زمستان سوژه شعر است و زمستان با شعر بسی زیباتر. ما امروز در سایت ادبی و هنری سبکنو قصد داریم اشعار بسیار زیبا و خواندنی را برای شما عزیزان قرار دهیم که درباره زمستان نوشته شدهاند. این شعرها از بزرگان ادبیات ایران و جهان هستند و قطعا مورد پسند شما واقع خواهند شد. با ما باشید.
فهرست مطالب
اشعار احساسی و زیبا درباره زمستان
وقتی باد پردههای اتاق را به اهتزاز در میآورد
و مرا
عشق زمستانیات را به یاد میآورم
آن هنگام، به باران پناه میبرم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمیدانم بی تو، چگونه زمستان را تاب آورم
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترس
همیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش برف میسوزد
نزار قبانی
مترجم: موسی بیدج

تو
راز فصلها را میدانی
وقتی پاییز
آهنگ رنگ رنگ موهایت
تابستان
التهاب سرخ لبانت
زمستان
سپیدی شانههای برفیات
و بهار
قرار با اطلسیها
در مردمک چشمان توست
رسول رضایوف
تو که میدرخشی، چشمانداز، رطوبت میگیرد
از درخشش پرتوهایی که از آسمان ابری میبارد
آه زن خطرناک، آه فضای دلکش!
من حتی عاشق برفھا و شبنمهای یخزده توام
و عیشی فراتر از یخ و آتش را
از زمستان کینهتوزت
آیا باز خواهم یافت؟
شارل بودلر
شعری زیبا از نیما یوشیج
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد،
و به مانند چراغ من،
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی، که از بالا میافروزد
من چراغم را درآمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک،
و شب سرد زمستان بود،
باد میپیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش،
گم شد او از من جدا زین جاده باریک،
و هنوزم قصه بریادست،
وین سخن آویزه لب:
«که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه رادر دل میاندوزد؟»
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم، چون کوره گرم چراغ من نمیسوزد
نیما یوشیج
شعر زیبای مهدی اخوان ثالث درباره زمستان

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سردست
آی!
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست،
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است
مطلب مشابه: متن عاشقانه زمستان، حملات ناب احساسی برفی و اشعار مخصوص سرما

که ایستاده به درگاه؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
بر گونههای تو آیا شیارها
زخم سیاه زمستان است؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه تو از چیست؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است
خسرو گلسرخی
زمستان بود وُ
برف بود وُ
سرما بود
زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو
دلم گرمِ هیچ ردپایی نبود
نیکی فیروزکوهی
شکوفههای انار را ببین
در برف زمستان!
دور از تو
فقط بید، مجنون نیست
شمس لنگرودی
شعرهای سپیدم
مال خودم نیست
شعر خداست
من فقط منتظر میشوم زمستان از راه برسد،
تا خدا شعر تازهای بنویسد روی کاغذ ابرها
و سپس شعرهای کهنهاش را ریز ریز کند
تا زمین پر شود از کاغذهای سپید
آنگاه کافیست به یکی ازین دانههای خیس خیره شوم
و از روی دست خدا شعر نو بنویسم
پوریا شیرانی
سرمای هزار زمستان در دلم جاخوش کرده
بعد رفتنات
من پیر شدهام
آنقدر پیر
که دستهای یخی آدم برفیها
یاد تو را از شانههایم میتکانند
و من…
من هیچ…
فقط شعرهای عاشقانهام را
هایهای گریه میکنم
بتول مبشری

زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند…
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه میچسبانی به من
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام
عباس صفاری
اشعار کوتاه و احساسی درباره زمستان
زمستان را
با شال گردنی تو میشناسم
و هوس پارو کردن برفی از بامی
که روبروی پنجره خانه توست
برف آب میشود
و من همچنان تو را تماشا میکنم
با فنجان چای نیم خورده
و کتابی در دست
روی صندلی لهستانی با عینکی خسته
اتاقت مجموعه شعریست
که هیچ ذهنی نمیتواند مسمومش کند
اتاقت موزه دوستت دارمهاست
وحید پور زارع
آمدنت
قند را
در دل من آب میکند
برف را
در دل
زمستان
چین و چروکهای صورتم را
که ادامه دهی
به رفتنت میرسی
به زمستانی سخت
به برف
که سالهاست
جای سایهات
روی سرم مینشیند
محسن حسینخانی
میخواستم
بهار به خانهات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گلهای چسبیده به فرش
میخواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمینهای کشف نشده
اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجرهای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظهاش بود
امروز من و بهار
در کوچهها میگردیم
و سراغت را
از خرگوشهای مرده در برف
میگیریم
بهزاد عبدی
مطلب مشابه: متن درباره برف و زمستان، متن برفی، جملات کپشن و استوری زمستانی

باد میوزید
درخت تکیده بود
کلاغ از روی شاخه پرید
انگار زمستان رسیده بود
اما
زمستان برای من
از چشمان تو آغاز شد
نگاهت که یخ زد
خندههایم قندیل بست
و در دلم برف بارید
زمستان من
نگاه سرد تو بود
سارا قبادی
زمستان سرد بر تن نیمه جانم
جولان میدهد
شب با سیاهی خود
درد سوزناکش را افزون میکند
زمستان یادآور روزهای سخت
زمستان سرآغاز عشقیست
که
مرا برد با خود به دنیای دگر
آه
هر دم از درد فزونش
لال میشوم
لال میشوم و بیصدا
در میان همهمه گفتههایم
این زمستان سرد و بی روح
درد سوزناکش را به جای
خواهد گذاشت بر تن نیمه جانم
ابوالفضل بهوندیوسفی
زمستان بال گسترده است
گنجشکان
و من
پشت تمام پنجرهها
تو را میجوییم
کیکاوس یاکیده
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری
شال گردن بافتهاند
زنی ایستاده در سرما
لیلا کردبچه
کنون آمد زمستان جدایی
بدو در ابر و باد بی وفایی
فخرالدین اسعد گرگانی
بی زمستان سرد و آتش و دود
لذتی از بهار نتوان یافت
شاه نعمت الله ولی

روز تو یک روز به پایان رسد
نوبت سرمای زمستان رسد
در زمستانم، تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
خوابگه آن را که سمور و خز است
کی غم سرمای زمستان ماست
پروین اعتصامی
نیامدی و نچیدی انار سرخی را
که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد
پانتهآ صفایی بروجنی
زوزه ات پر شده در خواب زمستانی من
کاش هر روز خداوند شب دی میشد
سارا عباسی
گرم او بودم دریغا دیر فهمیدم که من
با چه گرمایی در آغوش زمستان زندهام
عباس چشامی
مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی
ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمیآید؟
صائب تبریزی
کین گلبن نوبهار عمرت
درهم ریزد به یک زمستان
در زمستان سیم آرد در نثار
زر فشاند در خزان از شاخسار
عطار
گر ز چرخ آسمان آمد زمستانی چنین
بنگر از چرخ زمین اندر زمستان نوبهار
سنایی

سحاب از تاب سرمای زمستان
به یکدیگر زدی از ژاله دندان
وحشی بافقی
حیات از قالب گیتی زمستان بستدست، آری
چنین پوشند اندر قالب اموات پیراهن
رشیدالدین وطواط
کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را
بساز برگ و نوای دی و زمستان را
قاآنی
چون به زمستان تو به آفتاب بخسپی
پس چه تو ای بیخرد چه آن خر بیکار
ناصرخسرو
در زمستان نمک نبندد و ابر
نمک بسته بی مر افشانده است
خاقانی
زمستان هجران به پایان بریم
بهار وصالی ببینیم باز
زمستان بهاریست آنجاکه باشد
شراب ارغوانی، سماع ارغنون
اوحدی مراغه ای
تا چند بینوا به زمستان توان نشست
بوی بهار باز بمرغ چمن رسان
خواجوی کرمانی
در زمستان میکند پنهان عبادت را درخت
از برون گر خشک بینی از درون سبز و ترست
فیض کاشانی
نظرات کاربران