غزل‌های وحشی بافقی / غزلیات وحشی بافقی شاعر بزرگ ایرانی

غزل‌های وحشی بافقی را در سبکنو خوانده و لذت ببرید. وحشی بافقی، با نام اصلی کمال‌الدین یا شمس‌الدین محمد، یکی از شاعران بزرگ و نامدار سده دهم هجری قمری در ایران است. او به دلیل سرودن اشعار عاشقانه و غمگین به‌ویژه در قالب غزل و مثنوی، شهرت دارد.

غزل‌های وحشی بافقی / غزلیات وحشی بافقی شاعر بزرگ ایرانی

غزل های وحشی بافقی

کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسون‌سازت

دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت

نمی‌دانم که باز ای ابر رحمت بر که می‌باری

که بینم در کمین‌گاه نظر صد ناوک‌اندازت

همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی

خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت

چه گفتم اله  اله آن‌چنان سرکش نیفتادی

که آساید کسی در سایهٔ سرو سرافرازت

من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم

که سر در خانهٔ جان کرد عشق خانه‌پردازت

ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی

بکش او را که اشک و آه او کردند غَمّازت

این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست

آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست

جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست

ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین

رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست

دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند

آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست

محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا

مایهٔ عیش دل اندوهگین من کجاست

مطلب مشابه: اشعار کوتاه خیام (شعرهای کوتاه و بسیار خواندنی از خیام بزرگ)

غزل های وحشی بافقی

یاد او کردم ز جان صد آه درد آلود خاست

خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست

چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل

کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست

دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم

آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست

از سرود درد من در بزم او افتاد شور

نی ز درد من بنالید و فغان از رود خاست

گرچه وحشی خاک شد بنشست همچون گردباد

از زمین دیگر به عزم کعبهٔ مقصود خاست

لطفِ پنهانی او در حقِ من بسیار است

گر به‌ظاهر سخنش نیست سخن بسیار است

فرصتِ دیدنِ گل آه که بسیار کم است

و آرزوی دلِ مرغانِ چمن بسیار است

دلِ من در هوسِ سروِ سمن رخساری ست

ورنه بر طرفِ چمن سرو و سمن بسیار است

یار ساقی شد و صد توبه به یک حیله شکست

حیله‌انگیزیِ آن عهدشکن بسیار است

وحشی از من مطلب صبر بسی در غمِ دوست

اندکی گر بودم صبر ز من بسیار است

شعرهای شاهکار وحشی بافقی

در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است

بر حذر باش در این راه که سر در خطر است

پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف

تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است

چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او

میرود بیشتر آنجا که بلا بی‌سپر است

شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا

با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است

چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش

از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است

بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است

سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است

آن‌که در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو

گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است

طوطی ما که به غیر از قفس تنگ ندید

این زمان بال‌فشان بر سر تُنگ شکر است

بشتابید و به مجروح کهن مژده برید

که طبیب آمد و در چارهٔ ریش جگر است

آن‌که بیند همه عیبم نرسیدست آن‌جا

که هنرها همه عیب و همه عیبی هنر است

از وفای پسران عشق مرا طالع نیست

ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟

وحشیِ عاقبت اندیش، از آنسو نروی

که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است

یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی

بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است

سد بلعجبی هست همه لازمه عشق

از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است

عشق است که سر در قدم ناز نهاده

حسن است که می‌گردد و جویای نیاز است

این زاغ عجب چیست که کبک دریش را

رنگینی منقار ز خون دل باز است

این مهرهٔ مومی که دل ماست چه تابد

با برق جنون کاتش یاقوت گداز است

وحشی تو برون مانده‌ای از سعی کم خویش

ورنه در مقصود به روی همه باز است

مطلب مشابه: غزلیات اهلی شیرازی (شعرهای غزل و عاشقانه شیرازی شاعر کهن)

شعرهای شاهکار وحشی بافقی

خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است

سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است

که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟

که قفل تافته افتاده است و در باز است

به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای

که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است

نه زخم ماست همین از کمان دشمن و بس

که دوست نیز کمان ساز و ناوک انداز است

زمان قهقههٔ کبک ، خوش دراز کشید

مجال گریهٔ خونین و چنگل باز است

حذر ز وحشت این آستانه کن وحشی

غبار بال بر افشان که وقت پرواز است

عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است

ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است

دلیریی که دلم کرد و می‌زند در صلح

به اعتماد نگه‌های رغبت آمیز است

مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه

علاج رنج تغافل دو روز پرهیز است

شدیم مات به شطرنج غایبانهٔ تو

به ما بخند که خوش بازیت به انگیز است

کنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر

دلم که بستهٔ آن طرهٔ دلاویز است

جگر زد آبله وز دیده می‌چکد نمکاب

که بخت شور به ریش جگر نمکریز است

رقیب عزت خود گو مبر که بردر عشق

حریف کوهکنی نیست آنکه پرویز است

به ذوق جستن فرهاد می‌رود گلگون

تو این مبین که عنان بر عنان شبدیز است

شدست دیدهٔ وحشی شکوفه دار و هنوز

در انتظار ثمر زان نهال نوخیز است

طراز سبزهٔ بر گلشن عذار خوش است

معین است که گلشن به نوبهار خوش است

چه خوش بود طرف روی یار از خط سبز

بلی چو سبزه دمد طرف لاله زار خوش است

اگر چه خوش نبود در نظر غبار ولی

گر از خط تو بود در نظر غبار خوش است

به بوی مشک جراحت شود فزون و مرا

جراحت دل از آن خط مشکبار خوش است

به یاد سبزه خطی گشت سبزه کن وحشی

که سبزه سرزده اطراف جویبار خوش است

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *