در این بخش مجموعه شعر مادر، عاشقانه ترین اشعار به صورت تک بیتی، شعر دو بیتی، شعر نو زیبا و اشعار بلند در وصف مادر و برای مادران عزیز را گردآوری کرده ایم.
اشعار مادر
دوبیتی درباره مادر
مینویسم از سر خط
مادر ای معنی بودنمینویسم تا همیشه
تویی لایق ستودن
ای مادر عزیز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای توهرگز نشد محبت یاران و دوستان
همپایه محبت و مهر و وفای تو
مادر ای معنی ایثار، تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت با غم دل آشناییمینویسم از سر خط، مادر ای معنی بودن
مینویسم تا همیشه، تویی لایق ستودن
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادردارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر“رهی معیری”
مادر فرشتهایست که من فکر میکنم
بر روی خاک معجزه آسا نشسته استمادر پرندهایست که با بالهای خیس
بر شاخه شکسته رویا نشسته است“عبدالجبار کاکایی”
مادر قسم به جان عزیزت که هیج گاه
یاد شکوهمند تو از دل نمیرودتا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
نقشی تو هم دمی ز مقابل نمیرود
مادر قسم به تو که تویی نور کردگار
یزدان تو را ز نور وفا آفریده استنازم به آن شکوه و به آن عزت و مقام
جنت به زیر پای تو خوش آرمیده است
مادر ای پرواز نرم قاصدک
مادر ای معنای عشق شاپرکای تمام نالههایت بی صدا
مادر ای زیباترین شعر خدا
در عشق کسی حریف مادر نشود
هم رتبه و هم ردیف مادر نشودحتی گل یاس ومریم و نرگس هم
مانند دل ظریف “مادر” نشود
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتنبر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن“فریدون مشیری”
دلم برای تو تنگ می شود مادر
برای وصف قافیه لنگ می شود مادربریدم از عالم و آدم، از این بختم
انگار قلب ثانیه سنگ می شود مادر
اى مادر عزیز که جان دادهاى مرا
سهل است اگر که جان دهم اکنون براى توگر جان خویش هم ز برایت فدا کنم
کـارى بزرگ نیست، کـه باشد سزاى تو
مطلب مشابه: تبریک روز مادر؛ جملات و متن عاشقانه برای مادر جان با عکس نوشته
مادر تو بهشت جاودانی مادر
خورشید بلند آسمانی مادردر چشم تو نور زندگانی جاریست
سر چشمهی مهر بیکرانی مادر
ای دل نگران که چشمهایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمترجز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلومترین عاشق دنیا! مادر!“میلاد عرفان پور”
مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشنتر از هر چشمه سارمادرم روزت مبارک ناز من
مادرم تنها تویی آواز من
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشقمادر ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای عشق
تو هوای پاک خونه
دستای تو سایه بونهتوی قلب عاشق من
عشق تو قد جنونه
مادر فرشته ایست که من فکر می کنم
بر روی خاک معجزه آسا نشسته استمادر پرنده ایست که با بال های خیس
بر شاخه شکسته رویا نشسته است
مادر اون چشاتو قربون
هر چی عشقه تو چشاتهمهر تو تموم نمیشه
آخه چشمه حیاته!
مادر حضور نام تو در شعرهای من
لطف خداست شامل حال غزل شده استغیر از تو جای هیچکس نیست در دلم
این مساله میان من و عشق حل شده است
ای دل نگران که چشمهایت بر در
شرمنده که امروز به یادت کمترجز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلومترین عاشق دنیا! مادر!
