مجموعه گلچینی از بهترین اشعارعاشقانه مولانا ، غزلیات، رباعی ها، دوبیتی های کوتاه ، عاشقانه مولانا در مورد عشق، عاشقی و معشوق ، شعر عاشقانه مولانا درباره دلتنگی وتنهایی را برای شما عزیزان گرد آوری کرده ایم که امیدواریم لذت ببرید.

اشعار مولانا درباره عشق
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشودصد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق در مکنون نشود
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادیخوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
در نگنجد عشق در گفت و شنی
عشق دریایی ست قعرش ناپدیدقطرههای بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحرست خرد
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
از آتش عشق در جهان گرمی ها
وز شیر جفاش در وفا نرمی هازان ماه که خورشید از او شرمنده ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمی ها

شعر عاشقانه مولانا کوتاه
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزمدر پرده دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرازان میسوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گرددچون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودمگفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلمدر طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مراجان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا
گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟
تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بی آرام و ناپروا شود
با جمله ما خوشیم
ولی با تو خوش تریم
از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باددیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مطلب مشابه: شعر عاشقانه زیبا از شاعران معروف [ 250 شعر کوتاه و بلند احساسی ]
مطلب مشابه: اشعار کوتاه مولانا ( مجموعه اشعار کوتاه عاشقانه و معنوی مولوی )

ناب ترین اشعار مولانا
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردیمی ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
اندر سر ما همت کاری دگر است
معشوقه خوب ما نگاری دگر استوالله که به عشق نیز قانع نشویم
ما را پس از این خزان بهاری دگر است
جان و جهان! دوش کجا بودهای
نی غلطم، در دل ما بودهای
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیستویران کردم بدست خود خانه دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشوددیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمیشود
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد

اشعار عربی مولانا
طال ما بتنا بلاکم یا کرامی و شتنا
یا حبیب الروح این الملتقی اوحشتنا
حبذا شمس العلی من ساعه نورتنا
مرحبا بدر الدجی من لیله ادهشتنا
لیس نبغی غیرکم قد طال ما جربتنا
ما لنا مولا سواکم طال ما فتشتنا
یا نسیم الصبح انی عند ما بشرتنی
یا خیال الوصل روحی عند ما جمشتنا
یا فراق الشیخ شمس الدین من تبریزنا
کم تری فی وجهنا آثار ما حرشتنا
مولانا مولانا اغنانا اغنانا
امسینا عطشانا اصبحنا ریانا
لا تاسی لا تنسی لا تخشی طغیانا
اوطانا اوطانا من اجلک اوطانا
شرفنا آنسنا ان کنت سکرانا
یا بارق یا طارق عانقنا عریانا
من کان ارضیا ما جاء مرضیا
فلیعبد فلیعبد فرقانا فرقانا
من کان علویا قد جاء حلویا
نرویهم معنانا الوانا الوانا
و الباقی و الباقی بینه یا ساقی
یا محسن یا محسن احسانا احسانا
یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی
یا ملکا جواره مکتنفی و مؤمنی
انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی
انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی
قره کل منظر مقصد کل مشتری
قوه کل ناعش قدره کل منحنی
انت ولی نعمتی مونس لیل وحدتی
انت کروم نائل حول جناه نجتنی
سید کل مالک مخلص کل هالک
هادی کل سالک ناعش کل منثنی
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم
هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی
یا نسیمَ الصُّبحِ إنّی عندما بَشَّرتَنِی
یا خَیالَ الوَصلِ روحی عِندما جَمَّشتَنا
یا فِراقَ الشیخِ شمسِ الدّینَ مِن تَبریزنا
کَم تَری فِی وَجهِنا آثارَ ما حَرَّشتَنا
مطلب مشابه: شعر نو کوتاه سنگین (گزیده اشعار ناب دلنشین متفاوت)
مطلب مشابه: شعر غمگین؛ گلچین 100 شعر غم انگیز ناب با اشعار کوتاه و بلند غمناک

شعر عاشقانه مولانا در وصف معشوق
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باداز هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک بادای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک بادکفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باددر خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینه بیکینه غوغات مبارک باداین دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همیگوید دریات مبارک بادای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک بادای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک بادخامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ رابار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ راتا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ راتا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ رامن نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ رامن نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ رادردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ رادر هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیستعشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنیدر میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشرعشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باشعشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه ترعشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شدهعشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنیهر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
مطلب مشابه: اشعار کوتاه معروف؛ مجموعه شعر عاشقانه از شاعران بزرگ ایرانی
مطلب مشابه: شعر قشنگ عاشقانه احساسی [ گزیده اشعار ناب رمانتیک برای معشوق ]

غزل زیبا عاشقانه از مولانا
یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشستاز سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشستنور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشستدیده را خواهم به نورش بر فروخت
یک نفس بی یار نتوانم نشست
من که از اطوار بیرون جسته امبا چنین اطوار نتوانم نشست
من که دایم بلبل جان بوده امبی گل و گلزار نتوانم نشست
کار من پیوسته چون بی کار تستبیش ازین بی کار نتوانم نشست
هر نفس خواهی تجلای دگر
زان که بی انوار نتوانم نشستزان که یک دم در جهان جسم و جان
بی غم آن یار نتوانم نشستشمس را هر لحظه می گوید بلند
بی اولی الا بصار نتوانم نشستمن هوای یار دارم بیش ازین
در غم اغیار نتوانم نشست
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیمگر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیمچون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیمآن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیماو به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیماین کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیمآفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست
ذره های خاک خود را پیش او رقصان کنیمذره های تیره را در نور او روشن کنیم
چشمهای خیره را در روی او تابان کنیمچوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیمگر عجبهای جهان حیران شود در ما رواست
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیمنیمه ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشدوگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشدهمه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشدبه عاشق ده تو هر جا شمع مردهست
که او را صد هزار انوار باشدوگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشدشراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشدبه صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشدوگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشدسوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشدبه یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشدعلف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشدز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد

شعر عاشقانه مولانا درباره دلتنگی و تنهایی
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شبتا نیابم آنچه در مغز من است
یک زمانی سر نخارم روز و شبتا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شبای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شبزآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شببس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و توداد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تواختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تومن و تو، بی منوتو، جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و توطوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تواین عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو!به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگوسخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگودوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هیچ مگوگفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگومن به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگوقمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگوگفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگوگفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگوگفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین، زیر و زبر هیچ مگوای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگوگفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مطلب مشابه: اشعار شفیعی کدکنی ؛ مجموعه اشعار عاشقانه و احساسی از این شاعر
مطلب مشابه: اشعار وحشی بافقی؛ زیباترین مجموعه شعر عاشقانه کوتاه این شاعر
نظرات کاربران