اشعار کوتاه جامی ( مجموعه شعرهای دو بیتی و تک بیتی از جامی شاعر کهن )

اشعار کوتاه جامی را در تک متن قرار داده ایم. شاعر، عارف، و نویسنده بزرگ ایرانی در دوره تیموریان. او از مشاهیر ادبیات فارسی است و آثار معروفی مانند “بهارستان” و “یوسف و زلیخا” دارد. جامی همچنین در عرفان و فلسفه نیز صاحب‌نظر بوده است.

اشعار کوتاه جامی ( مجموعه شعرهای دو بیتی و تک بیتی از جامی شاعر کهن )

شعرهای کوتاه جامی

سبحانک لا علم لنا الا ما

علمت و الهمت لنا الهاما

ما را برهان ز ما و آگاهی ده

از سر معینی که داری با ما

دردا و هزار بار دردا دردا

کامروز ندارم خبری از فردا

فردا که شوم فرد ز بیگانه و خویش

رب ارحم لی ولا تذرنی فردا

گه باده و گاه جام خوانیم تو را

گه دانه و گاه دام خوانیم تو را

جز نام تو بر لوح جهان حرفی نیست

آیا به کدام نام خوانیم تو را

عمری به شکیب می ستودم خود را

در شیوه صبر می نمودم خود را

چون هجر آمد کدام صبر و چه شکیب

المنة لله آزمودم خود را

مطلب مشابه: اشعار کوتاه مولانا ( مجموعه اشعار کوتاه عاشقانه و معنوی مولوی )

