شعر وطن ایران { 50 اشعار زیبا درباره زادگاه، وطن و میهن ایران }

شعر وطن از جمله اشعاری است که توسط شاعرانی که وطن دوست هستند و علاقه خاصی به وطن خود و تاریخ آن دارند سروده می شود. شعر وطن از انواع اشعار زیبا است که با توصیفی بسیار دل انگیز از وطن و کشور محل تولد سروده شده است. ما در این مطلب مجموعه ایی از اشعار حماسی درباره ایران، شعر درباره وطن پرستی و عکس نوشته هایی با موضوع ایران را برای شما جمع آوری کرده ایم.

شعر وطن ایران { 50 اشعار زیبا درباره زادگاه، وطن و میهن ایران }

شعر زیبای وطن

ای وطن ای مادر تاریخ ساز

ای مرا بر خاک تو روی نیاز

ای کویر تو بهشت جان من

عشق جاویدان من ایران من

که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگار

پر از نرگس و نار و سیب و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی

سپرغم یکایک ز بن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنند

سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش بر نیزه‌ها خار اوی

اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغ

نگر تا تو دیوار او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی

فردوسی

نام جاوید ای وطن

صبح امید ای وطن

چهره کن در اسمان

همچو مهر جاودان

وطن ای هستی من

شور و سرمستی من

چهره کن در آسمان

همچو مهر جاودان

وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو

وطنم تو بوی باران به شب ستاره باران
که خوشی و خوشترینی به مذاق میگساران

من اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابی

وطنم ، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایران

وطنم خوشا نسیمت که وزدنش گل از گل
وطنم خوشا شمیمت که دمیدنش تغزل

وطنم که شعر حافظ شده وصله تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو

وطنم درودی از من به تو به عاشقانت
که سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانت

ایران من ،ایران من
ای مهر تو برجان من

حسین منزوی

در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود

سر به تعظیمش سراسر بابل و اشور بود

سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد

پشت بخت النصر را ساییده و بر خاک کرد

ما از اسلاف همان خونیم از آن ریشه ایم

پاسدار نام پاک پارس تا همیشه

ای وطن!
مثل غم در مرگ مادر
مثل کوهٍ غُصه هایی
مثل سربازان عاشق
قهرمان قصه هایی
ای وطن!
همچو آواز بلندی
از بلندیهای پاک
باغروری، با گذشتی
با وفایی همچو خاک
ای وطن!

نادر ابراهیمی

مطلب مشابه: جملات و اشعار غرورآمیز درباره وطن عزیزمان ایران

ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس

همه یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس

چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام

اگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار

همه روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

همچو رویش در بهاران

همچو جان در هر بدن

مثل بوی عطر گلها

مثل سبزی چمن

ای وطن!

مثل راز شعر حافظ

مثل آواز قناری

همچو یاد خوش ترین ها

همچو باران بهاری

ای وطن!

شعر وطن ایران { 50 اشعار زیبا درباره زادگاه، وطن و میهن ایران }

اشعار حماسی درباره ایران

وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانها

کشور روزهای دشوار
زخمی سربلند بحرانها

ایستادی بر جنگ رو در رو
خنجر از پشت می زند دشمن

گویی از ما و در نهان بر ما
وطنم پشت حیله را بشکن

وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دوران‌ها

افشین یداللهی

ای سلامم، ای سرودم
ای نگهبان وجودم

ای غمم تو، شادی‌ ام تو
مایه آزادی‌ ام تو

ای وطن!

ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانه

ای دلیل زنده ماندن
جان‌ پناهی جاودانه

ایران به شوق زندگی در مرگ رویین‌ تن شده
مرد و زنش تلفیقی از ابریشم و آهن شده

چه سر سبز است این شهر و چه زیباست
زهر جا نغمه ای اینگونه بر پاست
کشیده سرد کوهش سر به افلاک
توگویی آسمانش کرده صد چاک

همچو آواز بلندی

از بلندیهای پاک

باغروری، با گذشتی

با وفایی همچو خاک

ای وطن!