مادر نمای قدرت دنیای خلقت است
مادر به ما ز ایزد یکتا فضیلت استفـردوس را به زیر قدمهاش مانده رب
کو را مقام، بعد خدا در عبادت است
مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایمآسوده بیارام و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم“نصرت رحمانی”
به پاس آن همه مهر و وفایت
حقیر است این محبتها برایتندیدم در جهان بهتر ز مادر
سر و جانم همه بادا فدایت
تک بیتی درباره مادر
تسلی بخش طفلان نیست جز نزدیکی مادر
نباشد عیب، دور از مردمک، بی تابی اشکم“طغرای مشهدی”
دارم غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر“رهی معیری”
دست هر نا اهل بیمارت کند
سوی مادر آ که تیمارت کند“شعر در وصف مادر از مولانا“
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
مظلوم ترین عاشق دنیا مادر“میلاد عرفان پور”
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش“فردوسی”
صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست كه مادر شدنی نیست“شمس تبریزی”
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق“اقبال لاهوری”
ستمگر چرا گشتی ای ماهروی
همه رازها پیش مادر بگوی“فردوسی”
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد“فردوسی”
نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا“مولوی”
شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفهای
فرخندهتر ندیدم ازین، هیچ دفتری“پروین اعتصامی”
اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار“عطار”
مطلب مشابه: انشا مادر؛ 5 انشا جدید درباره مادر و فداکاری های او برای پایه های مختلف
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند“مژگان عباسلو”
ای سنایی وارهان خود را که نازیبا بود
دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن“سنایی”
گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت
مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت“مجید تال”
فرزند، ز مادر است خرسند
بیگانه کجا و مهر مادر“پروین اعتصامی”
به ابیاتم نمیگنجید، وصف تو فقط گفتم
فدای یک نخ چادر نمازت حضرت مادر“رضوان باقری”
اشعار بلند برای مادر
من زاده شدم به عشق مادر
پرورده شدم به عشق مادردر دامن او شدم چنین نور
پیوسته شدم به عشق مادربوی تن او بهار هر فصل
بشکفته شدم به عشق مادرتعلیم نمودیم بیاموز
وارسته شدم به عشق مادراز رنج زمان عبور دادی
نی خسته شدم به عشق مادرآموخت مرا صبور باشم
دلبسته شدم به عشق مادرهر ملک به زیر پای مادر
گلدسته شدم به عشق مادرچون داد مرا ز شیره جان
لببسته شدم به عشق مادردر ساحل قلب بی کرانش
وابسته شدم به عشق مادر“امید ارجمندی”
سر در گم سرّ سحرم مادر گلها
دل مرده اسرار درم مادر گلهاای محور اصل همه عالم و آدم
ای هاله احساس و کرم مادر گلهاهم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره طاهای حرم مادر گلهاعلامه دهری و سراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گلهادر معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گلهاای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گلها“مجید قاسمی”
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشانبه گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمانچه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یکسره، شاگرد این دبیرستانحدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان…همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران…“از مجموعه اشعار پروین اعتصامی“
مادر، اگر دعای شبانگاهیت نبود
من در لهیب آتش غم میگداختممادر، اگر گناه نبود این به درگهت
بیشک تو را به جای خدا میشناختمتا دیدهام به روی جهان باز شد، ز شوق
لبخند مهربان تو جان در تنم دمیدفریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
دست نوازش تو به فریاد من رسیدمادر، قسم به آن همه شبزندهداریت
که اندر سرم هوای تو هست و صفای توآیینهدار مهر و عطوفت تویی، تویی
خواهم که سر نهم به خدا من به پای توروزی که طفل زار و نحیفی بُدم، ز مهر
چون جان خود، مرا تو نگهدار بودهایمادر، به راه زندگی من فدا شدی
دایم مرا تو مونس و غمخوار بودهایمادر قسم به تو، که تویی نور کردگار
یزدان تو را، ز نور وفا آفریده استنازم به آن شکوه و به آن عزت و مقام
