شعر وطن از جمله اشعاری است که توسط شاعرانی که وطن دوست هستند و علاقه خاصی به وطن خود و تاریخ آن دارند سروده می شود. شعر وطن از انواع اشعار زیبا است که با توصیفی بسیار دل انگیز از وطن و کشور محل تولد سروده شده است. ما در این مطلب مجموعه ایی از اشعار حماسی درباره ایران، شعر درباره وطن پرستی و عکس نوشته هایی با موضوع ایران را برای شما جمع آوری کرده ایم.

شعر زیبای وطن
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگارپر از نرگس و نار و سیب و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهیسپرغم یکایک ز بن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنندسپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش بر نیزهها خار اویاگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغنگر تا تو دیوار او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
نام جاوید ای وطن
صبح امید ای وطن
چهره کن در اسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
چهره کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تووطنم تو بوی باران به شب ستاره باران
که خوشی و خوشترینی به مذاق میگسارانمن اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابیوطنم ، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایرانوطنم خوشا نسیمت که وزدنش گل از گل
وطنم خوشا شمیمت که دمیدنش تغزلوطنم که شعر حافظ شده وصله تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تووطنم درودی از من به تو به عاشقانت
که سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانتایران من ،ایران من
ای مهر تو برجان منحسین منزوی
در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود
سر به تعظیمش سراسر بابل و اشور بود
سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد
پشت بخت النصر را ساییده و بر خاک کرد
ما از اسلاف همان خونیم از آن ریشه ایم
پاسدار نام پاک پارس تا همیشه
ای وطن!
مثل غم در مرگ مادر
مثل کوهٍ غُصه هایی
مثل سربازان عاشق
قهرمان قصه هایی
ای وطن!
همچو آواز بلندی
از بلندیهای پاک
باغروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!نادر ابراهیمی
مطلب مشابه: جملات و اشعار غرورآمیز درباره وطن عزیزمان ایران
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منستهنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکسهمه یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراسچنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کاماگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زارهمه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گلها
مثل سبزی چمن
ای وطن!
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش ترین ها
همچو باران بهاری
ای وطن!

اشعار حماسی درباره ایران
وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانها
کشور روزهای دشوار
زخمی سربلند بحرانهاایستادی بر جنگ رو در رو
خنجر از پشت می زند دشمنگویی از ما و در نهان بر ما
وطنم پشت حیله را بشکنوطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانهاافشین یداللهی
ای سلامم، ای سرودم
ای نگهبان وجودمای غمم تو، شادی ام تو
مایه آزادی ام توای وطن!
ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانهای دلیل زنده ماندن
جان پناهی جاودانه
ایران به شوق زندگی در مرگ رویین تن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده
چه سر سبز است این شهر و چه زیباست
زهر جا نغمه ای اینگونه بر پاست
کشیده سرد کوهش سر به افلاک
توگویی آسمانش کرده صد چاک
همچو آواز بلندی
از بلندیهای پاک
باغروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستانسپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو بادندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دست من استهنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کسهمه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراسدریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شودهمه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدیچو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مبادهمه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریمز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک و خرد و فرزند خویشهمه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
وطن پرنده ی پر در خون
وطن شکفته گل در خون
وطن فلات شهید و شمع
وطن پا تا به سر خون
مطلب مشابه: شعر درباره ایران + اشعار حماسی و غرورآمیز درباره وطنم ایران

شعر درباره وطن پرستی
وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی ایران
ای وطن!
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گلها
مثل سبزی چمن
در این خاک زر خیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دینهمه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بودفردوسی
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناریهمچو یاد خوشترینها
همچو باران بهاریچه سرسبز است این شهر و چه زیباست
زهر جا نغمهای اینگونه برپاستکشیده سرد کوهش سر به افلاک
تو گویی آسمانش کرده صد چاکوطنم، تنم چه باشد که بگویم تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تووطنم تو بوی باران
به شب ستاره بارانکه خوشی و خوش ترینی به مذاق می گساران
وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم، وطنم ایرانمن اگر سروده باشم، وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم، وطنم تو آفتابیوطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم، وطنم ایرانوطنم که شعر حافظ شده وصله ی تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن توفرشاد جمالی
ای وطن!
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش ترین ها
همچو باران بهاری