که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان

سپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد

ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دست من است

هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس

همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی
نشستنگه شهریاران بدی

چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یک‌سر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک و خرد و فرزند خویش

همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم

وطن پرنده ی پر در خون

وطن شکفته گل در خون

وطن فلات شهید و شمع

وطن پا تا به سر خون

مطلب مشابه: شعر درباره ایران + اشعار حماسی و غرورآمیز درباره وطنم ایران

شعر وطن ایران { 50 اشعار زیبا درباره زادگاه، وطن و میهن ایران }

شعر درباره وطن پرستی

وطن یعنی اذان عشق گفتن

وطن یعنی غبار از عشق رفتن

وطن یعنی هدف یعنی شهامت

وطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی گذشته حال فردا

تمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران

وطن یعنی همین جا یعنی ایران

ای وطن!
همچو رویش در بهاران
همچو جان در هر بدن
مثل بوی عطر گلها
مثل سبزی چمن

در این خاک زر خیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بود

فردوسی

مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری

همچو یاد خوش‌ترین‌ها
همچو باران بهاری

چه سرسبز است این شهر و چه زیباست
زهر جا نغمه‌ای این‌گونه برپاست

کشیده سرد کوهش سر به افلاک
تو گویی آسمانش کرده صد چاک

وطنم، تنم چه باشد که بگویم تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو

وطنم تو بوی باران
به شب ستاره باران

که خوشی و خوش ترینی به مذاق می گساران

وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم، وطنم ایران

من اگر سروده باشم، وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم، وطنم تو آفتابی

وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم، وطنم ایران

وطنم که شعر حافظ شده وصله ی تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو

فرشاد جمالی

ای وطن!
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوش ترین ها
همچو باران بهاری

شعر وطن ایران { 50 اشعار زیبا درباره زادگاه، وطن و میهن ایران }

اشعار حماسی احساسی وطن

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران
تو را ای گرامی گهر دوست دارم

تو را ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه‌ات رخشد و من
هم اندیشه‌ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه، یا متن تاریخ
وگر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه‌ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

وگر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه، یا کلک پر دوست دارم

گمان‌های تو چون یقین می‌ستایم
عیان‌های تو چون خبر دوست دارم

به جان، پاک پیغمبر باستانت
که پیری‌ست روشن‌نگر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان است
مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابرمرد ایرانیی راهبر بود
من ایرانی راهبر دوست دارم

نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازینروش هم معتبر دوست دارم

من آن راستین پیر را گر چه رفته است
از افسانه آن سوی تر دوست دارم

هم آن پور بیداردل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم

فری مزدک آن هوش جاوید اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم

دلیرانه جان باخت در جنگ بیداد
من آن شیردل دادگر دوست دارم

جهانگیر و داد آفرین فکرتی داشت
فزونترش زین رهگذر دوست دارم

ستایش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پیغامور دوست دارم

هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم

همه کشتزارانت، از دیم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم

شهیدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم

به لطف نسیم سحر روحشان را
چنان چون ز آهن جگر دوست دارم

هم افکار پرشورشان را که اعصار
از آن گشته زیر و زبر دوست دارم

هم آثارشان را، چه پند و چه پیغام
و گر چند سطری خبر دوست دارم

من آن جاودان یاد مردان که بودند
به هر قرن چندین نفر دوست دارم

همه شاعران تو وآثارشان را
به پاکی نسیم سحر دوست دارم

ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم

ز خیام، خشم و خروشی که جاوید
کند در دل و جان اثر دوست دارم

ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگیزد از جان شرر دوست دارم

وز آن شیفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله‌ور دوست دارم

ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم

خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم

خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شیرین ترینش از شکر دوست دارم

فری آذرآبادگان بزرگت
من آن پیشگام خطر دوست دارم

صفاهان نصف جهان تو را من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم

خوشا خطه نُخبه‌زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه‌ور دوست دارم

زهی شهر شیراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم

بر و بوم کُرد و بلوچ تو را چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم

خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که‌شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم

من افغان همریشه‌مان را که باغی‌ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم

کهن سُغد و خوارزم را با کویرش
که‌شان باخت دوده قجر دوست دارم

عراق و خلیج تو را چون ورازورد
که دیوار چین راست در، دوست دارم

هم ارّان و قفقاز دیرینه‌مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم

چو دیروز افسانه، فردای رویات
به جان این یک و آن دگر دوست دارم

هم افسانه‌ات را، که خوشتر ز طفلان
برویاندم بال و پر، دوست دارم

هم آفاق رویایی‌ات را که جاوید
در آفاق رویا سفر دوست دارم

چو رویا و افسانه، دیروز و فردات
به جای خود این هر دو سر دوست دارم

تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره برشو به اوج معانی
که‌ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهان است، پیروز باشی
برومند و بیدار و بهروز باشی

مهدی اخوان ثالث

نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین

وطنم، ایران من، جانم فدایت می‌کنم
روز و شب بر اقتدارت من دعایت می‌کنم

روز مرگم لحظه‌های رفتنم از این دنیا
با تمام عشق و ایمان من صدایت می‌کنم

تیرگی‌ها می‌زدایم از وجودت ای وطن
با تمام هستی خود من صفایت می‌کنم

نام زیبای تو را با خون خود جان می‌دهم
دست دشمن بشکنم از غم رهایت می‌‌کنم

با شهیدان عهد می‌بندم که تا ما زنده‌ایم
اقتدارت را شکوفا، گل هوایت می‌کنم

شعر وطن ایران { 50 اشعار زیبا درباره زادگاه، وطن و میهن ایران }

اشعار حماسی درمورد میهن

وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک

به گاه شیرخواری گاه‌واره
به دور درد پیری عین چاره

وطن یعنی پدر مادر نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان

وطن یعنی هویت اصل ریشه
سرآغاز و سرانجام و همیشه

علیرضا عصار

تنت پیش جنگال شیران برم
سرت بر سنان سوی ایران برم

اسدی توسی

وقتی هویت را در نام می جوید

هر بی نشان ناچار صد یاوه می گوید

چیزی که در صلح است از جنگ می خواهد

قدرت اصالت نیست فرهنگ می خواهد

ما وارث کورش فرزند جمشیدیم

پیروز بی پرده بت نپرستیدیم

ما ریشه ای دیرین در عشق خون داریم

ما در شب تاریخ تا صبح بیداریم

شعر کوتاه برای وطنم | عاشقانه ترین اشعار درباره وطنم ایران

به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست

سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی، بدیست

وطن! وطن!

نظر فکن به‌من که من

به هر کجا غریب‌وار

که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام

همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام

سعدیا حب وطن
گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی
که من این جا زادم

سعدی

یاور از ره رسیده با من از ایران بگو
از فلات غوطه در خون بسیاران بگو

باد شبگرد سخن چین، پشت گوش پرده‌هاست
تا جهان آگه شود، بی پرده از یاران بگو

شب سیاهی می‌زند بر خانه‌های سوکوار
از چراغ روشن اشک سیه پوشان بگو

پرسه‌ی یاس است در آواز این پیتارگان
از زمین، از زندگی، از عشق، از ایمان بگو

سوختم آتش گرفتم از رفیق نا رفیق
از غریبه، آشنا، یاران هم پیمان بگو

زجه نام آوران زخمی به خاموشی نزد
از خروش نعره‌ی انبوه گمنامان بگو

قصه‌های قهرمانان قهر ویرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهی دستان بگو

با زمستانی که می‌تازد به قتل عام باغ
از گل خشمی که می‌گوید در این گلدان بگو

ایرج جنتی عطایی

ای خطـه ایران مـیهـن ای وطـن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

تا هست کنار تو پر از لشگر دشـمن
هـرگـز نـشـود خــالـی از دل مــحـن من

دردا و دریغا که چنان گشتی بر برگ
کـز یــافـتـه خـویـش نـداری کـــفـــن من

بـسـیـار سـخـن گـفتم در تعزیت تو
آوخ که نـگــریـــانــد کـس را ســـخــن من

و آنـگاه نیوشند سخن‌های مرا خلق
کـز خـون مـن آغـشـتـه شود پیرهن من

و امروز همی گویم با محنت بسیار
درد او دریـــغـــا وطــــن مـن وطــــن من

سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟
همدمِ گل نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند

دی گِلِه‌ای ز طُرِّه‌اش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند

تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند

پیشِ کمانِ ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمی‌کند

دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند

ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد می‌دهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمی‌کند؟

دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بی‌مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند

کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند

اشتراک گذاری

نظرات کاربران