جنت به زیر پای تو خوش آرمیده است
مطلب مشابه: تبریک تولد مادر؛ جملات زیبا و متن تولدت مبارک مامان عزیز
همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لالهها یعنی چه رنگی
همیشه گفته بودی باغ سبزِ ولی رنگ خدا یعنی چه رنگینگاه مادرم چون یاس میشد به پرسشهای من لبخند میزد
زمانی رنگ سرخ لالهها را به دنیای دلم پیوند میزدولی من باز میپرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر
همان رنگی که گفتی رنگ دریاست همان رنگی که گشته چشم از او ترز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشکها را میشنیدم
در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را میکشیدمولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود
و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بودمعلم آن زمان که عاشقانه کنار حرفهایت مینشینم
همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینمببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد
که دستان مرا تا اوج برد مرا از دور با چشمش صدا کردببینم که چه کس راز شفق را به چشمان وجود من نشان داد
ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داداگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسم
صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسمز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را ترسیم کردم
ز تب نور امید و موج دل را میان غنچهها تقسیم کردمولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزوهایم رسیدم
هم اینک لحظهای نقاش هستم معلم را و مادر را کشیدم“مریم حیدرزاده”
مرا ز شیره جان دادی تو شیر مادر
در پای نوجوانت گشتی تو پیر مادرکانون زندگانی گرم از محبت توست
آغوش گرم خود را از ما مگیر مادرگر کودک عریزت خاری رود به پایش
دیگر ز زندگانی گردی تو سیر مادرپاس محبت تو از دست ما نیاید
چون مهر مادی نیست جبرانپذیر مادردر زیر پای مادر باشد بهشت، آری
در منزلت ترا نیست هرگز نظیر مادرتو کودکان خود را آزاد پرورانی
خود را بدین محبت کردی اسیر مادرسیلاب اشک گردد جاری ز دیده تو
گر نور چشمت آید در خانه دیر مادرکودک به روز مادر با هدیههای ناچیز
سر را ز شرمساری افکنده زیر مادربر لوح آفرینش پرتو جاویدانیست
از صدق دل بگویم هرگز نمیر مادر
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئی سرم هنوز به بالین نرم تستپیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوستدر خواب و خیال همه با توام هنوز
تنهائیم مباد که تیره است بیتو روزدائم حریم قدس تو احساس میکنم
احساس قدس آن دم انفاس میکنمموسیقی بهشت همانا صدای تست
گوش دلم به زمزمه لای لای تستمادر به قصههای تو میخفت غصهها
میرفت چشم و گوش به دنبال قصههابا شادیت نبود غمی را مجال ایست
امّا به گریه تو هم آفاق میگریستصد قصه عشق بودی و میخواندمت مدام
رفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمامای سینه داشته سپر هر بلای من
اکنون بکن شفاعت من با خدای منامروز هستیم به امید دعای توست
فردا کلید باغ بهشتم رضای توستاین راز آن حدیث که نقل از پیمبر است
جنت نهاده زیر قدمهای مادر است“محمدحسین شهریار”
سلطان غم، چشم و چراغم مادر
تنها گل گلزار باغم مادربعد از خدا تنها امیدم مادر
من با دعایت روسفیدم مادردر قلب من این آرزوی آخر است
گویند بهشت در زیر پای مادر استای وای من قدر تو را نشناختم
من را ببخش تنها به خود پرداختمتو با بدیام ساختی و سوختی
تنها چراغ خانه را افروختیهر جمعهها چشمت به قاب جادهها
شاید بیاید امن یجیب جادههاکسی که تا همیشه پای من سوخت
چراغ خانه سرد من افروختشبی که سر به بالین تبم سوخت
زمین و آسمان یکجا به هم دوختمادر تویی دار و ندارم مادر
بعد از تو من دیگر چه دارم مادرای گریهات پشت و پناهم مادر
من با دعایت روبراهم مادر
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشقمادر ای غمخوار بیهمتای من
اولین و آخرین معنای عشقزندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشقمادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگیتکیهگاه خستگیهایم توئی
مادر ای تنهاترین ماوای عشقیاد تو آرام میسازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشقصوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای پیغمبر زیبای عشقماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشقدوستت دارم تو را دیوانهوار
