ما امروز در سایت ادبی و هنری سبکنو قصد داریم چند شعر کودکانه درباره فصل بهار را برای شما دوستان قرار دهیم. پس اگر به دنبال چنین اشعاری هستید، در ادامه همراه سایت بزرگ سبکنو باشید.

چندین شعر کودکانه جذاب مخصوص فصل زیبای بهار
عیدت مبارک
کودک من، بهارمن
مایهی افتخار من،
عیدت مبارک
کودک مهربان من،
بلبل خوشزبان من،
عیدت مبارک
ای گل خوبروی من،
طوطی قصهگوی من،
عیدت مبارک
کودک من، امید من،
بخت خوش سفید من،
عیدت مبارک
سرودهی محمود کیانوش
خبر خبر خبردار
گل اومده به بازار
یکی دو تا نه، ده تا
نه ده، نه صد، چه بسیار
به برف و سرما گفته
برو خدا نگهدار
خبر خبر شبانه
درخت زده جوانه
دوباره بر سرش بست
شکوفه دانه دانه
به روی شاخه ای ساخت
پرستو آشیانه
خبر خبر خبرهاست
میان باغ غوغا
کدام را بگویم؟
که هر چه هست زیباست
خلاصهی خبرها
بهار خوب و زیباست
«مصطفی رحماندوست»

دامن دامن فروردین
یک گل، ده گل، صدتا گل
اینجا، آنجا، هر جا گل
دامن، دامن، فروردین
میروید بر دلها گل
باغ و دره پُر گل شد
کوه و دشت و صحرا گل
لبها را گل خندان کرد
شد از شادی لبها گل
سرودهی محمود کیانوش
رقص باد خندهی گل
باد سرد آرام بر صحرا گذشت
سبزهزاران، رفتهرفته، زرد گشت
تک درخت نارون شد رنگ رنگ
زرد شد آن چتر شاداب و قشنگ
برگ برگ گل به رقص باد ریخت
رشتههاى بید بن از هم گسیخت
چشمه کمکم خشک شد بیآب شد
باغ و بستان ناگهان در خواب شد
کرد دهقان دانهها در زیر خاک
کرد کوته شاخهء پیچان تاک
فصل پاییز و زمستان میرود
بار دیگر چون بهاران میشود
از زمین خشک میروید گیاه
چشمه جوشد، آب میافتد به راه
برگ نو آرد درخت نارون
سبز گردد شاخساران کهن
گل بخندد بر سر گلبوتهها
پر کند بوى خوش گل باغ را
باز میآید پرستو نغمهخوان
باز میسازد در اینجا آشیان
سرودهی پروین دولتآبادی
سفره هفتسین
سبزی بیار سیر بیار
سیب و سماق گیر بیار
سنجد و سرکه پیدا کن
در وسط سفره گذار
وقتی که گوید آن عمو
آی سمنو آی سمنو
صداش بزن بیاد جلو
کاسه بده بخر از او
ماهی و آرد و آب و شیر
سبزه و گل نون و پنیر
شمع و گلاب خوب بیار
هر چه که لازمه بیار
سفره بینداز به زمین
تمام چیز هفت سین
ظرف به ظرف پیش هم
درست و پاکیزه بچین
تا به خوشی سال دگر
به شادی و بیدردسر
آسوده زندگی کنی
از غم و غصه بیخبر
سرودهی عباس یمینیشریف
مطلب مشابه: متن یاد مدرسه بخیر + جملاتی درباره روزهای خوش قدیم
شب عید
شد شب عید
سال جدید
جوانه زد
درخت بید
حالا باید
دوید دوید
بالا پرید
پایین برید
خانه تکاند
جارو کشید
گردگیری کرد
اطاق را چید
شیرینی و
آجیل خرید
رخت پاک و
تمیز پوشید
رفت این را دید
رفت آن را دید
گفت و شنید
تبریک عید
سرودهی عباس یمینیشریف
باد
به چمن ها گفت
چمن ها
به درخت ها گفتند
درخت ها
به شاخ و برگ ها گفتند
شاخ و برگ ها
به زنبورها گفتند
زنبورها
به سینه سرخ گفتند
و سینه سرخ آواز سر داد که:
بیدار شوید
بیدار شوید
بهار این جاست!

