انشا درباره زمستان؛ بیش از 10 انشا فصل زمستان راهنمایی و دبیرستان

در این بخش بیش از 10 انشا درباره زمستان، زیبایی های فصل زمستان، توصیف فصل زمستان و روز برفی را برای پایه های مختلف راهنمایی و دبیرستان گرداوری کرده ایم.

انشا درباره زمستان؛ بیش از 10 انشا فصل زمستان راهنمایی و دبیرستان

انشا توصیف زمستان

زمستان با کوله باری از سرما فرامی رسد و سردی این فصل نو، با همه ی خوبی ها و بدی هایش، آغاز می شود. زمستان فصل سردی و برف های سپیدی است که روی پشت بام خانه ها، بیش از پیش خودنمایی می کند.

در فصل زمستان، رودخانه ها یخ می بندند، درختان به خواب می روند و طبیعت پس از سه فصل کوشش، استراحت خود را آغاز می کند. در این فصل، درختان برهنه می شوند تا برای فصل بعدی لباس نو برای خود مهیا کنند.

زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش، مهربان است. در زمستان میوه هایی به بار می نشینند که سردی این فصل را برای همگان شیرین می سازد. آمدن این فصل سرد با خود موهبت های فراوانی به همراه دارد. برف بازی های کودکانه و قهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.

انشا زمستان برای اول دبیرستان

مقدمه:
سال چهار فصل دارد، به اسم های بهار، تابستان، پاییز و در آخر زمستان، فصل سرما و برف و باران. زمستان همیشه حامل برف و باران و سرما بوده است و همیشه خواهد بود. فصلی که خیلی از مردم آن را به خواب طبیعت تعبیر می کنند.

فصلی که روح از بدن طبیعت خارج می شود و به خواب موضعی می رود تا که نوروز و بهار فرا برسد و دوباره طبیعت نفسی تازه بکشد و دباره زیبایی های خود را به نمایش برساند.

زمستان فصلی است که ابرهای سیاه، آسمان را می پوشاند و از آن ها برف های سفید همچون مروارید به زمین می نشیند و زمین را سپیدپوش می کند. گویی طبیعت لباس سپیدی پوشیده تا خود را برای روز عید و بهار آماده کند و جشن و پایکوبی به راه کند.

با آمدن زمستان و باران زمین از آب و برکت خداوند سیراب می شود و درختان و زمین کم کم از بستر و آرامگاه خود بیرون می آید گویی که دوباره متولد شده اند. فصل زمستان همچون همه ی فصل ها سه ماه دارد به نام های دی و بهمن و اسفند.

در این فصل بعضی از حیوانات به خواب زمستانی می روند مانند مار، مارمولک و خرس و پرندگان به علت سرما از منطقه ی سردسیر به منطقه ی گرم سیر مهاجرت می کنند و همچنین در این فصل سفره های زیرزمینی و چشمه ها و رودخانه ها پر آب می شوند و زمین را برای کشت و کار بهاری آماده می کنند.

نتیجه گیری:
زمستان یکی از پرنشانه ترین فصل های خداوند می باشد. این فصل این نتیجه را به ما می دهد که خداوند قادر و توانا می تواند مردگان را در روز رستاخیز زنده کند و بهار بعد از آمدن زمستان بهترین نشانه ی آن می باشد.

مطلب مشابه: انشا درباره پاییز؛ 8 انشا جدید کامل با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری

انشا زمستان را توصیف کنید

یلدا، بلندترین شب سال، در آغاز فصل زمستان است. دور هم جمع شدن خانواده ها و گرفتن فال حافظ و خوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند، شیرینی این فصل را دو چندان می نماید.

زمستان هرچند سرد، فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که در کنار کرسی به شاهنامه خوانی می پردازند. در این فصل زمین، لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد و منتظر است تا داماد خود با سرسبزی اش او را سفید بخت کند! دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.

شب هایی که ستارگان بر فرازآسمان خودنمایی می کنند، ازهرموقع دیگر خواستنی تر می شوند و من کودکی را دیدم که می خواست با نردبام خانه اش آسمان را درنوردد و ستاره ها را در آغوش بگیرد تا مبادا،آن ها سردشان شود!

خوابیدن در فصل زمستان حالی دیگر دارد. درست نمیدانم اما شاید این درخت های برهنه هم احساس مرا دارند.کسی چه می داند، شاید این فصل سپیدی از فصل سرسبزی که همه آن را به رخ زمستان می کشند، مهربان تر باشد.

زندگی در حرکت است با تمام خوشی ها، ناخوشی ها، سردی ها و سبزی ها. در نظر من عاشقانه ترین فصل، فصل زمستان است. برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پر از عشق را نمایان می کند و کسی که با تمام این زیبایی ها، فصل زمستان را دوست ندارد قلبش تماشایی است.

زمستان می رود و بهار می رسد. ننه سرما رخت های خود را جمع می کند و جایش را به عمو نوروز قرض می دهد. زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل ها را رقم می زند.

وقتی کودکی پا به دنیا می گذارد، در گوشش نغمه ی خوش اذان را زمزمه می کنند و وقتی کسی روی در نقاب خاک کشید، نمازی بی اذان برایش می خوانند. گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تا نماز است و افسوس چه فاصله کوتاهی !

انشا توصیفی در مورد زمستان و شکوه و زیبایی های آن

مقدمه :زمستان است. هوا سرد است.

چه بیچاره ها آدم هایی که ندارند سرپناهی برای شب هایی به درازی شب یلدا.

متن انشا :
یلدا اولین شب است. اولین شب سال، سالمان زمستان است، یعنی من دوست دارم که سال با زمستان شروع شود. من زمستانیم.

شاید نباید از ترحم صحبت کنیم. زمستان خشک و خشن است.

خشونتی که در آن طراوت جاریست، طراوتی مانند زندگی.

شاید به نظر آید همه مرده اند، اما این مردگی نیست، خشوع طبیعت است در برابر عظمت زمستان.

می گویند زمستان مبارزه ای است، مبارزه ای بین ماندن و نماندن، اما فکر می کنم اشتباه است.

زمستان برهه ایست برای نشان دادن لیاقت ها. آن که دارد لیاقت ماندن را، منتخب می شود. پس آدم های بزرگند که می مانند.

کم نیستند کسانی که متنفرند از این فصل پرموهبت و چه بسیار دارند علاقه به بهار.

آنها بهار را عروس می دانند، یعنی عروسش کردند.

چنان از آن یاد می کنند که حتی بعضی مواقع در وصف هم نمی گنجد، اما در برابر شکوه و جلال زمستان هیچ نیست.

وقتی چشم به باغچه ی برف نشسته ی حیاط می اندازیم، برف را آن چنان مظلومانه می توان دید

که در روی زمین با تواضع و فروتنی وصف ناپذیری روی زمین جای گرفته. چه چیز از این بالا تر است؟ آیا این زیباست یا آن برگ های سبز بهار؟

آدم برفی کوچکی در گوشه ی حیاط با چشمانی سرمه شده، چشم به در حیاط دوخته،

انگار منتظر است. منتظر کسی، چیزی یا نسیمی.

دلمان تنگ می شود برای سردی زمستان، برای برف هایش، برای سفیدیش.

سفیدی بی لک و یکدست. آدم برفی کم کمک آب دماغش می آید، انگار گرما خورده. دیگر قرص های مسکن و پنی سیلین درمانش نمی کند.

شب چهارشنبه است و چهارشنبه سوری، آخرین چهارشنبه ی سال. بهار می آید.

آدم برفی مان دیگر نیست. شال گردنش روی زمین است، هویجی که روی آن افتاده و …

نتیجه گیری :
من زمستانی ام و زمستان را بهمه شکوه و ابهت و زیبایی های پنهانی که دارد می ستایم .

مطلب مشابه: انشا درباره تابستان؛ چند انشا توصیف فصل گرما برای پایه های مختلف

انشا درباره زمستان در روستا

من فصلی که زمین پیراهن سفید خود را بر تن می کند را دوست می دارم در این فصل سنگ ها از به خود لرزیدن می شکنند و اشک شوق ابرها همانند گلوله های آبی بر زمین می افتند و رفت و آمد را بر مردم سخت می کنند و تمام این ها دلالت بر وجود آفریننده ی هستی لا ینتها است.

