ما امروز در سایت ادبی و هنری سبکنو شعر خیانت را برای شما عزیزان قرار خواهیم داد. در ادامه متن همراه سایت بزرگ سبکنو باشید.
گلچین اشعار سنگین درباره خیانت از شاعران ایرانی
چه آتش و چه خیانت از روی صفات
خائن رهد از آتش دوزخ هیهات
یک شعله از آتش و زمینی خرمن
یک ذره خیانت و جهانی درکات
خاقانی
از شادی جهان غم دلدار خوشترست
این است آن غمی که ز غمخوار خوشترست
دزدیدن نگاه، دلیل خیانت است
صائب دلیر دیدن دلدار خوشترست
صائب
گر کند آفاق را چون صبح از احسان رو سفید
نیست جز گرد کدورت، رزق من زین آسیا
نیست یک گندم خیانت در سرشت آسمان
هر چه بردی، جو به جو پس می دهد این آسیا
صائب
از خلاف و از خیانت باش دور
تا بود پیوسته در روی تو نور
گر همی خواهی که گویندت نکو
ای برادر هیچ کس را بد مگو
عطار
به چشم اندر ز تو جویند امانت
درو گر کرده باشی یک خیانت
بقدر آن خیانت دور گردی
ز اصل دوستی مهجور گردی
عطار
ای دوست مکن که روزها را فرداست
نیکی و بدی چو روز روشن پیداست
در مذهب عاشقی خیانت نه رواست
من راست روم تو کژ روی ناید راست
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
از مجموعه اشعار مهرداد اوستا
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
فاضل نظری
من آرزوی توام، چون در آرزوی توام
وگرنه این همه عاشق شدن خیانت بود
هزار گنج غزل، اشک، گل، طلا، رویا
قبول کن که مرا باختی عزیزم…یا؟
من اعتراف کنم عاشقی در این دنیا
شکست خورده ترین شیوه تجارت بود
محمدسعید میرزایی
مطلب مشابه: شعر مرگ رفیق و دوست صمیمی (اشعار سنگین و غمناک درباره مرگ دوست)
دلشوره ام گرفته مبادا تو با یکی…
میمیرم از تصور اینکه تو را یکی
هی فکر میکنم که تو داری چه میکنی
ناخن درست میکنی و مو، برای کی
ترجیح میدهم که نخوابم از این به بعد
کابوس دیده ام که بله، بین ما یکی
وقتی که زنگ میزنی آشفته میشوم
من را تو اشتباه گرفتی به جای کی
دست خودم که نیست، عزیزم، خودت ببین
هر وقت پا گذاشته ای هر کجا، یکی
هی حرص و قرص میخورد و دود میشود
همپای واژه واژه این سطرها یکی
رضا کیاسالار
خیانت کرده ای آری ولی گویم نفهمیدی
بدی از کار من بوده که تو این گونه رنجیدی
وفا را من ز تو دیدم به اسم بی وفائیها
همین بود آنجه من کردم همان بود آنچه تو دیدی
چرا بازی کنی با من خیانت از توئی هرگز
فقط یک لحظه دور از من به یک بیگانه خندیدی
خیانت کرده ام… آری و بر عشق تو میخندم
دو چشمت را خودم امشب به روی خویش میبندم
خیانت کرده ام… آری نمی دانی و میگویم
بدان راهی دگر بی تو برای عشق میجویم
وفایم را ندیدی که خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم ندیدی گریههایم را
خیانت کردهام تا تو ببینی خندههایم را
خیانت کردهام… آری چه خشنودم که میدانی
مکن اندیشه باطل که قلبم را بسوزانی
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت
هر که با من بود یار من نبود
هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت
خود ندانستم از این غم ها چه سود
با عشق به من به من خیانت کردی
دل دادم و تو رد امانت کردی
رفتی و چه آسوده ز من دل کندی
هر دو قلمت خورد اگر برگردی !
پر و بالش در عشق بسته شده
از ریا و دروغ خسته شده…
تا به حدّ جنون خطرناک است!
دختری که دلش شکسته شده…
در غم عشق تو تنها نه پرم می سوزد
به خدا از نوک پا تا به سرم می سوزد
پدر تجربه ام، بس که خیانت دیدم
به تو که می رسم اما پدرم می سوزد
بی ثمر نیست تلاشم ولی از مکر رقیب
شده ام مثل درخت و ثمرم می سوزد
لعن و نفرین که ندارد به دل من اثری
نام تو برده کسی که جگرم می سوزد
از غم دوری تو خلق شده دوزخ من
من خدا گشتم و دارد بشرم می سوزد
خبر مرگ مرا جز تو همه شهر شنید
هم جسد، هم کفن و هم خبرم می سوزد
دفتر شعر مرا با گل تر خاک کنید
یاد تو کردم و دارد اثرم می سوزد
ای دوست
این روزها
با هركه دوست می شوم احساس میكنم
آنقدر دوست بودهایم كه دیگر
وقت خیانت است
نصرت رحمانی
میروی و در بیراهه خیانت گم میشوی
میروی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ میزند
مرغ شوم بر ویرانه ها میخواند
سیاهی جان میگیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را میپوشاند
باتلاق رذالتها تو را میبلعد و تو نیز تمامی روشنیها را
و من تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک میکشم
و بنگر بر زبانههای آتش درونم
که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند
شادیت را ز دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خیانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو برای دگری میخندد
و برای من عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
مطلب مشابه: متن فوت رفیق و دوست صمیمی (جملات و اشعار بسیار سوزناک و غمگین درباره از دست دادن رفیق)
من به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
رفتنت را خیالى نیست
فقط مانده ام چگونه
در چشمانى به آن زلالى
جا داده بودى آن همه دروغ را
عجب طعم گسی دارد دروغ هایت
وقتی به خورد گوش هایم میرود،
تمام ذهنم را جمع می کند
ای نارفیق به کدامین گناه ناکرده..
تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟
زیر پایم را زود خالی کردی…
سلام پر مهرت را باور کنم ،
یا پاشیدن زهر خیانتت را ؟
آزادگان به عشق خیانت نمی کنند
او را خصال مردم آزاده خو نبود
شهریار
دیدن دزدیده یادی از خیانت می دهد
از نظربازان رسواییم ما همچون حباب
صائب
از خیانت رسد خجالت مرد
وز خجالت دریغ باشد و درد
نظامی
خیانتگر خیانت کرد و ما دل در خدا بسته
سر و پای خصومت را به زنجیر وفا بسته
اوحدی
همه ی حس دلم روی تو بود
تو به حس من خیانت کردی
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت
هر که با من بود یار من نبود
زیبا با من از خیانت سخن مران….
خیانت شرافت ندارد…
خیانت پدر و مادر ندارد…
خیانت خونی در رگهایش نیست…
خیانت خود خونریز است….
خون مینوشد….
من احساس دارم…
هر چند یتیم است
آن هم به لطف نا مهربانان…
من سالهاست خون میگریم از خیانت دیگران….
مرا خیانت یاد نداده اند…
یادت باشد…
خیانت مگر فقط با دیگران بودن است؟؟؟
بگذار پس برایت معنی کنم خیانت را
این پست ترین مخلوق آدمی
که متعفن کرده روی هر چه نامش انسان است…
خیانت شب با فکر دگری به خواب رفتن است…
خیانت حق عزیزت برای دگری حیف کردن است…
خیانت بر عشق کسی تهمت ناروا بستن است…
خیانت در کمال پررویی بر احساسم دشنام گفتن است…
خیانت میدانی چیست؟؟؟
خیانت چیزی را ندانسته عنگش زدن است…
خیالت تخت …
در وجودم هر کثافتی هم باشد ، خیانتی نیست…
خیانت با خونم نمیسازد…
من خود زخم خورده خیانتم…
من خود آواره شهریم که مردمانش چه راحت
خنجر خیانت ، چشم در چشم، بر گلو میفشارن…
با من از خیانت مگو…
چند مرده حلاجی؟؟؟
بر خوابهایت اعتباری نیست…
دیده ها دروغ هم میگویند ، یادت باشد…
هیچ وقت قاضی دادگاه خودت مباش…
هر چند در این دنیا هیچ دادگاهی عدالت ندارد…
به ظاهر مجرم را حکمش میدهند بی محاکمه…
حال گوش فرا ده…
ما مردمان را حرفیست: حلالیت
توان گرفتنش را داری؟؟
چشمانت و یا حتی گلویت را یارایت هست؟؟؟
اینها را در صندوقچه گوشهایت نگه دار…
روزی شاید فردایی بازشان کردی و
دردی از دردهایت درمان کرد…
هر چند میدانم پشیمانی فایده ای نخواهد داشت
در فردایی که زود دیر میشود آنچه نباید میشد…
حال بگو…
احساسم را خریداری؟؟؟
بگو تو از احساسم چه میدانی؟؟؟
با من از عشق بگو…
از عشق….
هر چند نرود میخ آهنین در سنگ….
نظرات کاربران