در این بخش از سایت بزرگ سبکنو چندین متن کوتاه بهاری را برای شما دوستان قرار دادهایم. این متون با عکس های بهاری بسیار زیبا ترکیب شدهاند. امیدواریم این پست از سایت سبکنو مورد توجه شما دوستان قرار بگیرد.
متن کوتاه بهاری
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود
روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود
افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند
بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود
ای نیم تو سنگ و نیم دیگر آهن
با این همه غم ببین چه کردی با من
پاییز شدم … دعایت مقبول افتاد
حالا دل تو بهار ؛ چشمت روشن !
مژده ای مرغ چمن فصل بهار آمد
باز موسم مِی زدن و بـوس و کنـار آمد باز
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی
بهار خوش عذار آمد
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم، اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرین همیپرسد که چون بودی در این غربت
همیگوید خوشم زیرا خوشیها زان دیار آمد
سمن با سرو میگوید که مستانه همیرقصی
به گوشش سرو میگوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت، آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد
ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد
مطلب مشابه: تبریک شروع فصل بهار با عکس های بهاری بسیار زیبا مخصوص پروفایل و استوری
بوی شکفتن رسید
منتظران بهار! بوی شکفتن رسید
مژده به گلها برید، یار به گلشن رسید
لمعه مهر ازل، بر در و دیوار تافت
جام تجلی به دست، نور ز ایمن رسید
نامه و پیغام را رسم تکلف نماند
فکر عبارت کراست معنی روشن رسید
زین چمنستان کنون، بستن مژگان خطاست
آینه صیقل زنید دیده به دیدن رسید
بیدل از اسرار عشق، هیچ کس آگاه نیست
گاه گذشتن گذشت، وقت رسیدن رسید
بیدل
زیبای من!
به شوق تو قدم در خیابان می گذارم…
درختان بهاری را تماشا می کنم و مست می شوم از بوی شکوفه و سبزه و باران…
بهار
همان کوچه ای بود
که دستانت را گرفتم
و گرنه
این فروردین آب زیرکاه تظاهر به بهار می کند
باران
چه دلبری می کند برای بهار
پاییز کم بود
بهار هم عاشق شد
تو اگر بهار را صدا کنی
می آید
حتی اگر دلش
جا مانده باشد میان برف ها
می چسبد در این بهار
کنار این شکوفه ها
کنار باران های بی قرار و ناگهانی
یک فنجان چای بهار نارنج
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سفید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک رسیده اینک بهار
خوش به حال روزگار
سر سبزترین بهار تقدیم تو باد
آواز خوش هزار تقدیم تو باد
گویند که لحظه ایست روئیدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد ، باد
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
از آتش لاله، پرفروغش کرده
دلخوش همگی را به دروغش کرده
ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز؟!
تقویم نیامده شلوغش کرده
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمنروی مگو
یجز باده گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی
باران زده و هوای فروردین است
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است
نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس
از قافلهی بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس
هر چلچله بی قرار برمی گردد
خوشبختی روزگار برمی گردد
لبها رز قرمزند و چشمانت برگ
با خنده ی تو بهار برمی گردد!
خوش وقت بهار و سبزه و دامن کشت
با پسته دهن شکر لب حور سرشت
در باغ مراد ما چنین سرو نرست
بر خاک امید ما کس این دانه کشت
نامهات را هنوز میخوانم
گفته بودی بهار میآیی
مینویسم قطار اما تو
با کدامین قطار میآیی؟!
ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار
زین بیش بدست غصه خاطر مسپار
بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
امسالم و پیرارم و پارم رد شد
از شهر جوانیام قطارم رد شد
مانند زنی سبزه بهار عمرم
زنبیل به دست از کنارم رد شد
به نوبهار جهان تازه گشت و خرم گشت
درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت
نسیم نیمشبان جبرئیل گشت مگر
که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت
دل بیتو درون سینهام میگندد
غم از همه سو راه مرا میبندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش میخندد
بازم غم عشق یار در کار آورد
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار
امسال به جای گل همه خار آورد
از بس خوش و مست و دلربا میآیی
چون باد بهار جانفزا میآیی
دل خانه عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا میآیی
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
اعجازِ بلند ِ قاضی الحاجاتی
قرآن مصوّری، پر از آیاتی
دستار تو سبز و احترامت واجب
یعنی که تو ای بهار از ساداتی
ای ابر بهار خانه پرورده توست
ای خار درون غنچه خون کرده توست
ای غنچه عروس باغ در پرده توست
این باد صبا این همه آورده توست
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
آراست بهار کوی و دروازه خویش
افگند به باغ و راغ آوازه خویش
بنمای بهار را رخ تازه خویش
تا بشناسد بهار اندازه خویش
عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره
صف زد حشم بهار پیرامن گل
ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل
با این همه جان نماند اندر تن گل
گر تو به چمن درآیی ای خرمن گل
بهار آیو به هر شاخی گلی بی
به هر لاله هزاران بلبلی بی
به هر مرزی نیارم پا نهادن
مبو کز مو بتر سوز دلی بی
ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبندهتر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست
اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
بهار آمد زمین فیروزهگون شد
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گلچیدن درآمد یار فایز
همه گلها ز خجلت سرنگون شد
از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
بهاره جنگل و صحرا دوباره
سراسر سبزه و بنفشه زاره
هوا مست و زمین مست و زمان مست
دو چشمم روشن از دیدار یاره
دیدی که نسیم نوبهاری بوزید
ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
دردا که چو گل پرده خلوت بدرید
آن گلرخ ما پرده نشینی بگزید
بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
بهاره آی بهاره آی بهاره
تمام دشت و صحرا سبزه زاره
بروی شاخهء سبز درختان
قناری مست و بلبل بی قراره
اندر دل من مها دلافروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
بهاره آسمان پر ستاره
به چشمم جلوهء زیبای یاره
ندانم با که گویم این حکایت
که دل در بند گیسوی نگاره
مطلب مشابه: متن عاشقانه بهاری + جملات دونفره و عاشقانه مخصوص فصل بهار
از آمدنِ بهار و از رفتنِ دِی
اوراقِ وجودِ ما همیگردد طیمِی
خور، مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش مِی
بهار آمد طبیعت گشته بیدار
چمن سرسبز شد از مقدم یار
شب هجران بلبل هم سر آمد
دلا بیدار شو ، بیدار ، بیدار
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
بیا بلبل بهار آمد دوباره
به صحرا گل به بار آمد دوباره
بخوان آواز شورانگیز هستی
صدای پای یار آمد دوباره
من بهار را در اردیبهشتی خلاصه میکنم که صدای گنجشک ها هنگام صبح مرا به وجد می آورد
هوای اردیبهشت را نفس می کشم و لذت میبرم و خدا را سپاس می گزارم
بهار ادامه ی گل های پیراهن توست…
آنقدر متواضع نباش بانو به روی خودت و دنیا بیاور که تمام گل ها تمام باران ها همه ی بهار تویی…
نظرات کاربران