فصل سفید می آید و سیاهی ها را از هوا ناپدید می کند و هنگامی که ابرهای سیاه پوش و ابستن برف و باران او نیستند آسمان مانند چلچراغی روشن می شود بعضی ها از فصلی که درختان موهای بلند و سرسبز دارند خوششان می آید و بعضی ها فصلی که درختان به خواب می روند را دوست می دارند.

و باز هم همه ی این ها نشانه هایی هستند از آفریننده ای ماهر و زبردست که این ها را بر تابلوی طبیعت نقش کرده پس چه خوب است که ما با چشم دل به این اثر زیبای خداوند نگاه کنیم و از آن لذت ببریم.

انشا در مورد زمستان برای راهنمایی و متوسطه

مقدمه :
خداوند زیباست و آفرینده زیبایی ها …

زیبایی که مدام در هر روز در هر فصل در برابر چشمام ما قرار میدهد ،

زیبا مثل دانه های معصوم برف

متن انشا :
آن گاه که دانه های ظریف برف رقصان بر زمین می نشینند.

در آن هنگام که برگ درختان دانه دانه بر زمین می افتند و زمین را فرش می کنند.

آن هنگام که ناله ی پرندگان گرسنه در برف مانده در بیابان به آسمان می رسد.

در ان هنگام است که زمستان با قدم های سرد و آرام به سرزمین ما می رسد.

در سوز سرما آتش درون بخاری ها همچون دل من و تو گرم است.

سپاهیان ابر های سیاه در بلندای آسمان به جنگ هم می روند وصدای شمشیر های آن ها چون رعد سینه ی آسمان را می شکافد

در آخر اشک سپاهیان شکست خورده بر آن گندم زار می چکد اشکی که برای ما رحمت است.

توپ خورشید در زیر لحاف ابر ها گم شده بوران می آید و برف ها پر می کشند

درختان عریان شده در پاییز لباس سپید به تن می کنند.

و این ها تنها گوشه ای از زیبایی زمستان است . زمستان زیباست

نتیجه گیری :
انشای کوتاه خود را با این دعای زیبا در قالب شعر به پایان می برم :

دعا میکنم غرق باران شوی

چو بوی خوش یاس و ریحان شوی

دعا میکنم در زمستان عشق

بهاری ترین فصل ایمان شوی

مطلب مشابه: انشا درباره بهار؛ 4 انشا کامل با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری فصل بهار

موضوع انشا: دوست داشتن زمستان

من زمستان را خیلی دوست دارم در زمستان هوا سرد می شود و برف یا باران از آسمان می بارد و رفت و آمد در داخل شهر و اطراف آن با مشکل رو به رو میشود ولی با این حال همین اندازه که می دانم فصل زمستان هم مثل بقیه ی فصل ها نشانه ای از عظمت خدای بزرگ است باعث آرامش من می شود.

در فصل زمستان هوا خیلی پاک و صاف می شود و در زمانی که ابرها نیستند موقع شب ستاره ها درخشندگی خاصی پیدا می کنند و این زمان بهترین موقع برای دیدن سیاره ها ستارگان و سایر صور فلکی است.

بعضی ها فصل بهار و تابستان را دوست دارند و از فصل پاییز و زمستان خوششان نمی آید اما برای من هر فصلی نشانه ای است از شاهکار طبیعت و آفریننده ی آن و این طبیعت گوشه ای از قدرت خداوند تواناست پس چه خوب است ما هم در هر فصل با نگاهی قدر شناس کمال لذت را از زیبایی های آن ببریم.

انشا در مورد زیبایی های زمستان

مقدمه
سال چهارفصل دارد،به اسم های بهار،تابستان،پاییز و در اخر زمستان،فصل سرما و برف و باران. با نام خداوند آفریننده زیبایی ها قلم در درست میگیرم و انشا خود را در مورد فصل چهارم سال یعنی زمستان زیبا آعاز میکنم .

متن انشا :
زمستان همیشه حامل برف و باران و سرما بوده است وهمیشه خواهدبود.

فصلی که خیلی از مردم ان را به خواب طبیعت تعبیر می کنند.

فصلی که روح ازبدن طبیعت خارج می شودوبه خواب موضعی می رودتا که نوروز و بهار فره برسد

ودوباره طبیعت نفسی تازه بکشدودباره زیبایی های خودرا به نمایش برساند.

زمستان فصلی است که ابرهای سیاه،اسمان را می پوشاند

وازان هابرف های سفید همچون مرواریدبه زمین می نشیندو زمین را سپیدپوش می کند.

گویی طبیعت لباس سپیدی پوشیده تا خودرا برای روز عیدوبهاراماده کندوجشن و پایکوبی به راه کند

باامدن زمستان و باران زمین از اب و برکت خداوندسیراب می شودو درختان و زمین کم کم از بستر و ارامگاه خود بیرون می اید

گویی که دوباره متولدشده اند.فصل زمستان همچون همه ی فصل ها سه ماه دارد به نام های دی و بهمن واسفند.

دراین فصل بعضی از حیوانات به خواب زمستانی می روندمانندمار،مارمولک و خرس

و پرندگان به علت سرما از منطقه ی سردسیر به منطقه ی گرم سیر مهاجرت می کنند

و همچنین دراین فصل سفره های زیرزمینی و چشمه ها و رودخانه ها پراب می شوندو زمین را برای کشت و کاربهاری اماده می کنند.

نتیجه گیری:
زمستان یکی از پرنشانه ترین فصل های خداوندمی باشد.این فصل این نتیجه را به ما می دهد که خداوندقادر و توانا می تواند مردگان را در روز رستاخیز زنده کندو بهار بعداز امدن زمستان بهترین نشانه ی ان می باشد.

مطلب مشابه: انشا زلزله؛ 2 انشا کامل با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری برای پایه های مختلف

موضوع انشا : یک روز برفی در زمستان را توصیف کنید

مقدمه :
تنیده روی ذهن ام تور رویا
قلم در دست، در کنج اتاقی
نشسته شاعری تنهای تنها

متن انشا :
دی شب پشت پنجره ی ما و تمام پنجره های دیگر برف آمد. همه جا نشست و نور ماه را به تاریکی میان اتاق ها انداخت. نیمه شب که من به دلایلی هنوز مثل جغد عجیب و مرموزی بیدار بودم لایه ای از برف دیگر همه جا را پوشانده بود و جالب تر این که صبح روز بعد آن لایه ی تمیز و دست نخورده ضخیم و ضخیم تر شده بود.

سکوت برف زیبا بود و قرت قرت خشک و پوک قدم های مردم آزار من از آن هم زیبا تر. من برای کار بخصوصی از خانه بیرون نرفته بودم. حتی برای برف بازی هم نرفته بودم. و بنابراین جز کفش های کتانی و می توان گفت کهنه ام حوصله ی پوشیدن چیز دیگری را نداشتم. من در طول راه مثل همیشه به چیز های زیادی فکر کردم. فکر کردم و کفش های خیسم را با کیف و لجاجت خاصی میان برف های مرتب و تازه بر هم نشسته کشیدم.

آنقدر غرق فکر بودم که به سرما هم اهمیت چندانی ندادم. گرچه از حق نباید گذشت که زیاد هم پوشیده بودم. به هر حال آن چه امروز گذشت فرق چندانی با آن چه در یک روز غیر برفی ممکن بود برای من اتفاق بیفتد نداشت و من در حالی که به یاد آن زلزله ی کذایی با جدیت مراقب سرزدن هرگونه ناشکری از جانب خود بودمآهسته به این فکر می کردم که چرا زندگی بعضی بچه ها این همه یک نواخت و آرام است.

و باز خیلی زود صدایی مثل صدای دوستی که اولین بار جواب این سوالم را داد در من تکرار کرد مهم قلب و فکر آدمیزاد است نه اطرافش و من می دانم تا مدتی گرچه کوتاه باز با همین جواب ساده قانع خواهم شد و در راه آمد و رفت هایم در افکار و خیالات عجیب دیگری غرق خواهم گشت.

مطلب مشابه: انشا آلودگی هوا؛ 4 انشا زیبا درباره آلودگی هوا با مقدمه، بدنه و نتیجه گیری

اشتراک گذاری

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *