرم پا به پای عشق رفتن
پرو بال عبورم را شکستند
مرا از خلوتم بیرون کشیدند
چه بی پروا حضورم را شکستند
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم“سعدی”
مطالب مشابه: غزلیات جهان ملک خاتون / ۴۰ شعر عاشقانه از بانوی شعر ایران

شعر های خاص و دلنشین
تو بدون من مرا کم داری
من ولی بی تو جهانم خالیست“نرگس صرافیان طوفان”
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو“اقبال لاهوری”
به جرم چیدن گل به کویرم تبعیدم کردن
یک نفر نگفت: شاید گلی کاشته باشد!“سینا بهمنش”
سعدیا دی رفت و فردا هم چنان موجود نیست
در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
به نا اميدی از اين در مرو، اميد اين جاست
فزون تر از عدد قفل ها كليد اين جاست…
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
راست است که
صاحبان دل های حساس نمی میرند…
بلکه بی هنگام ناپدید می شوند..“احمد شاملو”
شده آيا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟“احمد طیبی”
و به کوتاهی امروز قسم
که بلندای شب شهر
به سر خواهد شد…“مجتبی شکوری”
بو می کنم
زیباترین گلِ زردِ جهان را
و لبخند می زنم
انسان، غاری ست
که ارواح هزار موجود را
بر شیاره های کهنه روح خود
آویزان کرده است!“حسین پناهی”
از من ایمان برده ای، از دیگران دل می بری
هر چه می خواهی ببر، اما مرا از یاد نه“علی صفری”
مطالب مشابه: غزلیات اهلی شیرازی (شعرهای غزل و عاشقانه شیرازی شاعر کهن)

اشعار دلنشین و مفهومی
و من خدا را دارم، بین تمام نداشته هایم
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود“قیصر امین پور”
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهانِ باز بسته ست
درِ تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
هزار مرتبه خواندم دعا میان قنوت
خدا کند که نباشد ، کسی دچار کسی“سجاد شیرازیان”
و تو هم روزی پير می شوی
اما من
پيرتر از اين نخواهم شد
در لحظه ای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بيايی
و از برابر من بگذری
زيبا، پير شده
آراسته به نوری
که از تاريکی من دريغ کرده ای…“شمس لنگرودی”
اگر آدم ها غم ها را با هم تقسیم نکنند
غم ها آدم ها را تقسیم می کنند …
گم گشته زمان در گذر ثانیه هایش
با خاطره هایش غم تنهایی نیست
این رنگ رخ و موی سفید است نشانی
این بودن بر عهد که رسوایی نیست
بد مکن از گردش دوران بترس
دور مکافات کند ز آن بترسهر که در این مزرعه شد دانه کار
آرد از آن دانه همان دانه بارما که چو پرگار قدم می زنیم
چرخ برین نقطه غم می زنیمدور ز هر نقطه که برداشتیم
باز به آن نقطه گذر داشتیمآنکه به ره خار فشان بست بار
باز چو گردید به ره داشت خارهر که بدی کرد به جز بد ندید
کرد که یک بد که عوض سد ندیدمار که او بر سر آزار رفت
زندگیش بر سر این کار رفتشمع که آتش ز درون برفروخت
سوخت دلش چون دل پروانه سوخت“وحشی بافقی”
نظرات کاربران