بهار آمد
گل آمد
نسرین و سنبل آمد
گلهای سرخ و زیبا
در باغ خانهی ما
چشم ها را باز کردند
با خنده ناز کردند
بنفشه دسته دسته
کنار جو نشسته
در روز آفتابی
در آسمان آبی
پرندهی خوش آواز
پر زد و کرد پرواز
بهار آمد
گل آمد
نسرین و سنبل آمد
“پروین دولت آبادی”
من بهار رو دوست دارم
بهار یعنی تازگی
بهار یعنی بنفشه ها و بارون
بهار یعنی کوچه ای پر از عطر چوب
بهار یعنی آواز جدید پرنده
بهار یعنی روزهایی که طولانی تر می شن
بهار یعنی درخت جوونه زده و گودال های پر از گل
بهار یعنی بادبادک ها توی آسمون
این بهاره
برای همینه که عاشق بهارم
آهای آهای بهاره
عید اومده دوباره
گل های زرد و لاله
روئیده هر کناره
بهاره و بهاره
بهار صفا میاره
بلبل رو شاخه گل
گنجشکه رو چناره
داره آواز می خونه
این آغاز بهاره
بهاره و بهاره
بهار صفا میاره
بهارم و بهارم
شادی با خود میارم
شکوفه های سفید
گل های تازه دارم
سه ماه دارم همیشه
فروردین اولیشه
اردیبهشت و خرداد
ماه های آخریشه
کلاغه روی دیوار
صدا می کرد قار و قار
می گفت خبر خبردار
اومده فصل بهار
هوا شده پاک پاک
سبزه در اومد ازخاک
برف ها دیگه آب شدن
چشمه ها پر آب شدن
بهار و عید نوروز
آمده اند از امروز
با سبدای پرگل
با لاله و با سنبل
در این بهار زیبا
دنیا شده با صفا
قورباغه ها قور قور می کنن
بارون همه چیزو خیس می کنه
جوجه ها جیک جیک می کنن
جیرجیرک ها جست و خیز می کنن
زنبورا وز وز می کنن
پرنده ها آواز می خونن
بهار اومده!

نارون به باد گفت
ای دم تو گرم
آمدی که بر تنم کنی
آن حریر نرم
با تو هر نفس بهار
می دمد به پیکرم
آمدی خوش آمدی بیا
با تو میشود بهار باورم
باد رقص کرد گرد نارون
سربسر پر از جوانه شد
باغ خنده کرد و گل دمید
نارون بهار را نشانه شد..
فصل بهاره
عیده دوباره
فصل بهاره آره بابا
عیده دوباره
باز عمو نوروز واسمون عیدی میاره
عید دیدنی و شادی
شیرینی و چای و آجیل
بازم عیدی می گیریم
از همه اهل فامیل
بچه های مهربون
عید شما مبارک
دوستای رنگین کمون
عید شما مبارک
بازم بهار می خواد بیاد
مهمون خونه ها بشه
می خواد یه کاری بکنه
لب ها به خنده وا بشه
پروانه ها رو میاره
پر بزنن تو باغچه ها
صورت گل را ببوسن
حرف بزنن با باغچه ها
آدم ها رو وا می داره
خونه تکونی بکنن
بلبلا رو وا می داره
تا نغمه خونی بکنن
به ابر می گه بازم ببار
به روی هر شهر و دیار
بازم شکوفا می کنه
گل ها رو توی سبزه زار
بهار میاد با یک سبد
پر از گلای رنگارنگ
روی لبات جا می ذاره
یه خنده ناز و قشنگ
بهار، بهار به زودی از راه می رسه
چمن سبز است و گل ها شکوفه می دهند
پرندگان در حال بازگشت از جنوب
زنبورها در حال وز وز کردن
برگ درختان در حال جوانه زدن در هر جا
بهار، بهار بالاخره این جاست
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
مطلب مشابه: شعر بهار (مجموعه شعرهای زیبا درباره فصل محبوب بهار از شاعران بزرگ)

ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
نظرات کاربران