اشعار حماسی احساسی وطن
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارمتو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارمتو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی گهر دوست دارمتو را ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارمهنروار اندیشهات رخشد و من
هم اندیشهات، هم هنر دوست دارماگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارماگر خامه تیشهست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارموگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارمگمانهای تو چون یقین میستایم
عیانهای تو چون خبر دوست دارمبه جان، پاک پیغمبر باستانت
که پیریست روشننگر دوست دارمسه نیکش بهین رهنمای جهان است
مفیدی چنین مختصر دوست دارمابرمرد ایرانیی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارمنه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارممن آن راستین پیر را گر چه رفته است
از افسانه آن سوی تر دوست دارمهم آن پور بیداردل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارمفری مزدک آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارمدلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیردل دادگر دوست دارمجهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارمستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارمهم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارمهمه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارمکویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارمشهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارمبه لطف نسیم سحر روحشان را
چنان چون ز آهن جگر دوست دارمهم افکار پرشورشان را که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارمهم آثارشان را، چه پند و چه پیغام
و گر چند سطری خبر دوست دارممن آن جاودان یاد مردان که بودند
به هر قرن چندین نفر دوست دارمهمه شاعران تو وآثارشان را
به پاکی نسیم سحر دوست دارمز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارمز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارمز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارموز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعلهور دوست دارمز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارمخوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارمخوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرین ترینش از شکر دوست دارمفری آذرآبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارمصفاهان نصف جهان تو را من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارمخوشا خطه نُخبهزای خراسان
ز جان و دل آن پهنهور دوست دارمزهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارمبر و بوم کُرد و بلوچ تو را چون
درخت نجابت ثمر دوست دارمخوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
کهشان خشک و تر، بحر و بر دوست دارممن افغان همریشهمان را که باغیست
به چنگ بتر از تتر دوست دارمکهن سُغد و خوارزم را با کویرش
کهشان باخت دوده قجر دوست دارمعراق و خلیج تو را چون ورازورد
که دیوار چین راست در، دوست دارمهم ارّان و قفقاز دیرینهمان را
چو پوری سرای پدر دوست دارمچو دیروز افسانه، فردای رویات
به جان این یک و آن دگر دوست دارمهم افسانهات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر، دوست دارمهم آفاق رویاییات را که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارمچو رویا و افسانه، دیروز و فردات
به جای خود این هر دو سر دوست دارمتو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارمدگر باره برشو به اوج معانی
کهت این تازه رنگ و صور دوست دارمنه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارمجهان تا جهان است، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشیمهدی اخوان ثالث
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
وطنم، ایران من، جانم فدایت میکنم
روز و شب بر اقتدارت من دعایت میکنمروز مرگم لحظههای رفتنم از این دنیا
با تمام عشق و ایمان من صدایت میکنمتیرگیها میزدایم از وجودت ای وطن
با تمام هستی خود من صفایت میکنمنام زیبای تو را با خون خود جان میدهم
دست دشمن بشکنم از غم رهایت میکنمبا شهیدان عهد میبندم که تا ما زندهایم
اقتدارت را شکوفا، گل هوایت میکنم

اشعار حماسی درمورد میهن
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاکبه گاه شیرخواری گاهواره
به دور درد پیری عین چارهوطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمانوطن یعنی هویت اصل ریشه
سرآغاز و سرانجام و همیشهعلیرضا عصار
تنت پیش جنگال شیران برم
سرت بر سنان سوی ایران برماسدی توسی
وقتی هویت را در نام می جوید
هر بی نشان ناچار صد یاوه می گوید
چیزی که در صلح است از جنگ می خواهد
قدرت اصالت نیست فرهنگ می خواهد
ما وارث کورش فرزند جمشیدیم
پیروز بی پرده بت نپرستیدیم
ما ریشه ای دیرین در عشق خون داریم
ما در شب تاریخ تا صبح بیداریم
شعر کوتاه برای وطنم | عاشقانه ترین اشعار درباره وطنم ایران
به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیستسر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی، بدیست
وطن! وطن!
نظر فکن بهمن که من
به هر کجا غریبوار
که زیر آسمان دیگری غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
سعدیا حب وطن
گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی
که من این جا زادمسعدی
یاور از ره رسیده با من از ایران بگو
از فلات غوطه در خون بسیاران بگوباد شبگرد سخن چین، پشت گوش پردههاست
تا جهان آگه شود، بی پرده از یاران بگوشب سیاهی میزند بر خانههای سوکوار
از چراغ روشن اشک سیه پوشان بگوپرسهی یاس است در آواز این پیتارگان
از زمین، از زندگی، از عشق، از ایمان بگوسوختم آتش گرفتم از رفیق نا رفیق
از غریبه، آشنا، یاران هم پیمان بگوزجه نام آوران زخمی به خاموشی نزد
از خروش نعرهی انبوه گمنامان بگوقصههای قهرمانان قهر ویرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهی دستان بگوبا زمستانی که میتازد به قتل عام باغ
از گل خشمی که میگوید در این گلدان بگوایرج جنتی عطایی
ای خطـه ایران مـیهـن ای وطـن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن منتا هست کنار تو پر از لشگر دشـمن
هـرگـز نـشـود خــالـی از دل مــحـن مندردا و دریغا که چنان گشتی بر برگ
کـز یــافـتـه خـویـش نـداری کـــفـــن منبـسـیـار سـخـن گـفتم در تعزیت تو
آوخ که نـگــریـــانــد کـس را ســـخــن منو آنـگاه نیوشند سخنهای مرا خلق
کـز خـون مـن آغـشـتـه شود پیرهن منو امروز همی گویم با محنت بسیار
درد او دریـــغـــا وطــــن مـن وطــــن من
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکنددی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکندتا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمیکندپیشِ کمانِ ابرویش لابه همیکنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکندبا همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمیکندچون ز نسیم میشود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمیکنددل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمیشود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمیکندساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد میدهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمیکند؟دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بیمددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمیکندکُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمیکند
نظرات کاربران