از تو احیاء شد چنین دنیای عشقای انیس لحظههای بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشقتشنه آغوش گرم تو منم
من که مجنونم توئی لیلای عشق
مادر ای یکدانه و تنهاترین غم خوار من
از من عاشقتر به من دیوانه و بیمار منوصف تو نتوان به صدها دفتر و دیوان نوشت
ای که وصفت روز و شبها تا ابد در کار منپروراندی جان من با رنجهای بیشمار
کی شود قربانیت این جان بیمقدار منخرج کردی عمر خود را تا بروید جان من
من به لطفت زندهام ای ابر باراندار منشرح لطفت در ازل افسانهای ننوشته بود
جان به قربان تو ای زیباترین پندار منقصه ننوشته مهر و وفا را خواندهای
ای که مهرت تا ابد در سینه تبدار مندردهایم درد تو رنجم همه در جان تو
ای به دردم مرهم و ای مخزن اسرار منهستیم هست از تو و نامم ز تو نامی گرفت
سبز میباشم ز تو ای سبزی افکار منسالهای عمرت افزون از هزاران سال باد
سالهای عمر من قربانیت ای یار من
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموختشبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموختدستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموختیک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموختلبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموختپس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست“ایرج میرزا”
از درختی که مام بالا رفت
دخت بر شاخ نیز غیژد تفتگفت و خوش گفت پیر برزیگر
این چنین دختر آنچنان مادرسری آنسان سزای این پنجه
به چنان دیگ، لایق این کمچه“علی اکبر دهخدا”
کیست مادر؟ نقشه ایجاد ما
کیست مادر؟ بانی بنیاد ماقلب او سرچشمه امیدهاست
سینه او مشرق خورشیدهاسترمز عشق جاودانی مادر است
کیمیای زندگانی مادر استهرچه دارم من همه از مادر است
پای تا سرشعلهام زین اخگر است
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادربرو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادرز جان محبوبتر دارش که دارد
ز جان محبوبتر بیچاره مادراز این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادرنگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادربه وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادربشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادرتموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادراگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادراگر یک سرفه بیجا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادربرای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادردو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادرچو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادرسپس چون پا گرفتی، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادرتو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادربه مکتب چون روی تا بازگردی
بود چشمش به در بیچاره مادروگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادرنبیند هیچکس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادرتمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر“ایرج میرزا”
مادر ای روح نوازش، روح ناز
با قصور و کوتهیهایم بسازمادر ای شرمنده از رفتار تو
دفتر عشقم پر از اشعار تومادر ای معنی بودن یا وصال
جسم من شرمنده از کردار تومادر ای چشمان دریای بهار
اشکهایم را به سیلابت سپارمادر ای جنت به زیر پای تو
حسرتم بوسه زدن بر پای تومادر ای خورشید تابان امید
گرمی نور تو ما را شد نوید
مادر! گناه زندگیم را به من ببخش
زیرا اگر گناه من این بود، از تو بودهرگز نخواستم که ترا سرزنش کنم
اما ترا به راستی از زادن چه سود؟در دل مگو که از تو و رنج تو آگهم
هرگز مرا چنانکه خودستی گمان مدار…دردم یکی نبود که زودش دوا کنی
آن به که دل نبندی ازین پس به کار منمادر! من آن امید ز کف رفته توام
کز هر چه بگذری، نتوانی بدو رسید…مادر! من آن امید ز کف رفته توام
درد مرا مپرس و گناه مرا ببخش…مادر! تو بی گناهی و من نیز بی گناه
اما سزای هستی ما، در کنار ماستاز یکدگر رمیده و بیگانه مانده ایم
وین درد، درد زندگی و روزگار ماست“نادر نادرپور”
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است“حافظ”
ای آن که تویی صبور خانه ، مادر
ای شمع تویی فروغ خانه ، مادرای عطر تو عطر هر بهار است ، مادر
وای (وی) مهر تو در حد کمال است ، مادرای نام تو ملک ،چه بی ریایی ، مادر
هم شاه غم و ملک وفایی ، مادرای آن که بهشت بود تو را ، ای مادر
كآن وعده ی اوست ، خدا ، تورا ای مادرای افضل و ای سرور و ای شاه کلیدم ، مادر
زآن لحظه ی کودکی تویی امیدم ، مادرای خواب تو بی خواب شده ، هر شب و روز
زآن لحظه خدا تو را صدا زد ، مادراین نام تو ، نام توست زآن روز نخست
زآن دم همه مبهوت ثنایت ، مادر
نرفت از سرم هرگز هوای تو مادر
هنوز میتپد این دل برای تو مادرچهسان زبان بگشایم که خجلت آهنگم
نکردهام دل و جان را فدای تو مادرچه چاره گر نبرم داغ هجر تو به عدم
امید قلب حزینم لقای تو مادرچو شبنم است سرو برگ رنگ این گلشن
مدام میشنوم من صدای تو مادردرین چمن که حضور جفاست مضمونش
چه نعمت است به عالم وفای تو مادرمقیم منزل عزت کسی توان گشتن
که بود حاصل کارش رضای تو مادرنشد ز کیف و کم عمر چشم ما روشن
حقیقت است به هر جا صفای تو مادررموز جوهر تُست بایزید و بایقرا
به این مقام رسیدن عطای تو مادرنبود لایق این گنج و این کمال رفیع
اگر نبود نصیبش دعای تو مادر
جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافتچو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که اى سست مهر فراموش عهدنه در مهد نیروى حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟تو آنى کزان یک مگس رنجهاى
که امروز سالار و سرپنجهاى…چه پوشیده چشمى ببینى که راه
نداند همى وقت رفتن ز چاهتو گر شکر کردى که با دیدهاى
وگرنه تو هم چشم پوشیدهاى“سعدی”
در چشمهای خوب تو یک آسمان غم است
انگار خیس شبنم گلهای مریم استدر من شکست بغض ترک خورده قدیم
وقتی که در صدای تو آه دمادم استاز دستهای روشن تو شعله میکشد
مادر! نوازشی که به پاکی شبنم استپیچیده عطر عشق زلال تو در دلم
عشقی که جاودانهترین عشق عالم استدر چشمهات گرچه شررریز آرزوست
اما برای زخم غزلهام، مرهم استبا تو تمام پنجرهها رو به سمت نور
بی تو نگاه آینهها غرق ماتم استمادر چگونه از تو بگویم که واژهها
هر قدر عاشقانه شود باز هم کم است
تو ای مادر تو ای معنای ایثار
وفا را در رخت تفسیر کردمبرای جستن عشق و صداقت
تو را تنها تو را تصویر کردمچه شبها چشم تو بیدار میماند
که شاید خواب در چشمم ببینددلت غمهای خود از یاد میبرد
مگر شادی به لبهایم نشیندچه زحمتها برای من کشیدی
که من آسوده باشم در کنارتبهارت با خزان غم به سر شد
به امیدی که باشم نو بهارتتو چون شمعی به شبهای سیاهم
به تسکین غم من گریه کردیتو زن بودی و من در دامن تو
گرفتم درس عشق و راد مردیتو ای مفهوم عشق ای راز هستی
فداکاری، صبوری، بی ریاییتو ای مصداق لطف و مهربانی
ز تو جویم نشان روشنایی“مهرداد مولایی”
به تن بخشد روان آوای مادر
زداید غم ز دل سیمای مادرفراموشت شود رنج و غم و درد
ببینی تا رخ زیبای مادراگر ملک جهان را بر تو بخشند
بحق حق نگیرد جای مادرمشام جان ز مادر شد معطر
بود جنت به زیر پای مادراگر خواهی خدا گیرد تو را دست
بدست آور دل شیدای مادرمرنجان قلب پاک و مهربانش
که رنجد خالق یکتای مادربگردی گر تو گرد این جهان را
نمیجوئی کسی همتای مادرپدر گرچه در عالم بی نظیر است
ولی دارد صفا دنیای مادر
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتندر بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتنروز در انواع نعمتها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتنصبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتنشامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتنچون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتنحشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتنتا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتنبر تو ارزانی که ما را خوشتر است
لذت یک لحظه «مادر» داشتن“فریدون مشیری”
شعر نو در وصف مادر
مادر بهتر آنکه بوسهات را
به سنگی بخشیده بودی تا به گونه من
آه مادر! اگر پرندهای به دنیا میآوردی
در گرمای آغوشت پناه میگرفت
اگر درختی به دنیا میآوردی
از آوای ترانهات به سبزی میگرایید برگهایش
ولی اکنون که انسان به دنیا آوردی
تنهای تنها ماندهای
ای نازنین آه!