شعرهای کوتاه جامی

گر شاخ صبوری به بر آید چه عجب

ور محنت دوری به سر آید چه عجب

چون دل که خلاصه وجود است آنجاست

تن نیز اگر بر اثر آید چه عجب

درج دهنت که هست تنگ و نایاب

در وی درج است سی و دو در خوشاب

رنگین لب تو بود پی ضبط حساب

بر وی رقم «لام » و «بی » از لعل مذاب

ای رحمت تو شامل ملک و ملکوت

خاص تو ردای کبریا و جبروت

جان را به تو قوت است و دل را به تو قوت

انت الباقی و کل شی ء سیموت

عکس نوشته اشعار جامی

من ناحیة الوصال هبت نفحات

فارتاح فؤادنا لشم الفوحات

در وادی هجر تشنه لب می مردیم

آمد ز سحاب لطف جانان رشحات

توحید حق ای خلاصه مخترعات

باشد به سخن یافتن از ممتنعات

رو نفی وجود کن که در خود یابی

سری که نیابی ز فصوص و لمعات

یک ذره ز ذرات جهان پیدا نیست

کز نور تو لمعه ای در آن پیدا نیست

از غیر نشان تو همی جستم دی

و امروز ز غیر تو نشان پیدا نیست

همسایه و همنشین و همره همه اوست

در دلق گدا و اطلس شه همه اوست

در انجمن فرق و نهانخانه جمع

بالله همه اوست ثم بالله همه اوست

در صورت آب و گل عیان غیر تو کیست

در خلوت جان و دل نهان غیر تو کیست

گفتی که ز غیر من بپرداز دلت

ای جان و جهان در دو جهان غیر تو کیست

بر شکل بتان رهزن عشاق حق است

لا بلکه عیان در همه آفاق حق است

چیزی که بود ز روی تقیید جهان

والله که همان ز وجه اطلاق حق است

زین پیش برون ز خویش پنداشتمت

در غایت سیر خود گمان داشتمت

اکنون که تو را یافتم آنی دانم

کاندر قدم نخست بگذاشتمت

کردم توبه شکستیش روز نخست

چون بشکستم به توبه ام خواندی چست

القصه زمام توبه ام در کف توست

یکدم نه شکسته اش گذاری نه درست

عکس نوشته اشعار جامی

کردم توبه شکستیش روز نخست

چون بشکستم به توبه ام خواندی چست

القصه زمام توبه ام در کف توست

یکدم نه شکسته اش گذاری نه درست

شعرهای دو بیتی جامی

ای چشم من از نور رخت چشمه نور

سر من از اسرار غمت جای سرور

ظاهر به تو گشت جمله ذرات و تو را

خورشید صفت در همه ذرات ظهور

دور از رخت ای سنگدل سیمینبر

لم یبق من الوجود عین و اثر

هر چند که تلخ و جان ستان باشد مرگ

والله نواک منه ادهی وامر

چشم تو که ریخت خون صد خسته جگر

در ماتمشان کبود پوشید مگر

نی نی غلطم که در گلستان رخت

یک جای دمید نرگس و نیلوفر

از سبزه به صحرا نگر ای لاله عذار

هر جا به خط سبز الفی کرده نگار

بر تخته خاک گویی اطفال بهار

پیوسته الف مشق کنند از زنگار

بر مائده جهان چه برنا و چه پیر

باشد پی لقمه ای به صد محنت اسیر

ریزد به مثل ز دیده طفل صغیر

صد قطره اشک بهر یک قطره شیر

ای فضل تو دستگیر من دستم گیر

سیر آمده ام ز خویشتن دستم گیر

تا چند کنم توبه و تا کی شکنم

ای توبه ده توبه شکن دستم گیر

ماییم به راه عشق پویان همه عمر

وصل تو به جد و جهد جویان همه عمر

یک چشم زدن خیال تو پیش نظر

بهتر که جمال خوبرویان همه عمر

بی مایه و سودخواهی آمد آخر

بی گفت و شنود خواهی آمد آخر

بسیار مرو به اوج هستی بالا

زیرا که فرود خواهی آمد آخر

جامی دم گفت و گو فرو بند دگر

دل شیفته خیال مپسند دگر

در شعر مده عمر گرانمایه به باد

انگار سیه شد ورقی چند دگر

شعرهای دو بیتی جامی

ای دل پی دلدار نبودی هرگز

جوینده اسرار نبودی هرگز

جز بود خودت نیست حجابی بگسل

از بوده خود انگار نبودی هرگز

رباعیات جامی

دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز

رفتم به دیار آن مه مهرانگیز

من جای نکرده گرم گردون به ستیز

زد بانگ که هان چند نشینی برخیز

گنجشک ضعیف توام ای مایه ناز

افتاده به دام تو به صد عجز و نیاز

هر چند به پا گذاریم رشته دراز

چون رشته به دست توست می آیم باز

ای فاضل منطقی به فریادم رس

با من مزن از منطق ازین بیش نفس

گشتم ز تصورات و تصدیقاتش

خرسند به یک تصور ساذج و بس

چون شب برسد ز صبح‌خیزان می‌باش

چون صبح شود ز اشک‌ریزان می‌باش

آویز در آن که ناگزیر است تو را

وز هرچه خلاف او گریزان می‌باش

من در غم هجر و دل به دیدار تو خوش

تن در غم هجر و دل به دیدار تو خوش

تا کی چشمم سرشک حسرت ریزد

اندر غم هجر و دل به دیدار تو خوش

ای خاک درت کعبه ارباب خصوص

نازل شده ز آسمان به وصف تو نصوص

از پرتو روی و خاتم لعل لبت

ظاهر شده سر لمعات است و فصوص

ای ذات رفیع تو نه جوهر نه عرض

فضل و کرمت نیست معلل به غرض

هر کس که نباشد تو عوض باشی ازو

وان را که نباشی تو کسی نیست عوض

ای بر سر حرف این و آن نازده خط

پندار دویی دلیل بعد است و سخط

در جمله کاینات بی سهو و غلط

یک عین فحسب دان و یک ذات فقط

آن را که نه عاشق است از یار چه حظ

وان را که نه مشتاق ز دیدار چه حظ

نابینا را چو چشم عالم بین نیست

ز الوان چه تمتع و ز انوار چه حظ

مطلب مشابه: اشعار عاشقانه حافظ شیرازی + زیباترین شعرهای احساسی و عاشقانه این شاعر بزرگ

رباعیات جامی

از تفرقه هجر تو در حلقه جمع

از بس که فشاندم اشک دوشینه چو شمع

در دیده نماند اشک و اکنون ز دلم

لو زاد علی العین دم فهوالدمع

خورشید تو زنگ خورده تیغ است دریغ

پنهان شده در نیام میغ است دریغ

مرآت جمال آفرینش همه اوست

ناداده جلا چنین دریغ است دریغ

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *