اشعار جبران خلیل جبران؛ اشعار زیبای بلند و کوتاه از این شاعر لبنانی

ما امروز در سایت هنری ادبی سبکنو اشعار جبران خلیل جبران را برای شما عزیزان قرار داده‌ایم. این اشعار زیبای بلند و کوتاه از این شاعر لبنانی آمریکایی قطعا مورد پسند شما ادبیات دوستان خواهد بود؛ در ادامه با ما باشید.

بیوگرافی کوتاه جبران خلیل جبران

جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ – ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) اهل بشرّی لبنان و نویسنده لبنانی-آمریکایی و نویسنده کتاب پیامبر بود. جبران، علاوه بر شعر و نویسندگی، در نقاشی نیز ذوق و مهارت داشت و بیش از ۷۰۰ کار هنری از او بجا مانده‌است. اما شهرت جبران بیشتر به‌خاطر کتاب پیامبر است که برای اولین بار در سال ۱۹۲۳ در آمریکا منتشر شد و از آن زمان به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های تمام دوران‌ها تبدیل شده و به بیش از ۱۰۰ زبان ترجمه شده‌است.

اشعار زیبا و بلند جبران خلیل جبران

بهار من کجایی؟

کجا عطر خود را پراکنده‌ای؟

کجا گام برمی‌داری

و در کدام آسمان سرت را بلند می‌کنی

تا دلت را بگشایی؟

آه ای گل نخستین بهار من

کجا رفته‌ای ؟

آیا هرگز به سوی من باز می‌گردی؟

و آیا نفس‌های بی‌قرار ما بار دیگر

تا آسمان بالا خواهد رفت؟

آه ای بهار

بهار من

بگو آخر کجایی ؟

ای کاش می توانستم بگویم

که با من چه می کنی

تو جانی در جانم می آفرینی

تو تنها سببی هستی

که به خاطر آن

روزهای بیشتر

شب های بیشتر

و سهم بیشتری

از زندگی می خواهم

تو به من اطمینان می دهی

که فردایی وجود دارد

اشعار زیبا و بلند جبران خلیل جبران

هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است

چه بر من خواهد گذشت

اگر زمانی از من دور باشی

هر وقت که کاری نداری انجام دهی

تنها به من بیاندیش

من در رویای تو شعر خواهم گفت

شعری درباره چشم هایت

و دلتنگی

راه عشق سخت است و دشوار

هنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواند

رهرو عشق باش

عاشق شو

تیغ‌های نهفته عشق تو را خسته می‌کند

نوای عشق چنان تند باد شمال در باغ

رویاهای تو را آشفته می‌کند

اما عاشق شو

امروز به پایان میرسد

از فردا برایم چیزی نگو

من نمیگویم :

فردا روز دیگریست

فقط میگویم :

تو روز دیگری هستی

تو فردایی

همان که باید به خاطرش زنده بمانم

مطلب مشابه: اشعار محمود درویش + اشعار بسیار مفهومی از این شاعر فلسطینی و تبعیدی

دوست من

آنچه می‌نمایم نیستم

آنچه هست لباسی است که به تن می‌کنم

لباسی که به دقت بافته شده تا مرا از سوالات تو

و تو را از کوتاهی و اهمال من محافظت کند

دوست من

آن “من دیگر” در خانه‌ای از سکوت زندگی می‌کند و

همانجا برای همیشه باقی خواهد ماند

غیر قابل درک و دست نیافتنی

نه نمی‌خواهم آنچه می‌گویم باور کنی و نه به آنچه انجام می‌دهم اعتماد

چرا که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا

و رفتار من نیز چیزی نیست الا آرزوهای تو در عمل

اکنون کجایی‌ ای خود دیگر من؟

آیا در این سکوت شب بیداری؟

بگذار نسیم پاک

تپش و مهربانی جاودانه‌ی قلبم را به تو برساند

کجایی ای ستاره زیبای من ؟

تیرگی زندگی مرا در آغوش کشیده

و اندوه بر من چیره گشته است

لبخندی در فضا بزن ؛ که خواهد رسید و مرا جانی دوباره خواهد دا

از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمایتم خواهد کرد

کجایی ای محبوب من؟

آه ؛ چه بزرگ است عشق

و چه بی مقدارم من

من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم

تا از عشق سخن بگویم

اما وقتی دهان گشودم

زبانم بند آمده بود

پیش از آن که عشق را بشناسم

عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم

اما شناختن را که آموختم

کلمات در دهانم ماسید

و نواهای سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند

اشعار زیبا و بلند جبران خلیل جبران

من به خاطر شادمانی تو

بسیار شادمانم

برای تو

شادمانی شکلی از آزادی است

زندگی نمی تواند

با تو

جز با مهر و شیرینی

جور دیگری رفتار کند

تو با زندگی

جز با مهر و شیرینی

رفتار نکرده ای

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می‌ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می‌کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره‌ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می‌داند بی کسی از ته دلبستگی‌ام پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگی‌ام می‌فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می‌گفتم

تا دم پنجره‌ها راهی نیست

من نمی‌دانستم

که چه جرمی دارد

دست‌هایی که تهی ست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرسد

روزگاریست غریب

تازگی می‌گویند

که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوشبین بودم

همه‌اش رویا بود

و خدا می‌داند

سادگی از ته دلبستگی‌ام پیدا بود

جانم از آتشفشان ها گذر می کند

با خویشتن در جنگم

از خود عبور می کنم

تو آن سوی من ایستاده ای

و لبخند می زنی

و لبخند تو آن قدر بها دارد

که به خاطرش از آتش بگذرم

من طلا خواهم شد

می دانم

مطلب مشابه: اشعار احمد شاملو + مجموعه شعرهای احساسی و زیبا از استاد شعر فارسی

اشعار زیبا و بلند جبران خلیل جبران

من همان اندازه

دلواپس شادمانی تو ام

که تو

دلواپس شادمانی من

اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی

من هم آسوده خاطر نخواهم بود

ای عشق که دستان خداییت

بر خواهش‌های من لگام زده

و گرسنگی و تشنگیم را

تا وقار و افتخار بالا برده

مگذار توان و استقامتم

از نانی تناول کند

و یا از شرابی بنوشد

که خویشتن ناتوانم را

وسوسه می‌کند

بگذار گرسنه‌ی گرسنه بمانم

بگذار از تشنگی بسوزم

بگذار بمیرم و هلاک شوم

پیش از آنکه دستی برآورم

و از پیاله‌ای بنوشم

که تو آن را پر نکرده‌ای

یا از ظرفی بخورم

که تو آن را متبرک نساخته‌ای

برای خاطر عشق به من بگو‌

آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می‌کشد

نیرویم را می‌بلعد

و اراده‌ام را زایل می‌کند ؟

خطاست اگر بیندیشیم عشق

حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه است

عشق ثمره‌ی خویشاوندی روحی است

و اگر این خویشاوندی در لحظه‌ای تحقق نیابد

در طول سالیان و حتی نسل‌ها نیز

تحقق نخواهد یافت

مطلب مشابه: اشعار ایرج میرزا + شعرهای زیبا و تند از این شاعر بذله‌گو

سکوت را می‌پذیرم

اگر بدانم

روزی با تو سخن خواهم گفت

تیره بختی را می‌پذیرم

اگر بدانم

روزی چشم‌های تو را خواهم سرود

مرگ را می‌پذیرم

اگر بدانم

روزی تو خواهی فهمید

که دوستت دارم

اگر توانسته باشم در قلب یک انسان

پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم

زندگانی من پوچ نبوده است

زندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد

نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادی

تنفر همانقدر خوب است که عشق

و دشمن همانقدر خوب است که دوست

برای خودت زندگی کن

زندگانی را به آن سان که خود می‌خواهی زندگی کن

و از این رهگذر است که تو

وفادارترین دوست انسان خواهی بود

من هر روز تغییر می‌کنم

و در هشتاد سالگی هم ، همچنان تجربه می‌آموزم و تغییر می‌کنم

کارهایی را که به انجام رسانده‌ام

دیگر به من ربطی ندارد ، دیگر گذ‌شته است

من برای زندگی هنوز نقدینه‌های بسیاری در اختیار دارم

تو بیش از آنچه من قادر به گفتن باشم

به من گوش می دهی

تو ضمیر آگاه را می شنوی

تو با من به جاهایی می روی که

کلمات من قادر به بردن تو به آنجاها نیستند

اشعار زیبا و بلند جبران خلیل جبران

گاهی

تو حتی لب به سخن نگشوده ای

و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام

اینک تو کجا هستی ای یار من

آیا به مانند نسیم شب زنده داری می‌کنی ؟

آیا ناله و فریاد دریاها را می‌شنوی ؟

و آیا به ضعف و خواری من می‌نگری ؟

و از شکیبایی‌ام آگاهی ؟

کجا هستی ای زندگی من

اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت

در هوا لبخند بزن تا زنده شوم

کجا هستی ای عشق من ؟

آه

چقدر عشق بزرگ است و من چقدر کوچک هستم

اولین شاعر جهان

حتماً بسیار رنج برده است

آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت

و کوشید برای یارانش

آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده

توصیف کند

و کاملاً محتمل است که این یاران

آنچه را که گفته است

به سخره گرفته باشند

مُزد عاشقی

رنج است

اما این رنج

روشنی می بخشد

از دلی عاشق

که می شکند

موسیقی و ترانه می تراود

تنهایی را ترجیح بده به تن هایی که

روحشان با دیگریست

تنهایی تقدیر من نیست

ترجیح من است

عشق درخششی جادویی است

که از درون هسته سوزان روح می تابد

و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد

و توانمان می دهد تا زندگی را

در قالب رویایی شیرین و زیبا

بین دو بیداری درک کنیم

و آنی را که دوست داری

نصف دیگر تو نیست

این تویی اما جایی دگر

مطلب مشابه: اشعار فاضل نظری ؛ مجموعه اشعار عاشقانه و غمگین از این شاعر

اشتراک گذاری

نظرات کاربران