چه تلخ است انسان زاده شدن
وقتی که انسان را برادری جز دشنه نیست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فکر میکند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .
مادر تمام روز دعا میخواند
مادر گناهکار طبیعیست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهیها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد …“فروغ فرخزاد”
روزها میگذرد، گاهی تلخ، گاهی شاد
روزها میگذرد در پس تنهایی من
سایهای هر لحظه، گوشهای منتظر است
دو نگاه نگران!
گاه خاموش و گاهی فوران
هر قدم را به جلو
میگذارم
اندکی صبر
و باز
به عقب مینگرم!
تا ببینم سایه، همچنان در عقبم مینگرد؟
آه از این همه خوبی مادر!
در کنارم هستی
مرهمی بر قلب
بیپناهم هستی
دختر سر به هوایت را تو
در کنارت، چه فداکارانه،
در بغل بگرفتی!
تا تو هستی غم من بیهوده است
غم من را تو فقط ناز ببین
در کنارت همهی سختیها
همچو رودی سیال
میرود، میگذرد
گر چه تلخ است زبان شعرم،
در درونم، به وجودت
و به گرمای نگاهت
آنقدر دل بستهام
“که خدا داند و من دانم و تو”
همهی روزهایم روز تو است
روزت شاد، لحظههایت همگی ناب وناب“منصوره موسوی”
آهسته باز از بغل پلّهها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برشهاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرمهر روز میگذشت از این زیر پلّهها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصلهدار
او فکر بچّههاست
هرجا شده هویج هم امروز میخرد
بیچاره پیرزن، همه برف است کوچههااو از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشتهایست، سزاوار احترام:تبریز ما! به دور نمای قدیم شهر
در «باغ بیشه» خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا به داد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکّل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در، باز و سفره، پهن
بر سفره اش چه گرسنهها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من استانصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافلههای دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغنه، او نمرده، میشنوم من صدای او
با بچهها هنوز سر و کلّه میزند
ناهید، لال شو
بیژن، برو کنار
کفگیر بیصدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
امّا ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرفها برای تو مادر نمیشود.پس این که بود؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفههای شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.نه او نمرده است که من زندهام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»او با ترانههای محلّی که میسرود
با قصههای دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نَوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشکهای خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمیاو پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
امّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امید دیگران
یکروز هم خبر: که بیا او تمام کرد.در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره یاسین چکید
مادر به خاک رفت.آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آنجا که زندگی، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقهاش میکند به گور
یک قطره اشک، مُزد همه زجرهای او
اما خلاص میشود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.آینده بود و قصه بیمادری من
ناگاه ضجهای که به هم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز میکشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشومیآمدیم و کله من گیج و مَنگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنههای زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و به مغز من آهسته میخلید:
تنها شدی پسر.باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم به خنده درآیم ز اشتباه
امّا خیال بود
ای وای مادرم“محمدحسین شهریار”
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد
هی چایام سرد بشود
هی دلم گرم
آنجا که چایات سرد میشود
و دلت گرم
خانه مادر است“نسرین بهجتی”
خبر تازهای نیست
مادرم شاعر غمگینی بود
مرا که از شیر گرفت
به شعر سپرد“حسن اسماعیل زاده”
هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
شیشه عطرم شکسته بود
حیاط پر از بوی خدا شده بود
ستارهام – درشت و درخشان-
روبه رویم پشت به دیوار،
سر بر گریبان برده بود
و من در آغوش ماه
برای همیشه به خواب رفته بودم
با گونه خیس و کبود سیزده سالگیام
که جای آخرین بوسه مادرم بود“حسین پناهی”
مادر ای سایه الطاف خدا
ای سراسر همه مهر
ای دل انگیزترین معنی عشق
ای که یادت همه آرامش من
ای وجودت همه خواهش من
تو نمایانگر الطاف خدایی مادر
مروه و حج و صفایی مادر
زیر پای تو بهشت است بهشت
باز هم طفل توام
هرچه کردم
چه زیبا و چه زشت
دست تو گرمترین گرمی مهر
مهر تو پاکترین معنی عشق
نفست رایحه ریحان است
دیدن روی نکویت مادر
همه درد مرا درمان است
ورد زیر لب تو ذکر دعاست
خانه با بودن تو
بهترین باغ دل انگیز خداست
پاکتر از همه پاکیهایی
خوبتر ازهمه خوبیهایی
با صفاتر ز همه دنیاییمادرم
مادر خوبم به خدا
دفتر عمر مرا
تو چو شیرازه هستی هستی
تو سزاوار چه هستی؟ همه چیز
من چه دارم که تو را زیبد ؟ هیچسایه لطف خدایی مادر
معنی عشق و وفایی مادر
شعر من درخور تفسیرت نیست
اوج مهری و صفایی مادر
بوی ترانهای گمشده میدهد
بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان میکند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکیام تماشا میکنم“سهراب سپهری”
خاک را پرسیدم
می توانی آیادل مادر گردی
آسمانی شوی و خرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارمدر دلم گنج نهان کم دارم
این جهان را گفتم
هستی و مکان را گفتم
می توانی آیالفظ مادر گردی
همه رفعت را
همه عزت را
همه شوکت رابهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارمرفعت و شوکت و شان کم دارم
عزت و نام و نشان کم دارم
آن جهان را گفتم
می توانی آیا
لحظه ای دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی و سخت معطر باشیگفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینه مادر بود آن کم دارم
وای بر من، ای خدا
آن دلربا آن مهربان دستان
آن دم گرم و دل بی خار و بی پایان
وز برایم، وای سرد است، وای سرد است
مادر ای مادر، باز مادر باز آن عشق الهی باز آن آغوش گرم جاودانی
چه میبینم خدایا باورم نیست هنوز
گرمی آغوش مادر دستهای پر چروک و گرم مادر
بوسههای آتشینش حرفهای دلنشینش
نیست دیگر از برایم
هزاران وای بر من
پیکرش سرد است نازنین مادر هم سرد است“علی اکبر ثابتیان”
به من یاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش، ابر
و چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه ها
باز می گردد
تا من به تو بازگردم
مادر“غاده السمان”
اینجا مادران از کویر میآیند
اما دریا میزایند“سلمان هراتی”
مادر
سالخوردگی دخترکی تنهاست
که عروسک هایش
حرف می زنند،
بزرگ می شوند
راه می افتند و می روند“کامران رسول زاده”
مرا به كعبه چه حاجت؟
طواف ميكنم “مادرم” را،
كه براي لمس دستانش هم بايد وضو گرفت …
هر بار گریه میکنم
و انگار
جملهای را گم کردهام
دلتنگیها هیچ وقت راه دوری نمیروند
مثل شانههای مادر
که هر بار گریه کردم
لرزید…
هر بار گریه کردم
که قرار بود
چیزی نگویم“امیرمحمد مصطفی زاده”
مادری دارم آرام
بیپروا از سکوت آبها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطیفتر از انوار بهار
کلامش آفتاب، صدایش بارانمادری دارم که خواندن نمیدانست
ولی درس زندگی آموخت
آموخت که چگونه گل را شاد کنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق
آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را
زن نیستم اما
زنى را میشناسم
كه پاى تمام قولهاى مردانهاش
ایستاده است
و من
مادر، خطابش میكنم
نظرات کاربران